غروب فاطمه


امشب دوباره داغ دلم تازه مي شود

از التهاب سرخ غزلهاي داغدار

امشب غروب فاطمه را دوره مي شود

اي چشم مهربان شو و امشب كمي ببار

وقتي شكست حرمت آئينه هاي عشق

بر كهنه زخمهاي زمين مرهمي نبود

امشب به ياد آن همه احساس بي كسي

مي سوزم از شرار دل خود ستاره وار

امشب دوباره ياد تو را سجده مي برم

بر جانماز ساده و بيرنگ عاشقي

با دانه هاي اشك به تسبيح مي شوم

تا پر كشد به سوي تو اين جان بيقرار

يك زن در آستان زمان ايستاده است

تا بشكند صلابت كابوس ياس را

بانوي من ببار در اين شام تيرگي

بر غربت غريب و عطشناك شوره زار

اين روزها كه شرجي فصل سرودن است

بانوي من شكسته دلم آن چنان كه تو

گوئي نشسته باز بر آئينه ها غبار

اي چشم مهربان شو و امشب كمي ببار

شاعر
پروانه نجاتي