زهره تابان


يگانه زهره ي تابان برج آل ياسينم

منم زهرا كه ختم المرسلين را جان شيرينم

از آن رو ياري مولاي خود كردم كه حق داند

علي دين من است و من حمايت كردم از دينم

چرا آن بي حيا سيلي زند بر چهره زردم

نمي داند مگر من بضعه خيرالنبيينم

نه تنها گوشوار گوش من بشكست در گوشم

پريد از شدت آن ضربه برق از چشم حق بينم

به بازويم غلاف تيغ مي زد قنفذ ملعون

ميان خانه پيش ديده طفلان غمگينم

از آن تاريخ شبها خواب در چشمم نمي آيد

كه از شب تا سحر آه دلم شد شمع بالينم

علي نگذاشت تا نفرين كنم امت دون را

و گرنه شهر ويران مي شد از تاثير نفرينم

نگريم لحظه اي آرام تا جان در بدن دارم

مگر تنها اجل از راه آيد بهر تسكينم

علي جان از تو مي خواهم كه چون رفتم از اين دنيا

به شب انجام گيرد غسلم و تكفين و تدفينم

من از اسماء مي خواهم كه بنمايد تو را ياري

كه خود تنها نداري طاقت تغسيل و تكفينم