بازگشت

نيمه شب زفاف




فاطمه (س) و علي (ع) در حجله تنها شدند، فاطمه (س) به فكر فرورفت، چهره فاطمه (س) نشان مي داد كه در دل او غوغايي شده،


هيجاني درونش را درنورديده، خدايا فاطمه (س) را چه شده؟ چرا اينگونه غرق سكوت شده؟ آيا به ياد مادر افتاده؟ جدايي از پدر سايه غم بر سرش افكنده؟ يا...

ناگهان سر از دامن تفكر برمي دارد و سكوت را مي شكند، علي جان! «تفكرت في حالي و امري عند ذهاب عمري و نزولي في قبري فشبهت دخولي في فراشي بمنزلي، كدخولي الي لحدي، و قبري فانشدك الله ان قمت الي الصلوه فنعبد الله تعالي هذه الليله» [1] در حال و عاقبت خويش مي انديشيدم، هنگام غروب خورشيد عمر و فرود آمدنم را در قبر به ياد آوردم، ورود به منزل جديدم مرا به ياد نزول در قبرم انداخت، پس تو را به خدا سوگند مي دهم امشب را به عبادت قيام كنيم.


پاورقي

[1] نهج الحياة به نقل از غاية المرام في رجال البخاري ص 295 و الروض الفائق و احقاق الحق ج 4 ص 481