بازگشت

شهادت حضرت زهرا واقعيتي انكار ناپذير


تاريخ و حديث اهل سنت و شيعه گواه شهادت جانکاهي است که قافيه بزرگترين مرثيه تاريخ بشريت را مي سازد.

کوشش پي گير هوادارن بانيان اين مصيبت نتوانسته است آن را از آخر اين مرثيه جانگداز پاک کند. و هيهات، هيهات.

از نوک قلم پوزش مي طلبم و او را به بردباري و شکيبايي فرامي خوانم تا شايد بتوانم فرياد تاريخ را بر اين فاجعه جانگداز به رشته تحرير درآورم.

شهادت تنها يادگار پيامبر، «ام ابيها» [1] ، «بضعة الرسول» [2] «سيدة نساء العالمين»، «سيدة نساء اهل الجنة» و...


پس از رحلت آن حضرت آن هم با فجيعترين وضع، آن هم بوسيله... يعني چه؟ آيا ممکن است؟

اين خبر گوش هر انسان آزاده اي را مي خراشد، هر عقلي را متحير مي سازد، بر هر عاطفه اي سنگين مي آيد.

گويا اين همان امانتي است که بر کوهها و درياها عرضه شد و آنها بر آن طاقت نياوردند.

شايد همين امر موجب گرديد تا توجيه گران تاريخ و افسانه پردازان الفت اين واقعيت مسلم تاريخي را انکار کنند.

اما چه مي شود کرد، اي کاش زبان لال مي شد، قلم مي شکست اين خبر دهشت بار را نمي شنيديم.

و اي کاش آسمانها فرومي ريخت، کوهها متلاشي مي شد، جهان بپايان مي آمد و اين فاجعه رخ نمي داد.

چگونه بگويم؟ به که بگويم؟ چگونه ناله سر کنم؟ چگونه فرياد کشم؟ که اين واقعيت تلخي است که تاريخ و حديث معتبر کواه آن است.

اين آواي شوم نه تنها از مسلمات منابع معتبر شيعه


است، بلکه معتبرترين کتابهاي اهل سنت بر اين مصيبت شاهدند.

صحيح بخاري - معتبرترين کتاب، پس از قرآن در نزد اهل سنت - طليعه اين مصيبت را از قول ابن عباس در ضمن حديثي چنين توصيف مي کند «الرزية کل الزرية» مصيبت آن مصيبتي که بر هر مصيبتي برتري دارد، بلکه آن مصيبتي که همه مصائب را دربر مي گيرد، زمينه سازي براي اين مصيبت عظمي بود.

نسبت هزيان و... به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم «غلبه الوجع» براي جلوگيري تأکيد بيشتر بر سفارشات آن حضرت درباره شهيد اين مصيبت و... بود.

و با جمله «عندنا کتاب الله حسبنا» کتاب را از عترت جدا کرده و زمينه «الرزية کل الرزية» را فراهم کردند.

اينک متن حديث (ابن عباس گفت: چون بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شديد گرديد، فرمود: چيزي بياوريد تا بر آن براي شما نوشته اي بنويسم که بعد از آن گمراه نشويد.


عمر گفت: بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيماري چيره گرديده، کتاب خدا در دست ماست ما را بس است، پس اختلاف کردند و جنجال بالا گرفت.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: از نزد من برخيزيد درگيري در حضور من سزاوار نيست.

پس ابن عباي بيرون رفت و مي گفت: مصيبت، تمام مصيبت آنگاه رخ داد که بين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و نوشتارش حائل گرديدند [3] .

شايد آنان که کلام ابن عباس را مي شنيدند که مي گويد:


«الرزية کل الرزية» واي مصيبت جامع، حيران و آشفته خاطر بودند که يعني چه؟! ابن عباس چه مي گويد؟!

اما پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هزيان و ياوه گويي به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم کلام ديگري گفت: به خدا قسم خانه را با شما آتش مي زنم.

