خط خون


اي مدينه گريه را از سر بگير

مثل قلب زخمي حيدر بمير

قدري آهسته و ليكن ناله كن

گريه بر پيري هجده ساله كن

مصحف داغ علي از دست رفت

كوله بار درد را بر بست رفت

باغ وحي عاطفه بي ياس شد

عرش بي آئينه احساس شد

ابر غم از ديده باريدن گرفت

بغضها در سينه ناليدن گرفت

عشق اخر اينچنين تفسير شد

خط خون بر سينه اي تحرير شد

آنكه عالم با غمش خو مي گرفت

دست خود از غم به پهلو مي گرفت

عاقبت همچون كبوتر پر گرفت

حاجتش را از خدا آخر گرفت