بازگشت

شدت علاقه ي پيغمبر به فاطمه




از گفتار و رفتار رسول خدا (ص) نسبت به فاطمه به خوبي روشن مي شود كه علاقه ي آن حضرت به دخترش فاطمه بيش از حد محبت يك پدر نسبت به دخترش بوده و حساب ديگري در كار بوده كه به ايمان و تقوي و اعمال و رفتار فاطمه مربوط مي شود، وگرنه رسول خدا (ص) دختران ديگري هم داشت اما درباره ي آنها نگفته «بضعه مني» يا «روحي التي بين جنبي» و يا «احب الناس الي» و امثال اين سخناني كه در صفحات آينده در باب فضايل فاطمه خواهيد خواند.

و باز اين اظهار علاقه و محبت تنها به منظور دلجويي از فاطمه نبود كه چون مادر خود را از دست داده بود پيغمبر مي خواست دختر كوچكش از نداشتن مادر رنج نبرد، و عقده اي براي او ايجاد نشود، چنانكه برخي تصور كرده اند، زيرا اين اظهار علاقه و محبت تا پايان عمر پيغمبر يعني هنگامي هم كه فاطمه شوهر كرد و بچه دار هم شده بود و بلكه تا آخرين ساعات زندگي ادامه داشت و هيچ تغييري در آن پيدا نشد، بلكه روز به روز زيادتر مي شد، و فاطمه تنها زني بود كه پيغمبر در هنگام رحلت اسراري به او گفت، و آهسته و به طور خصوصي با او صحبت كرد، چنانكه در صفحات آينده خواهيد خواند.

تا آنجا كه عايشه مي گويد: پيغمبر را مي ديدم هر گاه فاطمه نزد او مي آيد برمي خاست و او را در برگرفته مي بوسيد و در جاي خود مي نشانيد- عايشه كه گويا از ديدن اين منظره ناراحت مي شد و حسادت مي كرد- به پيغمبر مي گفت: اين چه كاري است كه مي كني؟ مي فرمود:

«يا عايشه اذا اشتقت الي الجنه قبلت نحر فاطمه» [1] .

(اي عايشه هرگاه مشتاق بهشت مي شوم گلوي فاطمه را مي بوسم.)

و باز از همين عايشه نقل شده كه مي گفت:

«ما كان احد من الرجال احب الي رسول الله من علي و لا من النساء احب اليه


من فاطمه» [2] .

(از مردان كسي نزد پيغمبر محبوبتر از علي نبود و از زنان كسي را بيشتر از فاطمه دوست نمي داشت.)

و هم او گويد: پيغمبر هر گاه به سفري مي رفت آخرين كسي را كه با او خداحافظي مي كرد فاطمه بود و چون از سفر بازمي گشت نخستين كسي را كه به ديدنش مي رفت فاطمه بود [3] .

و آن همه روايات كه در اين باره از آن حضرت رسيده مانند

«من آذاها فقد آذاني و من اغضبها فقد اغضبني، من سرها فقد سرني و من ساها فقد ساءني...»

(هر كه او را بيازارد مرا آزرده و هر كه او را به خشم درآورد مرا به خشم درآورده و هر كه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده و هر كه او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده)

و امثال اينها كه ان شاءالله در صفحات آينده در باب «فضايل فاطمه» خواهيد خواند.

و از حديثهاي جالب در اين باره حديثي است كه ابن شهر آشوب از قاضي ابومحمد كرخي از امام صادق (ع) از فاطمه (ع) روايت كرده كه چون آيه ي شريفه ي «لا تجعلوا دعا الرسول بينكم كدعا بعضكم» [4] نازل شد و بدين وسيله دستور آمد كه مسلمانان پيغمبر را مانند افراد ديگر به نام نخوانند و «يا محمد» نگويند بلكه او را با عنوان «يا رسول الله» و «يا ايها النبي» و امثال آن صدا بزنند،- فاطمه گويد: من ديگر جرئت نكردم او را به عنوان «پدر جان» صدا بزنم و چون خدمت او رسيدم من هم طبق دستور گفتم: «يا رسول الله» و يكي دو بار اين جمله را تكرار كردم، ديدم پيغمبر خدا


از من رو گردانده و در بار سوم رو به من كرده گفت:

«يا فاطمه انها لم تنزل فيك و لا في اهلك و لا في نسلك، انت مني و انا منك، انما نزلت في اهل الجفا و الغلظه من قريش، اصحاب البذخ و الكبر، قولي: يا ابه فانها احيي للقلب و ارضي للرب» [5] .

