قرار دل


نمي تونم ببينم كه دم به دم بي هوش مي شي

آروم آروم مي سوزي پيش چشام خاموش مي شي

پيش چشمان ترم گريه مكن

مُردم از غربت تو رهبر من گريه نكن

روزهاچشم به ديوارودراينقدرمدوز

علي جان محسنم رفت به فداي سرت اي تاج سرم

كاش مي رفت به پايت سر من گريه من

گر قرار دل پروانه ي خود مي طلبي

شمع من بر سر خاكستر من گريه مكن

پيش چشم اين يتيمان گريه كمتر كن علي جان

بيش از اين با اشكهايت قلب زارم را مسوزان



»شمع سحر«

بي همتا سرور من، همسر من علي خداحافظ

همچون شمع سحرم محتضرم علي خداحافظ

من گل نشكفتني ام، اي علي جان رفتني ام

گلشن پژمرده منم، باغ طوفان خورده منم

امام بي كس من

طفل بي مادر من در بر من، بهانه مي گيرد

از آبِ ديده ي تر، آتش در زبانه مي گيرد

اشك زينب را چه كنم، جان بر لب را چه كنم

گلِ جوانم مرگم ببين چه بي برگم