بازگشت

پس از پدر


ولي دريغ و درد که با اين همه بزرگي، پس از مرگ پدر بر او چه گذشت؟ او که خود رنجديده سال هاي تبعيد و مهاجرت و جنگ و جهاد بود، اکنون دوباره در «غوغاي بيعت» در چه ستمي گرفتار است. از يک سوي، سوگ پدر با آن همه دلدادگي به او و از ديگر سوي، غم جانکاه ظلمي که بر علي (ع) مي رود. اين همه مردانگي و شکيب از اين بانوي بي نشان، حکايت از جاني ارجمند و ايماني کران

ناپيدا مي کند، که در پايان نيز جان خويش بر سر دين پايدار پدر نهاد.

آيا اگر آنچه بر فاطمه رفت در برابر ديدگان رسول خدا (ص) مي بود، چه مي کرد؟ آيا همان نمي کرد که با هبار بن اسود کرد؟ ابن هشام تاريخ نگار مشهور مي نويسد: «زينب دختر پيامبر (ص) همين که از مکه به سمت مدينه هجرت مي کرد تا خويش را به پدر برساند، قريش از هجرت او آگاه شدند و گروهي را در پي او روان کردند. هبار بن اسود براي ترساندن و بازگرداندن زينب، نيزه اي به سوي هودج او پرتاب کرد که باعث ترس او شد و به همين خاطر فرزندي که باردار او بود، از دست داد. رسول خدا (ص) پس از شنيدن اين خبر گروهي را براي رزم اعزام کرد و بدان ها دستور داد هر کجا هبار و همکار او را يافتيد بکشيد.» (سيره النبويه، ج 2 /654)

اکنون فاطمه در واپسين لحظه هاي حيات دنيايي خويش است، به تنها ياور خود و تنها ولي خدا سفارش مي کند:

«در مرگ من هيچ کس از آنها که به من ستم کردند خبردار مکن، آنان و ياوران آنها بر جنازه من نماز

نگزارند. مرا در شب به خاک سپار آنگاه که ديدگان همه به خواب است...» (الانوار البهيه، 22) و سپس در آخرين لحظه ها گريست و علي با دلي سوزان از او پرسيد: «اي بانوي من چرا گريه مي کني؟» فرمود: «گريه مي کنم به خاطر آنچه بر تو پس از من مي رود» و علي او را دلداري مي دهد و مي فرمايد: «همسرم! گريه نکن به خدا سوگند که اين ستم ها در کنار عنايات ذات خداوندي، بس خرد و ناچيز است.»