غم فراق


گل بودم و به فصل جواني خزان شدم

پژمرده از فراق رخ باغبان شدم

پشتم خميده بود و ز بار غم فراق

اما نويد مرگ شنيدم جوان شدم

آتش زدند بر من و بر آشيان من

در آشيان، كبوتر بي آشيان شدم

دستم پي حمايت حق علي شكست

چون يافتم سلامت او شادمان شدم

تا حفظ جان شوهر مظلوم خودكنم

با پهلوي شكسته به مسجد روان شدم

نگذاشتم خراش رسد بر رخ علي

جان دادم و فداي شه انس و جان شدم

شاعر
سازگار