بازگشت

رشد و بالندگي حضرت زهرا (س)


دوران كودكى فاطمه زهرا (ع) همزمان با يكى از پرشكوه ترين دوره هاى تاريخ اديان، تاريخ انبياء و كل تاريخ بشريت است. چرا كه وقتى آن نور چشم پيامبر و سرور بانوان عالم چشم به جهان گشود، زمانى بود كه دوران رسالت پدر بزرگوارش تازه آغاز گشته بود و مى رفت تا جهان را فروپوشاند و زمان و مكان را درنوردد و تا صبح قيامت پرتوافشانى كند و درست به همين دليل همزمان بودن دوران كودكى فاطمه (ع) با چنان برهه ى عظيمى از تاريخ است كه مى بينيم سنين كودكى آن ميوه ى دل پيامبر، با دردها و رنج ها و مرارت هاى بسيار نيز توأم است. زيرا وى در خانواده اى به دنيا آمده بود كه آقاى خانه از سوى خداوند متعال به آقايى و سرورى تمام جهان بشريت برگزيده و مبعوث شده بود و همين امر موجب گشته بود كه آقاى آن خانه و سرور عالميان مورد حقد و حسد و خشم و كينه ى گروهى از نابكارترين و سياه دل ترين مشركين و كفار زمان قرار گيرد. آرى وقتى رسول خدا مورد خشم و كينه ى دشمنان قرار داشت، وقتى كه دشمنان، تمامى پيروان و ياران و دوستان او را نيز از آزار و ايذاء در امان نمى گذاشتند، پيداست كه خانواده ى آن بزرگوار نيز از آن همه رنج و عذاب مصونيت نداشت و در اين ميان شايد بتوان گفت كه طفل خردسال پيامبر، به دليل همان طفوليت و حساسيت روحى، سنگينى، بار عذاب و ايذاء مشركين و كفار را بيش از ديگران بر شانه هاى لطيف و شكننده ى خود احساس مى كرد.

با اين همه، آشكار است كه فاطمه (ع) از همان آغاز طفوليت همزمان با رشد و شكوفايى آئين عالمگير اسلام، ناظر آن همه تلاش ها و كوشش هاى پرثمر پدر گرامى و فداكارش و شاهد همراهى ها و ايثارگريهاى مادر رنجديده و وفادارش بوده است. آن طفل خردسال، با چشم خود مى ديد و با احساس لطيف كودكانه اش درمى يافت كه پدر و مادر بزرگوارش چگونه با آن همه مشكلات عظيم روبرو مى گردند و با چه اتكاء و اتكال بى مانندى به عنايات الهى در برابر مصايب ايستادگى مى كنند، و با چه روحيه ى پرتوان و قلب سرشار از اميد و شوق و نشاطى حل معضلات و گرفتاريهاى مسلمانان زجر ديده، با جديت و تلاش گام برمى دارند در هر گام به شاهد موفقيت نزديكتر مى شوند.

در آن دوران، هم پيامبر گرامى و خانواده ى ارجمندش و هم تمامى مسلمين و يارانش، از هر طرف مورد تهاجم دشمنان مشرك قرار داشتند. مشركين به انواع گوناگون، مسلمانان را آزار مى دادند، شكنجه مى كردند، زير ضربه هاى تازيانه مى گرفتند زخم مى زدند، از خانه و كاشانه خود مى راندند، در محاصره ى اقتصادى قرار مى دادند و در مجموع جان و مال مسلمانان از سوى دشمنان در امان نبود. و فاطمه (ع) نيز در اوج آن تلخى ها و مشكلات، با وجود خردسالى، تمام آن حوادث رنج آميز و مرارتهاى طاقت سوز را مى ديد و لمس مى كرد. آواى دردناك و ناله هاى سينه سوز مسلمين مستضعف را كه روى صخره هاى سوزان عربستان به اين سوى و آن سوى كشيده مى شدند، با گوش جان مى شنيد. ولى دريغا كه نمى توانست پدر بزرگوار خود و ياران اسلام را يارى دهد و از آنهمه رنج و تلخى رهايى بخشد. از اين رو، رام و خاموش، تماشاگر تمام آن صحنه هاى دردناك بود و از درد و بى تابى به خود مى پيچيد. او آن همه ناراحتى ها و شدت فشارها را بر دوش جان پدر احساس مى كرد، و روح حساس و ظريفش متأثر و متألم مى شد، حال آن كه مجال و توان فرياد كشيدن هم نداشت. همه ى دردها را به درون سينه مى ريخت و بغضهاى گلوگيرش را فرومى خورد و دم برنمى آورد. فقط گاهى شبها كه از صداى ناله و ضجه كودكان گرسنه و آواى دردآلود بيچارگان و مستضعفان بيدار مى ماند، چشم به ستاره هاى آسمان شفاف عربستان مى دوخت و در عالم كودكى اشك مى ريخت.

