بانوي گلها


نوبهار آمد گل آمد گل شكفته در برش گل

گل چه گل، آن گل كه باشد تا سراپا پيكرش گل

گل بگو امشب كه گل از دامن گل سر كشيده

شد چمن آرا گل نوري كه باشد جوهرش گل

لحظه ميعاد آن ياس بهشت عشق سر مد

گل به گل گرديد عالم باختر تا خاورش گل

قابليت بين كه آمد قابله از عرش داور

بهر آن رنگين كمان دامن كه باشد مادرش گل

مريم و كلثوم و ساره آسيه با هاجر آن شب

آمدند از آسمان با هودجي سر تا سرش گل

جبرئيل عقل گشته مست مست از شادماني

دست افشان پاي كوبان ريزد از بال و پرش گل

جلوه گر شد چلچراغ روح بخش آفرينش

قطب گلهاي بهشتي آنكه باشد محورش گل

شوكتش گل صولتش گل عصمتش گل عفتش گل

جامه اش گل چادرش گل تاروپود معجرش گل

دست او گل پاي او گل قامت رعناي او گل

علم او گل حلم او گل عقل او گل مشعرش گل

نازم آن قامت قيامت را، كه در دامان هستي

با نسيم رحمت حق ريزد از مشك ترش گل

روي او گل موي او گل خلق او گل خوي او گل

جسم او گل جان او گل فطرت حق باورش گل

در صفات و قول و فعلش هست چون ختم رسولان

بينشش گل دانشش گل محفلش گل دفترش گل

در جنان پرسيد آدم كيست آن بانو كه باشد

گوشوار و سينه ريز و تاج زرين سرش گل

پاسخ از عرش برين آمد بگوش هوش آدم

او بود روحي كه خوانده خالق جان پرورش گل

اوست جان و اوست جوهر اوست رضوان اوست كوثر

اوست ظاهر اوست باطن اولش گل آخرش گل

اسم او گل رسم او گل اصل او گل نسل او گل

باب او گل مام او گل همدلش گل همسرش گل

راضيه مرضيه زهرا، طاهره، صديقه طوبا

طيبه انسيه حورا نام پاك ديگرش گل

فاطمه ام ابيها روح ياسين جان طاها

هست همچو نخل طوبا ريشه وبار و برش گل

در دل محراب عرفان بر سر سجاده باشد

فكر او گل ذكر او گل نغمه جان پرورش گل

ذات آن بانوي سرمد هست چون ذات محمد

شربتش گل مذهبش گل مكتب روشنگرش گل

اوست رب المشرقين و مغربين چرخ گردون

شرق و غربش خرم از گل مهر و ماه و اخترش گل

مرج البحرين يعني دامن دّر پرور او

لؤلؤ مرجان او گل خوشه هاي گوهرش گل

هم حسن گل هم حسينش هم وجود زينبينش

هست آري تا قيامت هم پسر هم دخترش گل

خود نه تنها گل بود آن مهر بي همتا كه باشد

حاجبش گل خادمش گل فضه اش گل قنبرش گل

گشته نازل آيه تطهير در قرآن به شأنش

هست روشن اينكه مي باشد وجود اطهرش گل

قمري دل مست و سر خوش گفت مرغان چمن را

اي خوش آن عاشق كه چون پروانه باشد دلبرش گل

هر كسي گل را به گيتي مقتداي خويش داند

بي گمان صبح قيامت ميزند حق بر سرش گل

شيعه ي گل، عترتِ گل، را جدا از گل نداند

آري آري هم محمد گل بود هم دخترش گل

ذكريا فاطر بحق فاطمه اي اهل بينش

مي كند كاري كه گردد پاي تا سر ذاكرش گل

هر كسي با گل نشيند رنگ و بوي گل پذيرد

واي اگر ما را به محشر دور سازد از برش گل

صبحدم، بر، منبرِ گل، يا «احد» گو بلبل دل

گفت نازم آنكه باشد شاعر گل پرورش گل

شاعر
احد ده بزرگي