بازگشت

وداع آخرين


اميرالمؤمنين عليه السلام در دل شب، پيكر فاطمه عليهاالسلام را غسل مى دهد و حنوط مى كند و كفن مى پوشاند. آنگاه با صداى بلند و گريه آلودش خطاب به فرزندانش مى گويد:



يا حسن! يا حسين! يا زينب! يا ام كلثوم! هلموا تزودوا من امّكم، فهذا الفراق واللقاء فى الجنه ، اى عزيزانم! حسن، حسين، زينب، ام كلثوم! بياييد و با مادرتان وداع كنيد و براى آخرين بار مادرتان را ببينيد. اكنون، لحظه ى جدايى فرارسيده، ديدار به قيامت افتاده است. عزيزان فاطمه عليهاالسلام خود را بر روى پيكر پاكش افكندند، ناله سر دادند و با كفن مادرشان اشك چشم خود را پاك مى كردند. بهترين همدرد آدمى چشم است كه در هنگام ناراحتى و شدت غم و اندوه به فرياد انسان مى رسد و با ريزش اشك، بار سنگين آلام و ناراحتى ها را سبك مى كند و عقده ها را مى گشايد. اين كودكان آنقدر اشك ريختند كه دل فرشتگان آسمانها را به درد آوردند. ناچار، جگرگوشه هاى زهراى اطهر عليهاالسلام را از روى سينه اش بلند كردند... [ ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 179. ] در اين وقت بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام به ياد عزيز از دست رفته اش كه بهار عمر نديده، گل وجودش از تندباد ستمهاى جانشينان محكوم، پرپر شده بود، زير لب چنين زمزمه كرد:



روح على در تنش محبوس است. اى كاش همگام با ناله ها و آه ها از زندان تن مى گريخت. فاطمه جان! زندگى بعد از تو بى فايده است. از آن مى ترسم كه عمرم طولانى شود و ديرتر به ديدارت نايل گردم. [ بيت الاحزان، ج 1، ص 40. ] فاطمه!



فراق تو بزرگترين مصيبت است. از دوريت همچون زنِ فرزند مرده مى نالم.



از حسرت دورى تو قلبم مى سوزت و خواهم گريست. و از اين مى نالم كه تو اى محبوب! از دستم رفتى و از من دور شدى.



به بالينم ببار اى اشك! و يارى كن. و در فراق محبوبم با من دمساز باش.



لحظات غم و ماتم



اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد، شاخه اى خرما را افروختند تا بتوانند در آن نيمه شب تاريك جنازه را به سوى تربت پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حمل كنند. يك پايه ى تابوت بر دوش آن حضرت بود و حسنين عليهماالسلام، سلمان (ره)، ابوذر (ره)، عمار (ره)، مقداد (ره)، زبير بريده (ره) و تنى چند از بنى هاشم آن حضرت را در حمل جنازه كمك نموده، تشييع جنازه كردند. آنگاه، نماز به جاى آورده شد. [ بيت الاحزان، ص 43. ] معلوم نيست پيكر درهم شكسته ى فاطمه عليهاالسلام در كجا به خاك سپرده شده است؟ در بقيع يا در جوار مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم؟ اميرالمؤمنين عليه السلام براى آن كه قبر فاطمه عليهاالسلام بر كسى معلوم نباشد، هفت قبر ديگر ساخت و به روايتى بر روى چهل قبر آب پاشيد تا مردم بى وفاى مدينه، به ويژه شيخين از آن آگاهى نيابند. اعمال اين دو سبب شد كه مرقد پاك يگانه دختر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى هميشه مجهول و ناشناخته بماند و عاشقان سينه چاك خاندان نبوت در حسرت زيارت تربت مطهرش بسوزند و بسازند.