اين ماجرا در منابع فراواني از اهل سنت آمده که فقط به چند نمونه آن اشاره مي شود.

الف: ابوبکر عبدالله بن محمد بن ابي شيبه، شيخ و استاد بخاري، در کتاب المصف، مي گويد: «آنگاه که بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي ابوبکر بيعت مي گرفتند.

علي عليه السلام و زبير براي مشورت در اين امر نزد فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفت و شد مي کردند.

عمر بن خطاب با خبر گرديد و به نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت: اي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم! به خدا در نزد ما کسي از پدرت محبوبتر نيست و پس از او محبوبترين تويي!! و به خدا قسم اين امر مرا مانع نمي شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند.


اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه عليهاالسلام بيرون شد، علي عليه السلام و.. به خانه برگشتند

پس فاطمه عليهاالسلام گفت: مي دانيد که عمر نزد من آمد، و به خدا قسم ياد کرده اگر شما (بدون اين که با ابوبکر بيعت کنيد) به خانه برگرديد خانه را با شما آتش مي زند؟ و به خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد» [4] .

ب: همين مضمون را سيوطي در مسند فاطمه، آورده است [5] .


ج: ابن عبدالبر، در الاستيعاب، نيز اين داستان را نقل کرده است [6] و...

و سپس با مشعلي بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود: آيا من نظاره گر باشم و تو خانه مرا آتش بزني؟ گفت: بلي.

چنانکه بلاذري مي گويد: «ابوبکر به علي عليه السلام پيام فرستاد تا با وي بيعت کند اما علي نپذيرفت.

پس عمر يا مشعلي آمد، فاطمه عليهاالسلام ناگاه عمر را با مشعل در خانه اش ياقت، پس فرمود: يابن الخطاب! آيا من نظاره گر باشم و حال آن که تو در خانه ام را بر من به آتش مي کشي؟! عمر گفت: بلي.» [7] .

و ابوالفداء نيز مي گويد: «سپس ابوبکر عمر بن خطاب را به سوي علي و آنان که با او بودند فرستاد تا آنان را از


خانه فاطمه عليهاالسلام بيرون کند.

و گفت: اگر از دستور تو سرباز زدند با آنان بجنگ.

پس عمر مقداري آتش آورد تا خانه را آتش زند.

پس فاطمه عليهاالسلام بر سر راهش آمد و فرمود: کجا؟ اي پسر خطاب! آمده ايي تا کاشانه ما را به آتش کشي؟! گفت، بلي.

يا در آنچه امت وارد شده اند وارد شوند.» [8] .

اين سخن و اين رفتار تفسيري بر کلام ابن عباس «الرزية کل الزرية» گرديد.

نه، سخن ابن عباس تفسيري به گستردگي تاريخ، بلکه به وسعت... دارد، که در اين رزيه و ماتم، تاريخ قصيده اي سروده است، که اين گفته و کرده عمر جزء اولين


مصرعهاي آن قصيده بود.

شايد ابن عباس هم از آن غزلي که عمر سرائيد «غلبه الوجع» در ابتدا «الرزية کل الزرية» را درک نمي کرد.

و تنها پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در بستر بيماري اين غزل غم را تا پايان خواندند، که درد و تلخي آن، سختي بيماري را تحت الشعاع قرار داد.

از اينرو عالم بزرگ سني شافعي جويني - استاد جمعي از علماي اهل سنت که يکي از شاگردانش - ذهبي - که به شاگرديش افتخار مي کند و مي گويد: سمعت من الامام المحدث الا وحد الأکمل فخر الاسلام صدر الدين.. و کان دينا صالحا [9] -.

از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي کند که فرمود: «چون به دخترم فاطمه مي نگرم بياد مي آورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آن که در خانه اش ذلت وارد گرديده، از وي هتک حرمت شده، حقش غضب، و ارثش منع شده، پهلويش شکسته و جنينش سقط گرديده و او


فرياد برمي آورد «يا محمداه»...

