بانوي يگانه


هر شب به ياد رويت اي بانوي يگانه

آيم كنار قبرت از خانه مخفيانه

از آتش فراقت در سوز و در گدازم

ز اعماق سينه من آتش كشد زبانه

آن شب كه غسل دادم تو را به زاري

بر پيكر تو ديدم آثار تازيانه

رخساره تو نيلي ديدم ز ضرب سيلي

كز چشمه سار چشمم شد خون دل روانه

بودي تو بهتر از جان اما دريغ و افسوس

پنهان به خاك كردم جسم تو را شبانه

در خانه زينب تو مشغول خانه داري

گويد به آه و زاري بر گرد سوي خانه

تا مي دهم حسن را از داغ تسّلا

مظلوم كربلايت گيرد تو را بهانه

خون جگر زديد«ژوليده» كرد جاري

پيوسته شكوه دارد از گردش زمانه

شاعر
ژوليده نيشابوري