بازگشت

خواستگاري اميرالمؤمنين از حضرت زهرا


على عليه السلام مى دانست كه پيغمبر دخترش را به عنوان ازدواج نمى فروشد، متاع ناپايدار دنيا در پيش رسول خدا (ص) آن ارزش و اعتبار را ندارد كه جانشين فضل و كرامت شود.



رسول خدا (ص) نماينده خدا است و از طرفى در پيشگاه خداوند تعالى سرمايه امتياز و فضيلت فقط تقوى و دانش است و فرستاده خدا هرگز غير از آنچه را كه خدا دوست دارد نمى خواهد و به آن اعتبار نمى دهد.



على پيغمبر خدا را بيش از هركس مى شناسد كه روح او آسمانى و ملكوتى است هرگز گرفتار قيد و بند ماديات زودگذر نشده و نمى شود اما لازم است در اين عقيده از ديگران نيز گواهى و اعتراف بگيرد لازم است آنها كه در امر ازدواج رقيب او هستند و به غرور مال و دارايى خود از فاطمه (س) خواستگارى كرده اند اقرار كنند كه درهم و دينار، ملاك فضيلت نيست. ملاك، تقوى است كه آنها فاقد آن مى باشند اين اعتراف، بر آنها حجتى بزرگ بوده باشد. حجتى بزرگ براى روزهايى كه در پيش خواهد بود.



آنها كه به آن حضرت گفته بودند كه شما در مورد خواستگارى دختر پيامبر (ص) قدم به جلو بگذاريد، در دنباله سخنان خود گفتند اى على! تو از ما بهتر مى دانى كه رسول خدا (ص) در بند مال و متاع دنيا نيست آنچه در نظرش گرانبها است در تو وجود دارد او جز به تقوى و دانش به چيزى اهميت نمى دهد على عليه السلام كه در مزرعه اى مشغول آبيارى درختان بود از كار دست كشيد و شتر خود را به خانه آورد و سر و صورت خود را شستشو داد و به خدمت رسول خدا (ص) شرفياب شد و درب خانه آن حضرت را كوبيد، رسول خدا (ص) به ام سلمه فرمود ببين كيست درب خانه را مى كوبد؟ ام سلمه پرسيد كيست؟ بانگى دلنشين شنيده شد كه باز كنيد منم.



اين صدا از هر چيز خوش تر براى پيامبر (ص) بود فرمود: باز كن اى ام سلمه زودتر اين، آن كس است كه خدا و رسولش دوستدار او هستند.



ام سلمه عرض كرد: كيست او يا رسول اللَّه كه اين چنينش بلند مى ستايى؟ فرمود: اى ام سلمه آرام باش او مردى است كه در حواديث سخت و بزرگ هرگز ناتوان و زبون نمى شود و اظهار ضعف و سستى نمى كند او برادر و پسر عموى من، محبوبترين خلق خدا در نزد من است ام سلمه با شتاب رفت و در را گشود على عليه السلام وارد شد و سلام كرد و به اذن رسول خدا (ص) نشست اما سر بزير انداخت.



رسول خدا (ص) فرمود: پسر عموى عزيز، گويا به حاجتى آمده است و از حياء اظهار نمى كند ولى دوست دارم كه آشكارا هر چه هست بگويد قصه چيست؟ على عليه السلام كه گويى منتظر صحبتى بود عرض كرد: آرى يا رسول اللَّه مرا حاجتى است كه از على عليه السلام شرم دارم ولى كرامت رسول خدا (ص) و محبت خاصى كه به من دارد اجازه مى دهد كه آشكارا بگويم.



اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، تو همان بزرگوارى هستى كه مرا در كودكى از پدر و مادرم گرفتى، و مرا از غذاى خود پروراندى، به آداب خود مؤدبم فرمودى؟ تو براى من از پدر و مادر مهربانتر و خوب تر بودى، امروز اندوخته دنيا و آخرت من نيز تو هستى، دوست دارم همانطور كه خداوند بازوى مرا به وجود تو نيرومند كرد، از بركت تو مرا به همسرى نيكو نيز برساند، من به اين اميد به سوى حضرتت شتافته ام زيرا دخترى را كه من خواستار او هستم در خانه صاحب اختيار من زندگى مى كند.



رسول خدا (ص) از خوشحالى چهره اش شكفته و متبسم گشت، آرى على جان چنين است كه مى گويى ولى براى اين كار چه تهيه كرده اى؟ يا رسول اللَّه بر آنچه مالك آن هستم شما داناتر هستيد و شما خوب مى دانيد كه جز يك زره و شمشير و شتر آبكش چيزى از متاع دنيا برنگرفته ام.



رسول خدا (ص) فرمود: بسيار خوب من امشب با فاطمه (س) در اين مورد صحبت مى كنم اميد است فردا تو را آنچنان كه دوست دارى ملاقات نمايم.



همواره به حكم قرآن پاكان نصيب پاكان هستند الطيبات للطيبين والطيبين للطيبات.



زنان پاك طينت مخصوص مردان پاك نهاد و مردان پاك براى زنان پاك سرشت ذخيره شده اند.



در برخى از كتب اينگونه آورده اند.



برخى از صحابه از اميرالمؤمنين على عليه السلام خواستند كه چرا به خواستگارى حضرت زهرا عليهاسلام نمى رويد؟ ايشان در جواب فرمودند كه من چيزى ندارم گفتند پيغمبر (ص) از شما چيزى نمى خواهد و پس از آن على عليه السلام به خانه پيغمبر (ص) رفت و از شرم و حيا نتوانست چيزى بگويد و منظور خود را به عرض برساند بدون نتيجه برگشت روز دوم به محضر رسول خدا (ص) شرفياب شد. باز هم عرق شرم بر پيشانى مباركش نشست و بدون نتيجه برگشت ولى روز سوم كه به حضور سرور كاينات رسيد پيغمبر (ص) خودش فرمود: يا على آيا حاجتى دارى؟ عرض كرد آرى. رسول خدا بلافاصله فرمود بگو گمانم به خواستگارى زهرا آمده اى! عرض كرد آرى، يا رسول اللَّه در اين موقع جبرئيل نازل شد و گفت يا محمد خداوند سبحان امر فرموده است كه فاطمه را به ازدواج على مرتضى درآورى. [چهارده معصوم/ 257 نقل از ينابيع الموده قندوزى باب 55]