پس او اولين کسي از اهل بيتم مي باشد که به من ملحق مي گردد، پس بر من وارد مي شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول...» [10] .

هنگامي با مشعل آتش براي تسليت دختر پيامبر اکرم صلي الله و عليه و آله و سلم آمدند که وي «به محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و... موجب قتل محسن طفلي که هنوز پا به دنيا ننهاده بود گرديد.

چنان که ابن ابي دارم - آن که ذهبي وي را الامام الحافظ الفاضل... کان موصوفا بالحفظ و المعرفة خوانده - جمله «ان عمر رفس فاطمة حتي اسقطت بمحسن». عمر لگدي بر حضرت زهرا عليهاالسلام زد تا محسن سقط گرديد». را مورد تقرير


و تأييد قرار داده، تا مورد نکوهش گروهي قرار گرفت [11] .

روشن است زني که در اثر تهديد به احراق بيت و آتش زدن خانه اش و سقط جنينش و... مريض گردد و مرض او در زمان کوتاهي منجر به فوت وي شود، اين فوت شرعا و عرفا و عقلا قتل و شهادت محسوب مي گردد، و به عامل جنايت مستند مي باشد، و نيازي به دليل ديگري ندارد.

از اينرو است که ائمه معصومين عليهم السلام و اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مادر خود را شهيد مي خواندند. چنان که حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: «ان فاطمة عليهاالسلام صديقة شهيدة» [12] .

با آنچه گفته شد جاي ترديدي باقي نمي ماند، و شهادت دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي هيچ شيعه و سني منصف و غير متعصبي قابل انکار نيست.




در عين حال باز هم اين قصه بر باورهاي بسياري سنگين مي آيد و جا دارد که فرياد برآوردند که: آه چه مي گوئي؟ چه مي نويسي؟ ساکت باش؟

مگر ممکن است راست باشد؟ اگر راست است؟ پس چرا افلاک مي گردند؟ خورشيد مي تابد؟ و....

مگر خدا به پيامبرش نفرمود: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره دخترش نفرمود: «فاطمة بضعة مني» فاطمه پاره تن من است؟

شايد بخاري به دروغ طليعه ان غزل را سروده است «غلبه الوجع»، «عندنا کتاب الله حسبنا»، «الرزية کل الزرية»؟

مگر صحيح بخاري معتبرترين کتاب اهل سنت نيست؟ چرا اين جملات را آن قدر تکرار کرده؟

چرا وي مراسم غريبانه به خاک سپاري فاطمه را در نيمه شب دور از انظار خليفة و... ذکر کرده؟ و مي گويد: چون فاطمه وفات کرد شوهرش علي عليه السلام وي را شبانه به


خاک سپرد و ابوبکر را خبر نکرد و خود بر او نماز گزارد [13] .

چرا کراهيت علي عليه السلام ملاقات با عمر را ذکر کرده؟ [14] .

اگر بخاري مي بود شايد مي گفت: من تنها نبودم، مسلم هم همين جريان را نقل کرده و گفته است: که ابن عباس بر اين رزية چنان گريست که از اشکاهايش ريگها تر شدند [15] ابن ابي شيبه استادم قبل از من فاجعه را


روشن تر بيان کرده که تهديد بآتش کشيدن خانه را ذکر کرده.

مطلب روشن تر از آن است که بتوان آن را مخفي کرد، چه اين که اين مطلب در منابع معتبر ما اهل سنت فراوان آمده.

شايد کسي تصور کند: آنچه به سند صحيح و معتبر ثابت و غير قابل انکار است، تهديد به آتش کشيدن خانه فاطمه عليهاالسلام است، اما اصل آتش زدن ثابت نيست.

بلي، کلام ابن ابي شيبه به تنهايي آتش زدن بيت وحي را ثابت نمي کند، اما بخاري با نقل بيعت نکردن علي عليه السلام با ابوبکر از به آتش کشيدن بيت نبوت خبر مي دهد.