نه تنها مرقد مطهرش ناپيدا است، بلكه تاريخ وفاتش نيز معلوم نشد. برخى گويند كه وى شش ماه بعد از پدر زنده بود، عده اى معتقدند هفتاد و پنج روز پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت و گروهى بر اين اعتقادند كه نود و پنج روز بيشتر عمر نكرد. اقوال ديگرى نيز هست، ولى شيعه بيشتر بر هفتاد و پنج روز تكيه دارد. اگر هفتاد و پنج روز باشد، مصادف است با سيزدهم جمادى الاولى سال يازدهم هجرى و در صورتى كه نود و پنج روز را معتبر بدانيم،سوم ماه جمادى الاخر را مى توان سالروز وفات آن حضرت دانست. [ ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 189. ] به نظر نگارنده سوم جمادى الاخر صحيح تر به نظر مى رسد، چه اگر سيزدهم جمادى الاولى باشد، تابش نور ماه به قدرى است كه براى حمل جنازه نيازى به افروختن شاخه خرما نيست، ولى اگر سوم جمادى الاخر باشد، به خاطر تاريكى هوا افروختن شاخه خرما ضرورى است.



اميرالمؤمنين عليه السلام بر مرقد حضرت زهرا عليهاالسلام نشسته، ناله ها دارد،محبوب از دست رفته اش در زير خروارها خاك آرميده و خود، تنها بر گورش در آن تاريكى شب نشسته، سوز درونيش را با اشك و آه التيام مى دهد و چنين مى فرمايد:



اى خاك سرد و نمور كه زهرايم را در بر گرفته اى! مقدم او را گرامى دار، او كه روزگارى روشنى بخش زندگيم بود، اكنون با تنى تكيده و بدنى كوفته مهمان توست. مبادا بر سينه اش كه يك دنيا غم و اندوه در آن نهفته است، سنگينى كنى. آن گاه به خواندن شعرى مى پردازد و مى فرمايد:



دوستان! اكنون كه به ياد محبوب پرپر شده ام مى افتم، تمام غم هاى گذشته همچون لشكرى خونخوار قلبم را آماج تير خود قرار مى دهند.



اى دوستانى كه در كنار هم هستيد! روزگار وصالتان را جدايى خواهد بود و همه چيز در برابر فراق، حقير و كوچك است.



با از دست دادن فاطمه عليهاالسلام بر من معلوم شد كه هيچ دوستى بر جاى نخواهد ماند.



آدمى مى خواهد كه هيچ گاه دوستش نميرد، ولى آيا سرانجام زندگى، مرگ نخواهد بود؟ گريزى از مرگ نيست و من نيز به شما خواهم پيوست. و قتى كه عمرم به آخر رسيد، گريستن بر آن بى فايده است.



نزديك است كه ياد من و دوستى من فراموش شود و دوستان ديگرى جاى مرا نزد دوستم بگيرند. [ بيت الاحزان، ص 44. ]

آه اى ستارگان



آه! اى ستارگان آسمان مدينه كه با سوسو زدنتان بر خاموشى اختر تابناك آسمان وجود على عليه السلام به نظاره نشسته ايد! آيا مى دانيد كه شبهاى بى ستاره ى على تيره و تاريك و بى فروغ است؟ آيا مى دانيد كه على عليه السلام در تاريكى شب، تنها بر گور همسرش نشسته، ناله سر مى دهد؟ پس بياييد و با وى هم آوا شويد و بر سوگ عزيز از دست رفته اش ماتم به پا كنيد و با وى هم ناله شويد و اشك بريزيد.



اى ابرهاى تيره و تار كه آسمان مدينه را جولانگاه خود ساخته، از هم مى پراكنيد و فرار مى كنيد! چرا على عليه السلام و فرزندانش را تنها گذارديد و با آنان هم ناله نيستيد؟ چرا نمى گرييد؟ آيا هيچ مى دانيد كه نوگل باغ زندگى على عليه السلام نشكفته پرپر شد؟ آيا با خبريد كه بهار عمر نديده خزان شد؟ اى سكوت شب! چرا شكسته نمى شوى و بر ماتم گل رخشنده ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمى گريى؟ چرا با زمزمه هاى على عليه السلام همصدا نمى شوى و با وى به ناله نمى نشينى؟ اى شهر مدينه! اى شهر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه پيكر نازنين و درهم شكسته ى زهراى بتول عليهاالسلام را در دل خود جاى داده اى! چرا با نونهالان على عليه السلام و يتيمان فاطمه عليهاالسلام همصدا نيستى و بر ديدگان اشك جارى نمى كنى؟ آيا اين است رسم مهمان نوازى كه وجود زهراى عزيز عليهاالسلام به دست جانشينان محكوم، هنوز بهار عمر نديده اين چنين پرپر شود و با بازوى ورم كرده و پهلوى بشكسته، درونت جاى گيرد و پيكر پاكش به خاطر جنايت دشمنان، آن چنان در دل تو پنهان بماند كه با گذشت قرنها همچنان گم و ناپيدا باشد و آرزومندان و مشتاقان مرقدش چشم به راه باشند كه كى و چه وقت معلوم و آشكار مى شود؟ دست مريزاد اى شهر مدينه! اى شهر خاطره ها! اى شهر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اى شهرى كه خاطرات تلخ و شيرين آل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در دل تو ثبت است و صفحات تاريخ آكنده از آن خاطرات توست!



