بازگشت

وصيت مظلومانه


فاطمه عليهاالسلام را چنان ناراحت كردند كه از آنان ناراضى شد و وصيت كرد كه شبانه و پنهانى دفنش نمايند. مير سيد على همدانى، فقيه شافعى مذهب در كتاب خود تحت عنوان «مودةالقربى» مى نويسد: «پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من كسانى را كه فاطمه عليهاالسلام را اذيت نمايند، در روز قيامت محاكمه اى سخت مى كنم. رضاى فاطمه عليهاالسلام رضاى من است. غضب فاطمه عليهاالسلام غضب من است. واى بر آن كسى كه من از او ناراضى و غضبناك باشم!.» [ شبهاى پيشاور، ص 714- 713. ] بنابراين، ابوبكر و عمر جواب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در روز رستاخيز چگونه خواهند داد كه در اثر ستمشان يكتا دخترش را اذيتى كردند كه مى فرمود:



اللهم عجل وفاتى سريعاً ، بارخدايا! زودتر مرگم را برسان. [ همان. ] آرى، اين بود دعاى فاطمه عليهاالسلام درباره ى خودش.



به دنبال ايراد خطبه ى فاطمه عليهاالسلام و خروج وى از مسجد، جوانان انصار و رجال مهاجر از نو بر ضد دستگاه خلافت به جنب و جوش افتادند و به قدرى هياهو بلند شد كه ابوبكر به هراس افتاد. او مى خواست به سياست كج دار و مريز و سياست رقت و اشك و آه ادامه دهد، ولى عمر كه طرفدار سياست خشن بود به اتفاق «خالد بن وليد» و «مغيرة بن شعبه» او را از تعقيب اين سياست برحذر داشتند و گفتند: در برابر فاطمه عليهاالسلام سياست نرمش و مدارا در پيش گرفتن و آب در چشم انداختن و اشك ريختن، كار درستى بود، ولى در برابر اين قوم كه قصد دارند كم كم دست به شمشير برند، بايد به خشونت و شدت عمل بپردازى.



تجلّى چهره واقعى



ابوبكر بر فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفته، خطاب به مردم چنين گفت:



اين تقاضاها و تمنيات در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كجا بود؟ هر كه ديده، ديده هاى خود را تعريف كند و هر كه شنيده، برخيزد و بگويد چه شنيده است تا ما هم بدانيم تكليف كار چيست؟ اين همان... است كه شاهدش دم اوست (مقصودش از اين كنايه، اميرالمؤمنين عليه السلام بود)، اين كارها كار اوست، او مربى فتنه هاست، اين تحريكات شهر شلوغ كن به دست او صورت مى گيرد، از اينجا و آنجا كمك مى خواهد و زنها را به سر و صدا وا مى دارد. اگر بخواهم گفتنى ها را مى گويم و وقتى بخواهم بگويم، آشكارا خواهم گفت. مرا خاموش بگذاريد، اگر سر به سر من نگذاريد، خاموش خواهم نشست.



آنگاه، روى خود را به سوى انصار برگردانيد و گفت: اى گروه انصار! شنيده ام جوانان شما بر ضد مصالح عاليه ى اسلام دست به اقداماتى زده اند. شما قومى هستيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به شهر خود و خانه خويش راه داده ايد. من احترام شما را نگاه خواهم داشت، اما در عين حال، مصالح عاليه اسلام محترم است. بايد بدانيد كه دست و زبان من به طرف كسى كه مستحق كيفر نيست دراز نخواهد شد. پس از ايراد اين سخنان از منبر فرود آمد. [ معصوم سوم، ص 146- 145، شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 215- 214. ] ابوبكر در اين خطابه زشت ترين تعبيرى را كه در تصور نمى گنجد، نسبت به سرور آزادگان و فاطمه زهرا عليهاالسلام بيان مى دارد.



اقرار اهل انصاف



ابن ابى الحديد مى گويد: وقتى كه اين خطابه ى ابوبكر را نزد «نقيب ابويحيى بن ابى زيد بصرى» قرائت كردم و گفتم: سخن كنايه آميز ابوبكر مربوط به چه كسى بوده است؟ نقيب خنديد و گفت:



مربوط به على بن ابى طالب عليه السلام بوده است. گفتم: آيا تمام اين خطبه مربوط به على عليه السلام بوده است؟ گفت: آرى اى فرزند من! پادشاهى و حكومت، عقيم است و خويش و بيگانه نشناسد.



