عطاي فاطمه


دارم اميد عنايت از خداي فاطمه

تا شوم از جان و دل مدحت سراي فاطمه

مادر گيتي نمي زايد دگر در روزگار

دختري با شوكت و مجد و علاي فاطمه

خلقت كون و مكان باشد طفيل خلقتش

هستي ماهست باقي از بقاي فاطمه

فضه را در هر دو عالم فخر بر مريم رواست

زآنكه شد خدمتگزاري در سراي فاطمه

صد هزاران همچو هاجر آستان بوس درش

ساره دارد چشم احسان بر عطاي فاطمه

روز محشر از كسي راضي نگردد كردگار

تا نباشد شامل حالش رضاي فاطمه

در ازل جبريل چون كردي قبول خدمتش

شد امين وحي از نزد خداي فاطمه

گر نكردي خلقت شير خدا را حق نبود

همسري شايسته در عالم براي فاطمه

جز نبي و مرتضي نشناخت زهرا را كسي

بود حق ظاهر ز چهر حق نماي فاطمه

قاف تا قاف جهان پر شد زصيت رفعتش

بر سر عالم شد افسر خاك پاي فاطمه

آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي به حشر

چشمشان باشد به احسان و عطاي فاطمه

حبّذا آنكس كه فردا در بساط كبريا

خويش را سازد به نحوي آشناي فاطمه

از خدا خواهد فراهي تا شود در روز حشر

جايگاهش بر در دولت سراي فاطمه

شاعر
فراهي كاشاني