زيرا در نقل ابن ابي شيبه خوانديم که عمر قسم ياد کرد اگر بيعت نکنند دستور مي دهم تا خانه را با اهلش آتش زنند.


آنچنان سوگند عمر جدي بود که فاطمه عليهاالسلام سوگند مي خورد که عمر به قسمش وفا خواهد کرد.

و بخاري آورده است: «فاطمه عليهاالسلام بر ابوبکر غضب نمود پس با وي قهر کرد پس با او سخني نگفت تا وفات نمود و بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شش ماه زندگي کرد... (و علي عليه السلام) در اين ماهها بيعت نکرد [16] .

پس بنا بر اين چنان که بلاذري در انساب الاشراف مي گويد: «فلم يبايع فجاء عمر و معه فتيلة».

عمر به مقتضاي قسمش عمل کرد و بيت اهل البيت را به آتش کشيد.

و آنچه برخي نقل کرده اند که علي عليه السلام پس از تهديد ناگزير از بيعت شد و نوبت به احراق نرسيد، مخالف نقل بخاري است، که در نزد اهل سنت از اعتبار بيشتري


برخوردار است، و نيز شواهد حديثي و تاريخي، آن را مردود مي داند.

بلي قافيه اين مرثيه و نوحه با سرودن طليعه آن به زبان هر سراينده اي جاري مي شود، چون با قسم به آتش زدن خانه، و سپس براي وفاء به قسم با مشعل به در خانه آمدن، و سقط جنين و...

از دنيا رفتن پس از مدت کوتاهي، قتل و شهادت و مستند به اين مقدمات خواهد بود.

هر چند بعضي از ناقلين اين مرثيه و مصيبت به نتيجه آن تصريح نکرده باشند.

اما همان طور که گذشت اين مرثيه به وسيله پدر فاطمه عليهاالسلام پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و فرزندانش ائمه اطهار عليهم السلام تا پايان سرائيده شد.

تا اينجا به گوشه اي از شواهد تاريخي حديثي بر شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام از منابع معتبر اهل سنت اشاره شد.

مطلب آن قدر واضح و روشن است که نيازي به تکثير


منابع نيست.

اما از طرف ديگر فاجعه آن قدر بزرگ و سنگين است که هر چند نتوان در ادله و مستندهاي تاريخي و حديثي آن خدشه نمود، اما باز هم عواطف و احساسات به سختي مي تواند آن را باور کند.

مگر علي عليه السلام نبود؟ چگونه جرأت کردند؟

علي عليه السلام مي ديد؟ مي ديد فاطمه عليهاالسلام را مي زدند؟ مي ديد آتش شعله مي کشد؟

مي ديد مصيبتهايي که روزگاران را همچون شب تار و سياه کرده است بر فاطمه عليهاالسلام مي بارد؟!

چگونه جرأت کردند؟

مگر نديده بودند علي عليه السلام در خيبر را چگونه از جا کند؟ مگر نديده بودند علي عليه السلام مرحب را چگونه دونيم کرد؟ مگر نديده بودند علي عليه السلام عمرو بن عبدود را...؟ مگر نديده بودند؟؟؟

مگر نداي جبرئيل را نشنيده بودند «لا سيف الا ذوالفقار و لا فتي الا علي» چگونه جرأت کردند؟


بلي علي عليه السلام را ديده بودند.

اي کاش علي عليه السلام را فقط در اين صحنه ها ديده بودند تا جرأت نمي کردند.

حلم علي را هم که از کوهها سختتر بود ديده بودند. يافته بودند که علي عليه السلام نفس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است، و پيغمبر را نيز سالها آزموده بودند، اکنون شروع ماجرا نبود.

قبل از آن بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جرأت مي کردند.

و او را مي آزردند!

آن هم نه آزاري همچون آزار مشرکان مکه، که بر آن حضرت سنگ و خاک و خاکستر و زباله مي ريختند! از آن زشتتر!

و نه آزاري همچون آزار مشرکان و يهود و نصاري در جنگها با تير و نيزه و شمشير، بلکه از آن سختتر!

آزار در مورد همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم: آه چه دشوار است بر غيرت الله.

بايد سر بر ديوار نهاد و تا ابد بر مظلوميت محمد صلي الله عليه و آله و سلم


خون گريست «که او فرمود: ما اوذي نبي بمثل ما اوذيت»

بجاي اين که با پيروزي ها اذيت و آزارها کم شود افزون مي گرديد! و با رحلتش به اوج رسيد.

يافته بودند که سماحت و عظمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر شجاعت و قدرتش فزوني دارد.

ديده بودند در مقابل اذيتهاي مشرکين قريش نفرين نمي کرد و مي فرمود «ان قومي لا يعلمون» و در مقابل آنان که بر آن حضرت شمشير کشيده بودند فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء» لذا بر آن حضرت جرأت مي کردند.

او حيا مي کرد که خود در مقابل آزارهايي که بر وي وارد مي شد اعتراض کند، او دين خدا را پاس مي داشت، و خدا به دفاع از او مي پرداخت.

از آيات سوره احزاب استفاده مي شود که: جمعي سرزده و بدون اذن وارد خانه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي شدند.

چون آنها را دعوت به ميهماني مي کردند، پس از پذيرايي دور هم مي نشستند و با هم به گفتگوهاي بيهوده و حتي آزار دهنده اي مي پرداختند.


و گاه چون از زنان پيامبر چيزي مي خواستند ناگهان پرده از بالا زده و سؤال خود را مطرح مي کردند.

پيامبر از اين وضع آزرده مي گشت.

اما حيا مانع بود تا آنها را از اين رفتارهاي ناهنجار و ناشايسته منع کند.

خداوند آياتي را فروفرستاد و آنها را از اين رفتار ناشايست خصوصا در مورد همسران پيامبر برحذر داشت [17] .


و سپس فرمود: شما حق ندارد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بيازاريد و پس از او با اهمسرانش ازدواج کنيد اين رفتار شما نزد خداوند بزرگ است [18] .

و پس از چند آيه مي فرمايد: آنان که خدا و پيامبرش را مي آزارند، خداوند بر آنها در دنيا و آخرت لعن مي فرستد و براي آنان عذابي خار کننده آماده فرموده است [19] .

شايد بتوان يکي از اهم مصاديق آزار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را داستاني که بخاري آورده است به شمار آورد.

حاصل داستان اين است که زنان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در تاريکي شب با پوشش کامل به مکاني که خلوت و


مناسب بود براي قضاء حاجت مي رفتند.

چون ام المؤمنين سوده قد بلندي داشت يا تنومند بود عمر وي را شناخت و فرياد برآورد که اي سوده تو نمي تواني خود را از ما پنهان کني، بدان که ما تو را شناختيم.

سوده برمي گردد، و به پيامبر شکوه مي برد و آن حضرت مي فرمايد شما رخصت داده شده ايد که براي حوائجتان خارج شويد.

اين داستان را بخاري در سه جا از کتاب صحيحش آورده است.

1- در کتاب تفسير سورة الاحزاب در ذيل آيات فوق [20] .


2- در کتاب النکاح باب خروج النساء لحوائجهن [21] .


3- کتاب الوضوء باب خروج النساء الي البراز [22] .

معمولا مفسرين شأن نزول آيات فوق را دو قضيه ذکر کرده اند.

1- داستان فوق

2- اين که يکي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت: چون پيامبر از دنيا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد، اين سخن به آن حضرت رسيده بسيار آزرده شد، پس


آيات فوق نازل گرديد.

گروهي از مفسران اين شأن نزول را ذکر کرده اند از آن جمله است طبري در جامع البيان، و آلوسي در روح المعاني، و ابن کثير در تفسير القرآن العظيم، ابن کثير صحابي مورد شأن نزول آيه را طلحه و همسري را که در نظر داشته عايشه دانسته است.