هنوز كوچه هاى تنگ و تاريك تو يادآورد لحظاتى است كه حسنين عليهماالسلام و زينب و ام كلثوم عليهماالسلام در آن تاريكى وحشت بار شب به دنبال پيكر خونين و درهم كوفته ى مادرشان با گامهاى كوچكشان همچون مرغان بى بال و پر آهسته روان بودند و به سوى محل خاكسپارى گام بر مى داشتند و زمزمه هايشان سكوت شب را مى شكست و در فضا گم مى شد.



شما! اى ساكنان ديار سكوت و خاموشى كه با جامه اى سپيد در زير خروارها خاك آرميده ايد و نظاره گر ناله هاى على عليه السلام بر گور زهراى اطهر عليهاالسلام هستيد و بدان گوش فرامى دهيد! چرا با وى همدردى نمى كنيد؟ آخر على عليه السلام تنهاست و در ميان آن همه مردم بى وفا، آنقدر تنها و بى كس است كه به ناچار عزيز گلگلون كفنش را شبانه دفن مى كند و يادگار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با پهلوى بشكسته و بازوى ورم كردم، در درون خاك جاى مى دهد.



آخر شما روزگارى در شور و نشاط زندگى غوطه ور بوديد، مى گفتيد، مى خنديديد و حال كه گذارتان به اين كوى سكوت و خاموشى افتاده است و در اين جا رحل اقامت افكنده ايد پس بياييد و با على عليه السلام همراز شويد و با فاطمه عليهاالسلام دمساز باشيد، آخر، فاطمه عليهاالسلام روزگارى شمع وجودش روشنى بخش زندگى مشقت بار على عليه السلام كه شبى را آسوده بر بالين ننهاده و پيوسته با اهريمن صفتان پيكار مى كرد، بود و با تابش نور وجودش بر قلب نازنين على عليه السلام شور و نشاط مى بخشيد و زندگى على عليه السلام يكپارچه صفا و عشق راستين شده بود، هر چند زندگى ساده و فقيرانه اى داشت، ولى فاطمه عليهاالسلام همه چيزش بود، اما اكنون، آيا هيچ مى دانيد كه خانه على عليه السلام ديگر فروغى ندارد و غبار اندوه از در و ديوارش مى بارد؟ يتيمان فاطمه عليهاالسلام هر يك به كنجى نشسته، به جاى آغوش گرم و پرمحبت مادر، زانوى غم به بغل زده، آرام آرام، اشك مى ريزند. هيچ پرسيده ايد كه چرا غنچه هاى پژمرده ى بوستان زندگى على عليه السلام و زهراى اطهر عليهاالسلام، آرام اشك مى ريزند؟ چون بى وفا مردم شهر مدينه چنان بر يادگار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ستم كردند و پيكرش را درهم شكستند كه حتى شايستگى شنيدن ناله هاى عزيزان فاطمه عليهاالسلام را نداشتند.



اى كاش مى توانستند هاى هاى بگريند و ناله كنند تا صداى گريه هاشان در گوش شما ساكنان وادى سكوت طنين بياندازد كه شايد با آنان هم آوا شويد و ناله كنيد!



