تابوت


عاقبت همچون كبوتر پر گرفت

حاجتش را از خدا آخر گرفت

در ميان هاون غم سوده شد

چشم خود بست و دگر آسوده شد

شيشه عمر علي در هم شكست

فاتح خيبر دگر از پا نشست

چشمهاي گريه پر ياقوت شد

زينب سر شانه ها تابوت شد

كودكان عشق بي مادر شدند

در پي تابوت خاكستر شدند

دستهاي ناتوان يادش بخير

مادر قامت كمان يادش بخير

شاعر
علي ناظمي