گفتم: انصار چه عكس العملى نشان دادند؟ گفت: از على عليه السلام ياد كردند و گفتند: خلافت حق على عليه السلام است.



ابوبكر از بيم آنكه مبادا كار دشوار شود، آنان را از واكنش منع نمود. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 215. ]

شما قضاوت كنيد



آيا اين جسارت نيست كه نسبت به اين گوهران تابناك، از زبان كسى كه خود را خليفه ى مسلمين مى داند، چنين تعبير زننده اى بيان شود و ضرب المثل روباه و دمش را درباره ى آنان به كار برد؟ چنين بيانى حتى از يك نفر عادى و معمولى بعيد به نظر مى رسد؟ آيا سزاوار است كه مولاى پرهيزكاران را كه حتى نفس كشيدنشان براى خداست مربى فتنه ها و عامل تحريكات دانست؟

سخنان آتشين و مظلومانه



به دنبال سخنان ابوبكر، اميرالمؤمنين عليه السلام طى نامه اى خطاب به وى چنين نوشت:



تلاطم امواج فتنه را با كشتى نجات از هم شكافتند و گردن گردنكشان را از نخوت و كبر و غرور شكستند و از نور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه نورالانوار است، مشعل هدايت را برافروختند، ولى سرانجام ميراث خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را همچون غنايم جنگى ميان خويش به قسمت فروكشيدند و گناهان سنگينى را به خاطر ارضاى شهوت و هوس خود بر دوش گرفتند، شما را همچون شتران آسياخانه مى بينم كه ابلهانه به دور خويش بگرديد و كوركورانه در بيدارى جهل پا به پيش گذاريد.



به خدا اگر حكمت الهى اقتضا مى كرد و آزادم مى گذاشت، با شمشير خود سرهاى شما را همچون خوشه هاى گندم درو مى كردم و جمجمه قهرمانان شما را از ميان مى شكافتم، شما از روزى كه مرا شناخته ايد، چنين شناخته ايد: صاعقه اى كه خرمن زندگانيتان را خاكستر مى كند و صيحه اى كه غوغاى وجودتان را خاموش مى سازد.



شما هرگز دوست نمى داريد كه خلافت و نبوت هر دو در خانه ى ما استقرار گيرد، زيرا نمى توانيد كينه هاى ديرين خويش را فراموش كنيد.



شما نمى توانيد كينه هاى بدر و خونهاى احد را از ياد ببريد. به خدا اگر من كيفر شما را به روز رستاخيز (آن چنان كه آفريدگارتان بيان كرده است) تعريف كنم، دنده هاى شما همچون پره هاى چرخ آسياب به شكم شما فرومى رود و از شدت وحشت، قالب تهى كنيد. اگر سخن گويم مرا به حسد تهمت زنيد و اگر خاموش مانم، گمان كنيد كه از مرگ به هراس افتاده ام.



هيهات و هيهات! من از مرگ بترسم! من خود مرگ كشنده ام، من آن باشم كه در سكوت شب به غرقاب ظلمت فروروم و در اعماق تاريكى ها مرگ را جستجو كنم.



معرفى چهره واقعى



آن كس كه در ميدان هاى وحشت زاى نبرد، شمشير سنگين حمايل مى كرد و دو نيزه ى بلند به دو دست مى گرفت و پرچم دشمن را در قلب سپاه برافراشته مى ساخت و بلايا و محنتها را از روى مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به دور مى راند، من هستم.



آرى، من پسر ابى طالب هستم. الفت من به مرگ از الفت كودك به پستان مادر بيشتر است.



مادرتان بر شما بگريد اى فرومايگان! من اگر لب به مكنونات شما بگشايم و از آيات و بينات قرآن آنچه درباره ى شما نزول يافته سخن گويم، همچون طنابى كه در گلوى چاه بلرزد، دچار اضطراب و تشويش شويد و ديوانه وار خانه هايتان را ترك گوييد و روى به دشت و صحرا گذاريد، ولى من اين غمهاى كوه پيكر را سبك برگيرم و شكيبا بمانم تا روزى كه به سوى خداى خويش برگردم.



