بازگشت

وفاداري شگفت انگيز!


زرقا، دختر عدى بن قيس همدانى، در نبردى كه ميان على (عليه السلام) و معاويه در صحراى صفين روى داد، در پيشروى لشكر كوفه نقش هاى مهمّى را به كار مى برد و به شكست دشمن كمك مى كرد; به طورى كه رشادت اين زن از نظر معاويه دور نمى ماند.



پس از آنكه معاويه به خلافت رسيد، به ياد زرقا افتاد و دستور داد به فرماندار كوفه بنويسند كه وسايل حركت زرقا را; به طورى كه دلخواه اوست، آماده نموده و او را به شام روانه كند.



پس از آن كه زرقا به شام و به دربار معاويه رسيد، معاويه ابتدا با چهره باز از او پذيرايى كرد و بعد گفت: يادت هست، در جنگ صفين چگونه مردم كوفه را به جنگ من تهييج مى كردى؟ زرقا گفت: آنچه شده، گذشته است. روزگار رنگ به رنگ مى شود و هر ساعت رنگ تازه مى گيرد.



ـ آنچه آن روز مى گفتى يادت هست؟!



ـ نه.



ـ من حرف هاى تو را فراموش نكرده ام. بارك الله، تو آن روز به لشكر كوفه مى گفتى:



مردم! در فتنه بزرگى افتاده ايد. فتنه اى كه شما را از راه راست منحرف مى كند و به تاريكى وحشتناكى مى اندازد، فتنه اى كه كور و كر و گنگتان مى سازد. مواظب باشيد به اين بلا نيفتيد. چراغ در مقابل آفتاب نور نمى دهد. ستاره در روشنايى ماه درخشندگى ندارد.



هر كس از ما راهنمايى بخواهد به او راه نشان مى دهيم. حق گمشده خود را مى جست و يافت. اى ارتش نيرومند! شكيبا باشيد. بكوشيد تا اختلاف كلمه از ميان برود و حق بر باطل چيره گردد.



مردم! خضاب زن ها حناست ولى خضاب مردها خون است. جنگ كنيد. صبر كنيد. صبر در هر كارى نيكو است.



بله زرقا! تو آن روز اين حرف ها را مى زدى، به خدا قسم هر خونى كه على در صفّين ريخت تو در آن شريكى.



تصوّر مى كنيد كه زرقا گفته هايش را انكار كرد؟! يا معذرت خواست يا در مقابل پادشاه خودسرى چون معاويه زبانش لكنت پيدا كرده و خود را باخت؟! هرگز! بلكه او در پاسخ گفت: معاويه! چه خبرهاى خوب و مسرّت بخشى دارى!



ـ از اين گفته ها خوشحالى؟!



ـ بله، به خدا از شنيدن اين خبر خوشحال شدم.



معاويه با تعجّب گفت: به خدا وفادارى شما نسبت به على پس از مرگ وى، شگفت انگيزتر است از دوستيتان با او، در ايام زندگانى اش.



اين نمونه اى است از زنانى كه اسلام چنين روحِ سرشار، ايمان استوار و صراحت لهجه به آن ها داده است.



امروز پس از اين نهضت ها، پس از اين همه هياهو و داد و جنجال، در كجا مردانى به اين شجاعت يافت مى شوند كه در مقابل مجسمه هاى ظلم، خود را نبازند و از حق و عقيده خود دفاع كنند؟ با نوشتن اين كتاب، نمى خواهم تنها يك جلد ديگر به مجموعه كتب تاريخى اضافه كنم، بلكه مى خواهم خوانندگان گرامى از مطالب حساس آن نتيجه بگيرند، آنها را با زندگى خود و خانوادشان مقايسه كنند و ببينند در كجا عقب مانده اند، سعى كنند جلو بروند و در چه چيز افراط كرده اند، دست نگاهدارند.



تصوّر كنند، دستور زندگى خانواده مى خوانند نه كتاب تاريخى. اميدوارم خدا ما و شما را از لغزش نگاهدارد و به راه راست هدايت كند!



والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته