بازگشت

دوران كودكي فاطمه




دوران كودكي بانوي اسلام را اگر بخواهيم بررسي كنيم جز محروميت و مشكلات به چيز ديگري برخورد نمي كنيم زيرا به طوري كه گفته شد فاطمه در سال پنجم بعثت به دنيا آمد، يعني در همان سالهايي كه پيغمبر بزرگوار اسلام تازه مامور به اظهار دعوت خود شده بود و با مخالفت شديد سران سودجوي قريش روبرو گشته بود، و هر روز نقشه ي تازه اي براي خاموش كردن اين نور الهي كشيده و مانع تازه اي سر راه آن حضرت ايجاد مي كردند و كمتر روزي بود كه پيغمبر خدا صدمه و آزار يا اهانت و تمسخري از آنها نبيند و با چهره ي اندوهبار و گرفته به خانه نيايد.

و تا سالهاي دهم و يازدهم بعثت يعني سالهاي پنجم و ششم عمر فاطمه (ع) دو شخصيت بزرگ يكي خديجه و ديگري ابوطالب زنده بودند و پيوسته مراقب حال رسول خدا (ص) بودند و با تشويق و دفاع بي دريغ خود از آن حضرت موجبات دلگرمي و رفع افسردگي او را تا حدود زيادي فراهم مي كردند، خديجه در داخل خانه به هر وسيله اي بود كدورت و گرفتگي خاطر آن حضرت را بر طرف مي نمود، و ابوطالب در خارج خانه با نفوذ سياسي و اجتماعي و بلكه روحاني خود كه در مكه داشت پشتيبان بزرگ براي پيغمبر محسوب مي شد، و با گفتار و عمل نيز پيوسته آن حضرت را به ادامه ي كار و برنامه ي مقدسي كه در پيش گرفته بود تشويق نموده و دلگرم مي ساخت، و آثار روحي و اجتماعي مخالفتها و آزارهاي دشمنان را از چهره و دل پيغمبر بزرگوار اسلامي مي زدود.


اما چنانكه در تاريخ زندگاني پيغمبر اسلام شرح داده شد دست تقدير در سال دهم اين دو شخصيت و پشتيبان بزرگ را از دست آن حضرت گرفت و به فاصله ي كمي هر دو از دنيا رفتند، خديجه و ابوطالب در پايه گذاري اسلام سهم بزرگي داشتند و هر كدام از خود فرزندي به يادگار گذاردند كه آن دو نيز در پيشرفت اسلام و هدف مقدس رهبر بزرگوار آن، همه گونه فداكاري را انجام داده و سرانجام هم جان خود و فرزندانشان را در اين راه فدا كرده و همگي شهيد راه اسلام شدند.

يادگار خديجه، فاطمه بود و يادگار ابوطالب، علي. فاطمه در هنگام مرگ مادر پنجساله بود و علي در وقت مرگ پدر حدود نوزده سال از عمرش مي گذشت، خديجه و ابوطالب گويا انجام اين مسئوليت سنگين يعني پشتيباني- رسول خدا (ص) را- به عهده ي فرزندان خود گذارده بودند، اما نه فاطمه آن نيروي مادي و معنوي خديجه را در آن سنين از عمر داشت و نه علي آن نفوذ و قدرت سياسي و اجتماعي را. اين هر دو در خانه ي پيغمبر زندگي مي كردند و مونس و همدم آن حضرت بودند، اما نمي توانستند براي دفاع از رسول خدا (ص) و پيشرفت اهداف عاليه اش كار خديجه و ابوطالب را انجام دهند و به همين خاطر غم و اندوه و رنج و مصيبت بيشتري را مي بايست تحمل كنند و هر روز با منظره ي رقتبار و مصيبت تازه اي روبرو شوند.

با توجه به اينكه با مرگ ابوطالب و خديجه جرئت دشمنان نسبت به پيغمبر اسلام بيشتر شد و فشار آنها در مورد صدمه و آزار و اهانت به آن حضرت شديدتر گرديد كثرت اندوه و رنج دختر كوچك پيغمبر با مشاهده ي آن احوال- و با آن علاقه ي شديدي كه به پدر داشت- بخوبي روشن مي شود.

مسلم در كتاب صحيح خود [1] به سندش از ابن مسعود روايت كرده كه روزي پيغمبر خدا نزديك خانه ي كعبه نماز مي خواند و ابوجهل و جمعي از مشركان ديگر در كناري نشسته بودند، ابوجهل رو به اطرافيان خود كرده و گفت: كيست كه اكنون برخيزد و شكنبه اي از شتران فلان قبيله را كه ديروز نحر كرده اند بياورد و همين كه محمد به سجده رفت بر سر و گردن او بيفكند؟


يكي از پست ترين افرادي كه حضور داشت انجام اين كار را به عهده گرفت و اين كار را انجام داد، ابوجهل و اطرافيان او و آن منظره را ديدند و خنديدند و به صورت تمسخر به يكديگر نگاه كردند.

