رنگ شقايق


چون ابر نوبهار من از گريه خسته ام

يا رب ببين سرشك غم دسته دسته ام

از بس كه گريه كرده ام و سوختم چو شمع

چون اشك خود پياپي و از هم گسسته ام

ياسم كه رنگ داغ شقايق گرفته ام

يعني ميان بستري از خون نشسته ام

قدكماني و رخ نيلي و پهلويم

دارد نشان ز عهد و وفايي كه بسته ام

دستي بروي دست دگر مي زند علي

هر دم كند نگاه به دست شكسته ام

گفتم به خود كه چهره ز حيدر كنم نهان

كن چاره اي خدا به نماز نشسته ام