با وجود اين که داستان عمر و سوده بعد از نزول آيه حجاب واقع گرديده به طوري که در متن حديف آمده است «بعد ما ضرب الحجاب».

در عين حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذيت و آزار ام المؤمنين سوده حرم پيامبر را - که موجب آزردگي رسول خدا شده و يکي از اسباب نزول آيه شريفه (و ما کان لکم ان تؤذوا رسول الله) حق اذيت و آزار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را نداريد - را جزء فضائل عمر و يا به تعبير ديگر از موافقات عمر به شمار آورده اند.

مثلا آلوسي پس از قبول اين که کار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوه حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و آزردن او است،


مي گويد: عمر در اين کار عيبي نمي ديده، چون گمان مي کرده که بر اين کار خير عظيمي مترتب مي گردد [23] .

و نيز بخاري - يا برخي از راويان حديث - در کتاب وضوء اين داستان را چنين توجيه کرده اند، که اين اهانت و سوء ادب «حرصا علي أن ينزل الحجاب» بوده [24] .

و حال آن که خود در تفسير سوره احزاب گفته است: اين داستان پس از نزول آيه حجاب بوده است [25] .

اين امر موجب گرديده تا برخي از شارحان بخاري ناگزير شوند براي جمع بين اين احاديث بگويند شايد اين داستان مکرر تحقق يافته است [26] .


به هر حال، آنگاه که حکومت در دست پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بود، و آنان محکوم بودند، بر آن حضرت جرئت مي کردند.

گاه با آرزوي رحلت پيامبر، خيال ازدواج با همسرش را در سر مي پروراندند،گاه با عبارات توهين آميزي همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مخاطب قرار مي دادند.

آه، اين چه جرئتي وقيحانه است؟ تصور رحلت رهبران ديني براي ارادتمندانشان بسيار دشوار است.

آه چه مظلوميتي؟ آه چه غربتي؟ يا رسول الله «اصبنا بک يا حبيب قلوبنا فما اعظم المصيبة حيث انقطع عنا الوحي و حيث فقدناک».

هنوز 60 بهار از عمر شريف و مبارکت نگذشته بود که تو را درباره همسرانت آزردند!

هواي ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند!


با جمله هاي اهانت آميز با ناموست سخن راندند! تا خدا فرمود (و ما کان لکم ان تؤذوا رسول الله و لا أن تنکحوا ازواجه من بعده ابدا) آه چه جرئتي؟

آيا اين قوم پس از آن که خود به حکومت رسيدند، و فاطمه عليهاالسلام، و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در ظاهر محکوم و مقهور گرديدند، براي پي گيري اهدافشان جرأت نخواهند داشت؟

چون دختر پيامبر است؟ چون همسر علي است؟ چون مصيبت زده است؟ آن هم به بزرگترين مصائب؟

نه، اين امور بر جرئت آنان مي افزود.

اما هنوز جاي سؤال است که چرا از شجاعت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليهماالسلام نمي هراسيدند و جرأت مي کردند؟

يا به تعبير ديگر، چرا پيامبر و علي صلوات الله عليهما از شجاعت و غيرت خود بهره نمي گرفتند، تا مخالفان چنان جرأت کنند و بر آنها چيره شوند؟

اولا: خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همانند ديگران نيستند.


آنچه آنان را به عکس العمل وا مي دارد فقط امر الهي و رضاي اوست.

آنان بر اساس تعصب، غضب، منافع شخصي، دفاع از خود و متعلقات خود حرکت نمي کنند.

بلکه تنها مدافع دين و تابع وظيفه و امر الهي اند.

حضرت علي عليه السلام تنها بر اساس امر و فرمان عمل مي کرد، او امر به صبر شده بود، پس امتثالا لامر الله سبحانه صبر کرد.