او در آن سنين طفوليت و شكنندگى، رنج همه ى مسلمين و محرومين را مى ديد، و بالاتر از همه رنج پدر بزرگوارش را كه به تنهايى بيش از همه در رنج بود و غير از دردهاى خود، بار غم ديگران را نيز بر دل مى گرفت و بر دوش مى كشيد. پدر عاليقدرش را مى ديد كه چگونه يكى از نابكاران حيوان صفت قريش، مشت هاى خود را پر از خاك و خاكروبه و زباله و آلودگى كرده و بر سر و صورت نورانى او مى پاشيد و چهره ى زيبا و قامت رعنايش را آلوده مى ساخت و آنگاه آن دختر خردسال و نازك دل و مهربان، پدر را در آغوش مى كشيد و در حالى كه اشك در چشم و بغض در گلو داشت، با دستهاى كوچك و ظريفش آن آلودگى ها را شستشو مى داد و سر و صورت پدر را پاك مى كرد. آرى اين صحنه ها را مى ديد و از شدت تأثر اشك در چشمانش حلقه مى زد و به ياد مادر تازه درگذشته اش مى افتاد و دلش آتش مى گرفت، اما با اينهمه سعى داشت پدر، اين حالت را نبيند و رنج و دردش افزون تر نشود.

ولى پدر، كه همه چيز برايش روشن و آشكار بود، رنج دختر كوچك را مى ديد و با آن لحن آسمانى و صداى زيبا و پر طنين كه فرشتگان آسمان براى شنيدنش صف مى بستند، دختر خردسال و مهربان را دلدارى مى داد و مى گفت: دخترم! گريه نكن و غمگين مباش خداوند يار و ياور تو است و سرانجام فتح و پيروزى عطا خواهد كرد.

بلى، دوران كودكى فاطمه(ع) بدين گونه مى گذشت. آن صدمه ها و لطمه هاى روحى، دختر خردسال را به تحمل رنج و درد عادت مى داد و توان و مقاومتش را مى افزود و چون فولاد آبديده اش مى كرد. و از سوى او مى پرورانيد، باعث مى شد كه نيروى صبر و استقامت و پايدارى اش هر چه بيشتر تحكيم يابد. و از آن جا كه دوران كودكى او همزمان با بحران مشكلات تبليغى پدر بزرگوارش رسول الله (ص) بود، اما در جريان اين بزرگتر شدن، چه رنج هاى عظيمى را مى ديد و تحمل مى كرد، فقط خدا مى داند و بس...

در آن زمان پيامبر اسلام، از طرف قريش، هر روز با مشكلات جديدى روبرو مى شد. هر روز با مسايل حاد اقتصادى و فكرى تهديد مى گشت و مشركين بر سر راه او، و در ارتباط با دعوت عظيم تاريخ ساز و جهان شمول وى، موانع و مخاطرات تازه اى ايجاد مى كردند. فاطمه (ع) هنوز كودكى بيش نبود كه گاهى مى ديد دشمنان قسم خورده ى اسلام در تعقيب جدى پدرش هستند و قصد جان عزيزش را دارند. گاهى مى ديد كه در ابراز كينه و دشمنى، دنائت و پستى را به جايى مى رساندند كه وقتى پيامبر مشغول تلاوت قرآن و سجده بر درگاه الهى بود، شكمباره و أمعا و احشاى گوسفندى را بر اندام و لباس تميز او مى افكندند، و آنگاه او اشك مى ريخت و با دستان كوچكش آنها را از لباس پدر پاك مى كرد. سپس در حالى كه قلب پر عطوفتش مالامال از درد و اندوه بود، خود را خسته و كوفته به خانه مى رسانيد و در گوشه اى خلوت، اشك بر دامن مى افشانيد تا كسى او را گريان نبيند. روز ديگرى مشاهده مى كرد كه خانواده اش و ياران پدرش، از خانه و كاشانه ى خود رانده مى شوند و با اتكاى به خداوند و به خاطر هدف متعالى خود همه رنجها را به جان مى خرند و دم نمى زنند. آرى او مى ديد كه مسلمين رنجديده، سه سال و اندى در آن دره ى محدود و در آن تنگناى اقتصادى و اجتماعى اقامت مى كنند بى آنكه كمترين سستى و فتورى در اصول اعتقاد و ايمان پايدارشان ايجاد شود...

و سخت تر و تلخ تر از همه آن كه هنوز بيش از چندين بهار از عمر مباركش سپرى نشده بود كه ضربه ى بزرگ روحى بر او وارد آمد و مادر مهربان و تنها مونس شب هاى تاريك و دردآلودش را از دست داد... در اينجا بود كه غمى سياه و اندوهى جانكاه سايه ى هولناك خود را بر وجود مبارك فاطمه (ع) افكند و او را با سختى ها و مرارت ها و ناراحتى هاى روحى، همدم و همراه ساخت...