مى خواهم كه در آن روز دستم از لذتهاى شما تهى باشد و وبال مقام و مال و منال بر دوشم فشار نياورد. به خدا دنياى رنگين و دلرباى شما در چشم من به پاره اى ابر ماند كه بر فضا بالا مى رود و اوج مى گيرد، اما در منتهاى تراكم و تلاطم خود، از هم پاشيده، پاره هايش در افق هاى دور دست محو مى گردد.



زود باشد كه اين پرده ى كور كننده، با دست مرگ از پيش چشمان كوته بينان بر كنار رود، در نتيجه، كردار خويش را دريابيد و آن ميوه ى تلخ را كه با دست خود به بار آورده ايد بچشيد و آنچه خويشتن كاشته ايد، خود نيز درو كنيد و به آن پشيمانى كه هرگز سودى نخواهد بخشيد، دچار شويد.



در آن روز عظيم رستاخيز است كه پروردگار متعال حكومت كند و محمد صلى الله عليه و آله و سلم خصم شما باشد.



در آن روز، لعنت خدا جز شما را در نيابد و نكبت و شقاوت و بدبختى جز گريبان شما را نگيرد. [ ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 127- 128، معصوم سوم، ص 147- 150. ]

اضطراب خليفه



ابوبكر از مشاهده نامه ى اميرالمؤمنين عليه السلام سخت بيمناك شد و بى درنگ به منبر رفت و به آهستگى و با آهنگى لرزان ضمن گزارش كارهاى خود به فدك اشاره نمود و گفت:



من فدك را به خاطر تحكيم بنيه هاى مالى دولت و تقويت بيت المال از اهل بيت گرفته ام. اكنون، على عليه السلام در اين نامه تهديدم مى كند و مرا با شمشير مى ترساند.



من نمى خواهم كه كشور اسلام دچار آشوب شود و چون مى بينم كه حكومت من موجبات جنگ داخلى را فراهم مى سازد، استعفاى خود را به مصلحت عمومى نزديك مى بينم، من ترجيح مى دهم كه به گوشه اى بخزم و در كنج عزلت بميرم، ولى با پسر ابوطالب در ميدان نبرد روبرو نشوم. آنگاه، ابوبكر در پايان سخن خود با صدايى بلند گفت: مرا با پسر ابوطالب چكار، پسر ابوطالب را با من چكار؟ سپس از منبر فرود آمد.



سخن خليفه دوّم



«عمر بن خطاب» كه از پسر «ابوقحافه» چنين ضعفى را مشاهده كرد، زبان به ناسزا گشود و گفت: اى پسر ابى قحافه! من سوگند ياد مى كنم كه پدرت نه مرد رزم بود و نه شاهد بزم، نه شجاعت داشت و نه سخاوت. اين قدر دور تو سينه زديم، بلكه بتوانيم نقشه هاى سياسى خود را به جريان اندازيم و رنجها و سختيها كشيديم تا تو را بر مسند خلافت نشانديم، ما اميدوار بوديم كه خواهى توانست ميدان دارى كنى، ولى امروز مى بينيم كه بايد تو را با چند دست نگهداشت.



اين على كه مى بينى مگر در برابر سياست كج دار و مريز تو آرام خواهد شد؟ بدنش مانند صخره هاست. اگر مى خواهى از صخره آب بجوشد، بايد درهمش بشكنى، اين على افعى جانگز است، اگر بر سرش نكوبى، دمار از روزگارت به در خواهد آورد، اين على ميوه ى تلخ است كه هر چه عسل و شهدآلوده اش سازى، محال است كه شيرين شود. تو بر جايت بنشين و با على خشونت كن و از هر سو او را بكوب، مگذار كه فرصتى به دست بياورد و سر از خاك بردارد، ضعف تو و مداراى تو او را جسورتر خواهد ساخت، ما همه جا همراه تو و به پاى تو ايستاده ايم و مواظب تو هستيم، پيش از آنكه به تو حمله آورد، بر وى حمله ور خواهيم شد و سرش را يكباره از سر تو خواهيم كند ، فقط از تو مى خواهيم كه با وى به ملايمت و مدارا رفتار نكنى.



