روح احمد


امروز عالمي ز تجلي منور است

ميلاد با سعادت زهراي اطهر است

مولود پاكي آمده از غيب در شهود

كز او وجود عالم و آدم سراسر است

از ره رسيده موكب بانوي بانوان

كائينه تمام نماي پيمبر است

نور خدا ز فرش نتق ميكشد بعرش

روشن بروي فاطمه چشم پيمبر است

در وصف او گر ام ابيها شنيده اي

اين خود يك از فضائل آن پاك گوهر است

هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر

بالنده مانده گيتي از اين نيك دختر است

احمد وجود پاك او را روح خويش خواند

با آنكه خود به مرتبه روح مصور است

در حيرتم چه مدح سرايم به حضرتي

كو را مديحه خوان ز شرف ذات داور است

تنها نه دختر است رسول خداي را

كز رتبه بر ولي خدا نيز همسر است

هستند گوشواره دو دلبند تو به عرش

بي شك دل تو عرش خداوند اكبر است

حاكي است از وقايع ما كان و ما يكون

متن صحيفه اش كه به قرآن برابر است

ربط رسالت است و ولايت جناب تو

بل اين دو را وجود تو معنا و مصدر است

او هست عصمت و الله چندان شگفت نيست

كز چشم خلق تربت پاكش مستّر است

بر آستان توست ز جان منجلي صغير

عمريست چشم و روي نيازش بر اين در است

شاعر
صغير اصفهاني