(اي فاطمه اين آيه درباره ي تو و خاندان و نسل تو نازل نشده، زيرا تو از من هستي و من از توام، اين آيه درباره ي جفا پيشه گان و تندخويان از قريش- آنها كه فخر فروش و متكبر هستند- نازل شده، اما تو همان گونه مرا به عنوان «پدر» صدا بزن كه آن نام دلم را بهتر زنده مي كند و بيشتر مورد خشنودي و رضايت پروردگار است.)

و به همين خاطر هم بود كه رسول خدا (ص) اهتمام زيادي به تربيت جسمي و روحي فاطمه داشت و از هر فرصتي براي اين كار استفاده مي كرد.

حديث زير را همين ابن شهر آشوب ظاهرا از كتابهاي اهل سنت نقل مي كند كه هنگامي فاطمه از پدرش رسول خدا (ص) انگشتري درخواست كرد، پيغمبر بدو فرمود: مي خواهي چيزي به تو ياد دهم كه از انگشتر بهتر باشد؟

و سپس دنبال آن بدو فرمود:

هر گاه نماز شب خود را خواندي از خدا انگشتري بخواه كه به حاجت خود مي رسي! فاطمه اين كار را كرد و هاتفي او را گفت: اي فاطمه آنچه را خواسته اي در زير «مصلي» و جاي نماز تو است فاطمه جاي نماز را بلند كرد و زير آن انگشتر ياقوتي را كه به قيمت در نمي آمد مشاهده نمود و آن را برداشته به انگشت خود كرد و مسرور شد.

چون شب شد و خوابيد در خواب ديد گويا در بهشت است و سه قصر را مشاهده كرد كه مانند آنها در بهشت نبود، پرسيد: اين قصرها از كيست؟ بدو گفتند: از فاطمه دختر محمد، فاطمه داخل يكي از آن قصرها شد و گردشي كرد و تختي را در آنجا ديد كه سه پايه داشت، پرسيد: اين تخت چرا سه پايه دارد؟ بدو گفتند: چون صاحب


اين تخت از خدا انگشتري درخواست كرده به همين جهت يكي از پايه هاي اين تخت را برداشته و براي او انگشتري درست كرده و بدو دادند و از اين جهت اين تخت روي همين سه پايه مانده است.

فاطمه از خواب بيدار شد و چون صبح شد پيش پدر آمد و خوابي را كه ديده بود براي پدر باز گفت حضرت بدو فرمود: دنيا از آن شما نيست، و آخرت بهره ي شما است، و وعده گاه شما بهشت خواهد بود، شما را با دنياي فاني و پر از فريب چه كار؟ سپس بدو دستور داد كه به همان ترتيب انگشتر را زير «مصلي» و جانماز خود بگذارد و فاطمه اين كار را كرد و خوابيد و در خواب بهشت را ديد و داخل همان قصر شده و آن تخت را مشاهده كرد كه روي چهار پايه است و چون پرسيد گفتند: انگشتر برگشت و تخت به حال نخستين روي چهار پايه استوار گرديد [6] .

و از كتاب شريف كافي نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود:

روزي فاطمه (ع) به نزد رسول خدا (ص) آمده و از وضع كار خود شكايت كرد رسول خدا (ص) قطعه پوستي بدو داد و فرمود: هر چه در اين نوشته هست ياد گير، و چون فاطمه آن را خواند در آن نوشته بود:

«من كان يومن بالله و اليوم الاخر فلا يوذي جاره، و من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليكرم ضيفه، و من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليقل خيرا او ليسكت» [7] .

(هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد همسايه اش را نيازارد، و هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد مهمانش را اكرام كند. و هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد سن خيري بگويد يا سكوت اختيار كند (و چيزي كه خير ندارد بر زبان جاري نسازد).)

آري اين كمال علاقه ي پيغمبر خدا نسبت به دخترش بود كه وقتي از وضع زندگي خود به نزد او شكايت مي برد رسول خدا از اين فرصت استفاده كرده و در ضمن اينكه فكر او را به سوي ديگري متوجه مي سازد و از وضع مورد شكايت وي را منصرف مي كند درسي آموزنده نيز به او و دينداران ديگر مي دهد، و اين فرصت كوتاه را نيز


براي آموزش و تربيت دخترش مغتنم مي شمارد، يا هنگامي كه از او انگشتري مي خواهد او را به كاري راهنمايي مي كند كه به دنبال آن به صورت عملي عشق و علاقه ي دنياي ناپايدار و فريبنده را از دل دختر عزيزش بيرون كند، و يا وقتي خدمتكاري از پدر براي كمك كارهاي خانه مي خواهد به جاي آن تسبيح معروف (به تسبيح فاطمه) را به او ياد مي دهد. [8] .

آري پيغمبر خدا با همه ي گرفتاريها و مشكلات و ماموريت سنگيني كه به عهده داشت فاطمه را چنان تربيت كرده بود كه از ام سلمه [9] نقل شده كه گويد:

هنگامي كه پيغمبر مرا مامور خدمتگزاري و سرپرستي فاطمه كرد من خود را از هر جهت براي انجام اين كار آماده كردم ولي به خدا سوگند فاطمه از من با ادب تر و داناتر [10] بود.

و از جمله روايات جالب در مورد علاقه ي پيغمبر به فاطمه اين روايت است كه مرحوم مجلسي در بحارالانوار از كتاب فضايل و روضه نقل كرده كه روزي رسول خدا (ص) به خانه ي علي و فاطمه وارد شد و آن دو را ديد كه نشسته اند و آرد دستاس مي كنند پيغمبر فرمود: كداميك بيشتر خسته شده ايد؟ علي (ع) عرض كرد: اي رسول خدا فاطمه خسته تر از من است، پيغمبر به فاطمه فرمود: دختركم برخيز.

فاطمه برخاست و پيغمبر (ص) به جاي او نشست و به دستاس كردن مشغول شد و بدين ترتيب به علي و فاطمه (ع) كمك كرد [11] .


پاورقي

[1] بدين مضمون چند حديث از طريق اهل سنت نقل شده به فضايل الخمسه ج 3، ص 127، مراجعه شود.

[2] و بدي مضمون بيش از 50 حديث از طريق اهل سنت از عايشه و ديگران نقل شده، به احقاق الحق، ج 10، صص 182- 167 مراجعه شود.

[3] به کتاب فضائل الخمسه، ج 3، صص 133- 132، مراجعه شود.

[4] سوره ي نور، آيه 63.

[5] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 320.

[6] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 ص 339.

[7] بحارالانوار، ج 43، ص 62- 61.

[8] به شرحي که در صفحات بعد خواهد آمد.

[9] ام سلمه که در اينجا آمده ظاهرا منظور همان «ام سلمه» اي که بعدها به همسري رسول خدا (ص) درآمد نبوده، بلکه اين ام سلمه که در جريان عروسي حضرت زهرا (س) نيز نامي از او برده شده کنيه ي «اسماء» دختر يزيد بن سکن انصاري است که رواياتي هم از رسول خدا (ص) نقل کرده و پدرش يزيد بن سکن در جنگ احد هنگامي که صورتش روي قدمهاي پيغمبر بود از دنيا رفت و به شهادت رسيد.

[10] دلائل الامامه، ص 11.

[11] بحارالانوار، ج 43، ص 50.