مشكل گشا


خوشا روزي كه بر روي علي در باز مي كردي

غمي گر داشتي با شوهرت ابراز مي كردي

چه مي شد اي پرستوي شكسته پر، گه رفتن

تو با همتاي دل بشكسته ات پرواز مي كردي

خوشا روزي كه با سرپنجه مشكل گشاي خود

گره از مشكل مشكل گشا هم باز مي كردي

خوشا روزي كه در اين خانه آتش زده زهرا

كنارم مي نشستي و مرا همراز مي كردي

نمي دانم چه روزي بر سرت آمد در اين خانه

كه خود را با غم و درد و محن و دمساز مي كردي

دلم مي خواست با انفاس جانبخش اي مسيحايم

تو از بهر شفاي خويشتن اعجاز مي كردي

شرار عشق ما چون در نهايت بود «هاروني»

چنين از پرده دل ساز غم آغاز مي كردي

شاعر
حسن هاروني