دو راهى حق و باطل



ابوبكر گفت: اى عمر! به خدا سوگند اگر على بخواهد ما را بكشد، يقيناً موفق خواهد شد. بايد با سياست نرمش و مدارا با وى رفتار كرد و آرامش نگه داشت. سياست خشونت در على جز آنكه وى را تهييج كند و به نهضت وادارش نمايد، اثرى ديگر نخواهد داشت. [ ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 129، معصوم سوم، ص 150. ] سپس، به تحريك عمر، توطئه ى قتل على عليه السلام را طرح ريزى كردند كه به شكست انجاميد كه شرح آن به طور مفصل در كتب تاريخ ضبط است. خوانندگان مى توانند به ناسخ التواريخ، معصوم سوم و... مراجعه نمايند.



اميرالمؤمنين به دفاع مى پردازد



روز بعد از آنكه شهادت حضرت امير عليه السلام از جانب ابوبكر پذيرفته نشد، اميرالمؤمنين عليه السلام همين مسئله را با ابوبكر مطرح نمود و خطايش را گوشزد كرد و گفت: اى ابوبكر! آنچه از تو مى پرسم، پاسخ بگوى.



ابوبكر گفت: بگو.



اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى ابوبكر! اگر دو نفر از تو بخواهند، ميانشان بر سر مالى كه مورد نزاعشان است، داورى كنى، در صورتى كه آن مال مورد نزاع در دست يكى از آنها باشد و ديگرى هيچ گونه تسلطى بر آن ندارد، آيا تو قبل از اينكه طرفين، سخنان خود را بگويند و پيش از اينكه حقيقت كشف شود و صاحب حقيقى آن معلوم گردد ، اين مال را از دست كسى كه اكنون در اختيار دارد خارج مى كنى و به ديگرى مى دهى؟ ابوبكر گفت: نه.



اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: از كداميك گواه و شاهد مى طلبى و بر كداميك سوگند روا مى دارى؟

قضاوت به ناحق



ابوبكر گفت: از مدعى مالكيت اين مال شاهد مى طلبم و از آن ديگرى كه مدعى را دروغ گو مى پندارد و ادعايش را تكذيب مى كند، درخواست سوگند و قسم مى كنم. وظيفه ى مدعى شاهد آوردن و وظيفه ى منكر قسم خوردن است.



دفاع شجاعانه



اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو با وجود آن كه گواهى شريك را به نفع شريك جايز نمى دانى، با اين وصف، در اين داورى كه كردى شهادت شريك را پذيرفتى، زيرا كسانى كه گمان مى كنند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده اين مال صدقه است (به فرض واقعيت آن) با تو در اين صدقه شريك اند، چرا شهادتشان را پذيرفتى و قضيه را به نفع خويش خاتمه دادى؟ علاوه بر اين، آنچه كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ما رسيده، به حكم قانون اسلامى بايد تا وقتى دليلى بر خلاف آن نرسيده، در دست ما باشد. گذشته از اينها، ما با كسى نزاع نداريم و مدعى نيستيم تا در اثبات حق خود نياز به شهود داشته باشيم، چون اين مال قانوناً در دست ماست و هر كه ادعايى نسبت به آن دارد، بايد براى اثبات مدعايش شاهد بياورد، آن هم شاهدى كه در اين مال، نصيب و بهره اى نداشته باشد،شاهدى كه بر فرض قبول شهادتش، بهره و نفعى عايد او نگردد. ما منكريم و براى اثبات انكار خود، سوگند ياد مى كنيم.



پس اى ابوبكر! به راستى از گفته ى خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم سرپيچى كردى و شهادت كسانى را كه از اين مال نصيبى مى برند و اين شهادت به سود آنها تمام مى شود و به حكم قانون اسلام شهادتشان درست نيست، پذيرفتى و از ما كه منكر بوديم تقاضاى شاهد كردى. آيا اين عمل تو جز زور و ستم چيز ديگرى بود؟