زبان حال حضرت زهرا


تا چند كشم هر سو اين قد كماني را

اي مرگ بگير از من يكباره جواني را

جان مي رود از دستم خون خوردم و لب بستم

بايد ببرم در گور غمهاي نهاني را

در آرزوي مرگم افتاده برو برگم

دارم ز جهان تنها اين باغ خزاني را

ياد از پسرم آمد خون از بصرم آمد

ديدم بملاقاتم تا قاتل جاني را

مظلوم تر از من كيست گر هست بگويم كيست

آنكس كه نهد در گور اين قد كماني را

در مسجد و در كوچه ديديم من و حيدر

او غاصب اول را من سيلي ثاني را

بس راز بهم گفتيم تا هر دو پذيرفتيم

او خونِ جگر خوردن من اشك فشاني را

(ميثم) چو نوا خواندي زين زمزمه سوزاندي

هم اسفل و اعلا را هم عالي و داني را