ابن مسعود گويد: من ايستاده بودم و آن منظره ي ناگوار را مشاهده مي كردم ولي جرئت نداشتم كه پيش رفته و آن شكنبه ي پر از كثافت را از پشت سر پيغمبر بردارم، پيغمبر نيز همچنان در سجده بود و سر بر نمي داشت تا آنكه شخصي خود را به خانه ي آن حضرت رسانيد و دخترش فاطمه را از ماجرا خبردار كرد، فاطمه (ع) كه دختر كوچكي بود به سرعت خود را به مسجد رسانده و آن شكنبه را برداشت و سپس رو به ابوجهل و اطرافيان او كرده و به سختي آنها را دشنام داد.

بخاري در صحيح خود از عبدالله [2] - كه ظاهرا همين عبدالله بن مسعود است- روايت مي كند كه روزي همچنان كه پيغمبر (ص) در سجده بود و اطراف آن حضرت جمعي از قريش بودند، عقبه بن ابي معيط [3] شكنبه ي گوسفندي را آورده و بر پشت آن حضرت انداخت، پيغمبر سر خود را برنداشت تا آنكه فاطمه (ع) آمد و آن را برداشت و درباره ي كساني كه اين كار را انجام داده بودند نفرين كرد.

ابن هشام در سيره [4] نقل مي كند كه پس از مرگ ابوطالب روزي يكي از سفيهان جلوي پيغمبر را گرفت و مقداري خاك بر سر آن حضرت ريخت، رسول خدا (ص) همچنان كه خاكها روي سرش بود به خانه آمد، در اين وقت يكي از دختران (كه روي قاعده جز فاطمه كسي نبوده چنانكه در نقل ديگري است) برخاست و خاكها را از سر پدر پاك مي كرد و مي گريست. رسول خدا (ص) دختر را دلداري داده و فرمود:

«دختركم گريه مكن كه خدا پدرت را محافظت و نگهاباني خواهد كرد.»

و ابن شهر آشوب (ره) در كتاب مناقب [5] از ابن عباس روايت كرده كه قريش در «حجر»- اسماعيل- انجمن كرده و به لات و عزي و منات سوگند ياد كردند كه اگر ما محمد را ديدار كرديم همگي با يكديگر به صورت اجتماع برخاسته و او را به نقل


مي رسانيم، فاطمه اين خبر را شنيد و گريان شده به نزد پدر آمد و گفتار آنها را به اطلاع پدر رسانيد... تا به آخر حديث.

اين چند حديث كه به عنوان نمونه ذكر شد نشان مي دهند كه فاطمه (ع) در آن دو سالي كه پس از مرگ مادرش خديجه در مكه به سر برد با چه مناظر رقتبار و پيش آمدهاي ناگواري روبرو بود و در آن محيط وحشتزا و رعب آور در راه دفاع بي دريغ خود از پدر و هدف مقدس او و مذهب اسلام چه رنجها و مصيبتهايي را متحمل شده و از اين رو صرفنظر از فضايل شخصي بسياري كه داشت، سهم بزرگي نيز در راه پيشرفت اسلام دارد كه بجز خديجه هيچ يك از زنان و دختران پيغمبر چنين سهمي را ندارند، چنانكه شوهر بزرگوارش علي بن ابيطالب (ع) نيز در ميان مردان، بزرگترين سهم را از اين نظر دارد و هيچ يك از اصحاب پيغمبر در اين باره به پايه ي او نمي رسند.

و ضمنا از داستانهاي فوق شدت علاقه ي پيغمبر نسبت به فاطمه نيز معلوم مي شود كه در سخت ترين شرايط و در وقتي كه جان آن حضرت به مخاطره افتاده بود از ديدن چشم گريان دخترش متاثر مي شد و درصدد دلجويي و دلداري او برمي آمد، و بهتر آن است كه اين مقوله را با نقل يك قطعه شعر تمام كرده و با ذكر چند حديث تحت عنوان جداگانه براي شما ذكر كنيم.


گر گل عصمت نديده اي و نداني

رو به سوي گلستان عصمت دار


بضعه ي خير الوري حبيبه ي يزدان

دختر بدر الدجي شفيعه ي محشر


فاطمه نام و زكيه نفس و فلك جاه

عرش مقام و فرشته خوي و ملك فر


هست چنين دختري چنانش بابا

بايد چنين زني چنانش شوهر


مهر بايد به مهر يابد پيوند

ماه بايد به ماه باشد، همسر


آباد آن حجله كاينش بانو

احسن زان مادر كاينش دختر


دختر اگر اين بود نداشتي اي كاش

دايه ي امكان به بطن الا دختر


نخل امامت از او گرفت شكوفه

فرق ولايت از او رسيد به افسر





پاورقي

[1] ج 3، ص 167، «باب مالقي النبي (ص) من اذي المشرکين و المنافقين».

[2] ج 5، ص 8، «باب مالقي النبي (ص) و اصحابه من المشرکين بمکه»

[3] يکي از سران قريش و از دشمنان سر سخت پيغمبر (ص) بود.

[4] ج 1. ص 416.

[5] ج 1، ص 71، (چاپ قم).