افسوس كه در كوى شما ناله و زارى را راهى نيست! فقط مى شنويد و گوش فرامى دهيد، اما ياراى پاسخ گفتن نداريد. كوى شما پذيراى ناله هاست، اما هم ناله نيستيد. آرى، اين چنين است كوى شما.



على تنها و بى كس



بدين ترتيب فاطمه عليهاالسلام از رنج زندگى و بى وفايى هاى مردم روزگار رهايى يافت و روحش به شاخسار جنان پرواز كرد، ولى اميرالمؤمنين عليه السلام با از دست رفتن يگانه يادگار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بى كس و تنها شد و فقط كوله بارى از غم و اندوه و تنهايى برايش باقى ماند. فاطمه عليهاالسلام كه مشتاق و آرزومند ديدار پدر بزرگوارش بود، در سن هجده سالگى كه اوج شور جوانى يك انسان است به ابديت پيوست و به ملاقات پدر شتافت، اما با درگذشت فاطمه عليهاالسلام خانه نشينى سرور آزادگان آغاز شد و اين خانه نشينى، يك ربع قرن به طول انجاميد. حتى دستى به حمايتش دراز نشد تا از حقوق از دست رفته اش حمايت كند و وى را به حق مسلمش نايل گرداند و مهار خلافت را كه حقش بود، به كف با كفايت او بدهد، به جز تنى چند از ياران كه از آغاز با وى بودند و آنها هم نتوانستند كارى از پيش ببرند.



هميشه دنيا چنين بوده است كه روباه صفتان با مكر و فريب به ميدان مبارزه قدم نهاده، با زير پا گذاشتن حق و حقيقت و توسل به نيرنگ و تزوير، مردان راستين را از صحنه بيرون كرده، خود را جانشينان آنها قلمداد كرده اند. آرى، هميشه چنين بوده است.



آغازگر نفاق و ظلم



به راستى اگر اسلام على عليه السلام كه همان اسلام راستين است، پياده مى شد و پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زمام امور به دست اميرالمؤمنين عليه السلام مى افتاد، آيا اين همه اختلافات و فرقه گرايى و مذاهب گوناگون اسلامى به وجود مى آمد كه هر گروه خود را بر حق و ديگرى را باطل بداند؟ اكنون، بر همگان معلوم و آشكار است كه جهانخواران و استعمارگران، پيشرفت اهداف استعمارى خويش را مرهون سقيفه، به ويژه معاويه كه از دستاوردهاى سقيفه بود، مى دانند.



معاويه اگر به دروغ خود را در رديف خلفاى اسلامى جا نمى داد و با هميارى «عمروعاص» زمام امور خلافت را به دست نمى گرفت و اسلام را وارونه جلوه نمى داد و از مسيرش منحرف نمى كرد، ديگر هيچ مسلمانى حاضر نمى شد ننگ اسارت و بردگى استعمارگران را بپذيرد و با پذيرش مرزهاى دروغين و ساختگى با مسلمان ديگر به جدال برخيزد.



آرى، نطفه ى اختلاف و تفرقه افكنى در سقيفه بسته شد و با آغاز خلافت جانشينان ناحق رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شكل گرفت و با زمامدارى معاويه بارور گشت و آنچه كه نبايد بشود، شد تا جايى كه عايشه را به جنگ با على عليه السلام گسيل داشتند و از آن پس، جنگ صفين را به راه انداختند و جنگهاى منظم با سازماندهى كامل عليه اميرالمؤمنين عليه السلام و خليفه ى مسلمين به راه افتاد و در نتيجه، تمام دوره ى كوتاه زمامدارى آن حضرت صرف جنگهاى داخلى شد و سرانجام با انواع دسيسه ها و نيرنگهاى دشمنان در محراب عبادت، شهيد كردند.



آرى، نتيجه و بازمانده ى كار سقيفه، درهم شكستن وحدت امّت اسلام، آن هم در سطح عالى و فوق تصور بود و با گذشت پانزده قرن، هنوز اثرات آن در ميان مسلمانان كه تعدادشان به بيش از يك ميليارد مى رسد، به نحوى بارز مشهود است و هر روز شاهد شكاف بيش از پيش ميان مسلمين هستيم كه با گذشت زمان عميق تر مى گردد.