دخت پيمبر
نمي دانم چرا زهراي اطهر
گل من در جواني گشته پر پر
نمي دانم چرا بر محرم خود
رخش پنهان نمود دخت پيمبر
ميان آتش و ديوار و آن در
كه زهرا بود تنها يار حيدر
نمي دانم چه آمد بر سر او
صدا زد يا علي زهرا شد مضطر
شكسته استخوان سينه او
به ضرب چكمه و آن آتش در
نمي دانم چه سان بردند علي را
به سوي مسجد و جاي پيمبر
نمي دانم كه زهرا با چه حالت
اميرالمومنين را بود ياور