حلالم كن


به وقت مرگ پر كردم ز خون چشم تر خود را

كه تنها مي گذارم بين دشمن همسر خود را

خدايا اولين مظلوم عالم را تو ياري كن

كه امشب مي دهد از دست تنها ياور خود را

دلم خواهد كه برخيزم ز جا و بازويش گيرم

دل شب چون نهد بر قبر پنهانم سر خود را

اجل اي كاش در آن ماجرا مي بست چشمم را

نمي ديدم نگاه دردناك دختر خود را

شهادت مي دهد فردا به محشر عضو عضو من

كه گشتند اين جماعت دختر پيغمبر خود را

علي جان گريه كن تا عقده اي سينه بگشايي

مكن حبس اينقدر آه دل غم پرور خود را

براي بار دوم زانويت خم مي شود فردا

كه امشب مي دهي از دست ركن ديگر خود را

حلالم كن حلالم كن حلالم كن حلالم كن

خداحافظ كه گفتم با تو حرف آخر خود را

شاعر
سازگار