اشك خونين


آن شب كه پنهاني ز چشم خلق مولا

جسم شريفت را نهان در خاك مي كرد

از بهر همدردي به مولا اشك خونين

جاري به دامان شفق افلاك مي كرد

چشم زمان از بهر دفنش آب مي ريخت

مهد زمين از غم گريبان چاك مي كرد

آهسته آهسته علي از جود امت

شكوه حضور سيد لولاك مي كرد

طفلت حسن با آنكه خود با بيقراري

غوغاي غم از آه آتشناك مي كرد

هر دم به رخسار حسينت بوسه مي زد

پيوسته اشك زينبت را پاك مي كرد

زهرا در آن شب حجم اندوه علي را

غير از خدا ديگر چه كسي ادراك مي كرد

زهرا تو خود ديدي علي را وقت دفنت

درياي چشم او ز خون كولاك مي كرد

زهرا تو خود ديدي كه ساعد بند بندش

در اين مصيبت گريه همچون تاك مي كرد

شاعر
ساعد