سينه سوخته
اي شمع سينه سوخته ي انجمن علي تقدير تست سوختن و ساختن، علي
اي رهبري كه منزوي ات كرده جهل خلق اي آشناي درد، غريب وطن علي
من پهلويم شكسته و تو دل شكسته اي من بر تو گريه مي كنم و تو، به من علي
من سينه خُرد گشته و تو سينه سوخته من با تو گفتم و تو به كس دم مزن علي
من بازويم سيه شده تو دست، روي دست بر گو كجاست بازوي خيبر شكن علي
سربسته به، كه بعد حمايت ز حقّ تو در اختيار من نَبُوَد دست من علي
گفتم به شب كفن كن و شب دفن كن وليك از تن نمانده هيچ براي كفن علي
شاعرعلي انساني