بازگشت

غصب فدك




فدك دهكده ي كوچك يهودي نشيني بود در نزديكي مدينه و فاصله ي آن تا مدينه در عرض دو تا سه روز طي مي شد. و چنانكه در تاريخ زندگاني پيغمبر بزرگوار اسلام


شرح داده شد، در سال هفتم هجرت، رسول خدا (ص) علي بن ابيطالب (ع) و به نقلي محيصه بن مسعود، يكي از مسمانان، را به نزد آنها فرستاد تا تكليف يهوديان را پس از اين همه پيمان شكني و ضربه هاي متعددي كه به مسلمانان زدند، روشن كند. به آنها گفته شد يا مسلمان شويد تا مانند ديگر مسلمانان جان و مالتان محترم و محفوظ باشد و يا آماده ي جنگ شويد.

يهوديان مزبور كه مطلع شده بودند مسلمانان تازه به جنگ يهوديان خيبر رفته اند و هنوز سرنوشت آنها روشن نيست و اميدي هم داشتند كه شايد يهوديان خيبر در برابر مسلمانان مقاومت كرده و پيروز شوند، چند روزي در دادن پاسخ تعلل كرده تا وقتي كه خبر سقوط و فتح قلعه هاي خيبر بدانها رسيدند و ديدند تاب مقاومت در برابر لشكر نيرومند اسلام را ندارند تسليم شده ولي دين اسلام را هم اختيار نكردند. اما بر طبق نقل ابن ابي الحديد كه از چند طريق روايت كرده [1] حاضر شدند نيمي از سرزمين و باغهاي خود را به پيغمبر واگذار كنند، البته بر طبق نقل ديگري كه خود او كرده [2] و در پاره اي از روايات هم آمده است تمامي آن باغها و مزارع را به پيغمبر واگذار كردند و پيغمبر نيز به آنها اجازه داد تا در آنجا بمانند روي قراردادي زراعت كنند. پيغمبر اسلام نيز- به شرحي كه خواهد آمد- فدك را به فاطمه بخشيد.

اين مطلب از نظر آيات قرآني و روايات، و خلاصه از نظر فقهي نزد همه ي مسلمانان مسلم است كه هر سرزميني بدون جنگ و قتال فتح شد و صاحبان آن آنجا را واگذار كردند، آن زمين خالصه ي پيغمبر بوده و مسلمانان ديگر در آنجا حقي ندارند، و فدك از همين قبيل بوده است.

اختلاف و يا بهتر بگوييم ادعاي بيجا و سخن نابجاي ابوبكر از اينجا شروع مي شود كه در برابر فاطمه ي زهرا مي گفت پدرت فرمود:

«نحن معاشر الانبياء لا نورث ذهبا و لا فضه و لا عقارا و لا دارا، ما تركنا صدقه»

(ما پيغمبران چيري پس از خود ارث نمي گذاريم نه طلا و نه نقره و نه زمين و نه خانه، هر چه را مي گذاريم صدقه است و متعلق به عموم مسلمانان است.)


به هر صورت دنباله ي اين توطئه ي سياسي كه عليه خاندان پيغمبر طرح كرده بودند اجمالا به اينجا مي انجامد كه بر طبق تواريخ، فاطمه ي زهرا (س) هنگامي كه شنيد فدك او را متصرف شده اند، نخست به نزد ابوبكر رفته و فرمود: به چه دليل ملم مرا غصب كرده ايد؟ ابوبكر همان پاسخ را داد كه پدرت چنين گفته و من نمي توانم برخلاف دستور پيغمبر رفتار كنم، فاطمه (س) فرمود: فدك مال موروثي نبوده كه من به عنوان شاهد به نزد ابوبكر برد، و ابوبكر در مقابل فاطمه درمانده شد اما عمر بن خطاب، يار باوفاي ابوبكر و وزير و معاون وي؛ و در حقيقت گرداننده ي اصلي اين توطئه كه مي خواست با تثبيت مقام خلافت براي ابوبكر راه را براي خلافت خود باز كند، و به قول معروف: از اين نمد كلاه بزرگي براي خود تهيه نمايد- به كمك او شتافت و گفت: از نظر شرعي گواهي دادن اين گواهان تمام نيست زيرا ام ايمن كه زن است و علي بن ابيطالب هم كه شوهر فاطمه است و به نفع او گواهي مي دهد، بايد غير از اين دو گواهان ديگري بياوري؟ فاطمه ي اطهر كه فهميد اينان توطئه كرده اند و نمي خواهند سخن حق را بپذيرند با منطق و برهان اصل مدعاي دروغين آنان را كه مي گفتند پيغمبران ارث نمي گذارند در هم فروريخت و با دليل ثابت كرد كه فرضا پدرم فدك را به من نبخشيده باشد هيچ گاه پدرم چنين حرفي نزده است زيرا اين سخن مخالف با تمامي ادله و آيات عمومي ارث است و از نظر فقهي يك حديث واحد كه راوي آن فقط خود ابوبكر است نمي تواند عموم آيات قرآني را تخصيص بزند، و اگر مي گوييد در مورد پيغمبران تخصيص خورده با آيات ديگري نيز كه در مورد توريث انبياي الهي در قرآن آمده مخالفت دارد.

سرانجام ابوبكر را قانع كرد و قباله ي فدك را به نام فاطمه ي زهرا نوشت و بدو داد ولي باز هم عمر خود را وارد معركه نمود و كار خود را كرد و قباله را از فاطمه گرفت و آن را دريد و گفت: ما زير بار اين حرفها نخواهيم رفت و فاطمه (ع) كه چنان ديد به مسجد آمد و در حضور همه ي مسلمانان آن خطبه ي بليغ و پرمعنا را- كه ان شاءالله در


صفحات آينده مشروحا ذكر خواهيم كرد- ايراد فرمود، و به دنبال آن به خانه رفت و عدم رضايت خود را از ابوبكر و عمر بخصوص به اطلاع مردم رسانيد، و آن دو نيز به هر ترتيبي خواستند فاطمه را از خود راضي كنند نتوانستند و در آخر پس از گذشتن چند روز فاطمه ي زهرا با دلي پر از غم و اندوه و با حال غضب و خشم نسبت به آن دو نفر از دنيا رفت و حتي به علي (ع) وصيت كرد جنازه اش را شبانه غسل داده و دفن كند كه آن دو نفر حتي در مراسم كفن و دفن او نيز حاضر نشوند، و عملا نيز عدم رضايت خود را از آنها به مردم آن زمان و آيندگان بفهماند.

ما به عنوان توضيح مطلب براي خواننده ي محترم ناچاريم با استفاده ي از كتابهاي بسياري كه در اين باره نوشته شده و در صدر آنها مي توان نام كتاب نفيس النص و الاجتهاد مرحوم علامه ي بزرگوار سيد شرف الدين را نام برد، در ضمن چند عنوان شرح بيشتري براي اين مطلب ذكر نموده تا بطلان ادعاي ابوبكر بهتر روشن شود:


پاورقي

[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 78.

[2] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 78.