ثانيا: روشن است که اگر به همسر يا مادر و خواهر کسي - هر چند ضعيف و غير شجاع - هجوم برند، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمي خيزد.

اما اگر بداند که مهاجمين مي خواهند با تحريک احساسات، وي را به عکس العمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند.

اگر شخصي با تدبير و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هيچگاه دشمن را با عکس العمل به اهدافش نمي رساند.


علي عليه السلام مي دانست آشوب و جنجال هدف مهاجمين است، تا در پرتو آن امر را مشبته نموده و فرصت را براي معرفي حق از علي و فاطمه عليهماالسلام بگيرد.

علي با صبر و بردباري نقشه شوم مهاجمين را خنثي کرد. و با فدا نمودن خود و همسرش، مسؤوليت بزرگ خود را براي حفظ دين ايفا و حجت را تا روز قيامت بر خلق تمام کرد.

و به اين ترتيب پرسشهاي فراواني را پيش روي تاريخ قرار داد، که از آن جمله است:

چرا خورشيد عمر فاطمه عليهاالسلام به آن زودي غروب کرد؟

آيا به مرگ طبيعي بود؟

تهديد به آتش کشيدن خانه در آن تأثير نداشت؟

آتش زدن در خانه چطور؟

در به پهلو زدن چطور؟

سقط جنين و بيماري پس از آن باعث شهادت نبود؟

اگر اينها نبود؟ يا اينها موجب شهادت نبود؟

پس چرا: همانطور که بخاري و مسلم مي گويند:


فاطمه عليهاالسلام تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود؟ [27] .

چرا در بخاري آمده است: فاطمه عليهاالسلام پنهان به خاک سپرده شد؟ [28] .

چرا چنان که بخاري نقل کرده: نيمه شب دفن گرديد؟ [29] .

چرا قبر تنها يادگار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هنوز مخفي است؟

چرا پس از گذشت سالها از اين ماجرا بخاري و مسلم آورده اند: علي عليه السلام ابوبکر و عمر را کاذب، آثم، غادر و


خائن مي دانست؟ [30] .

شايد اگر پس از آنچه بر فاطمه عليهاالسلام گذشت علي عليه السلام بپاي مي خاست و با ضاربين و قاتلين فاطمه عليهاالسلام درگير مي شد.

امروز تحريف گران تارخي مي گفتند علي براي گرفتن حکومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگيريها فاطمه کشته شد و علي عليه السلام قاتل فاطمه است.

ديگر پاسخ سؤالات فوق چنين روشن نبود.

اين قبيل امور از تحريف گران تاريخ بعيد نيست، چه اين که انکار شهادت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام کمتر از اين نمي باشد.

تحريف گران تاريخ، توجيه کنندگان حقايق، در مورد شهيد جنگ صفين، عمار ياسر، که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده بود: «يقتله الفئة الباغية» [31] تو را گروهي سرکش به


شهادت مي رسانند، چون صدور اين حديث از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مورد اتفاق بود، و قابل انکار نبود، و يکي از ادله روشن بغي و بطلان قاتلين عمار و رهبرشان بود، آنان که براي دفاع از معاويه از هيچ مکابره اي روي گردان نبودند، روز را تاريک و شب را روشن معرفي مي کردند، مگر نگفتند علي قاتل عمار است؟ چون وي را به جنگ آورده است؟!

غافل از اين که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در ادامه سخنش فرموده بود «يدعوهم الي الجنة و يدعونه الي النار» [32] عمار آنان را به سوي بهشت مي خواند و آنان عمار را به سوي آتش دعوت مي کنند، و به اين وسيله پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مخالفان علي عليه السلام و رهبرشان را مصداق آيه شريفه (و جعلناهم أئمة يدعون الي النار و يوم القيامة لا ينصرون) [33] قرار داد.


پاورقي

[1] صحيح بخاري، ج 3، ص 83، کتاب فضائل أصحاب النبي صلي الله عليه و آله، ب 42، ح 232 و ب 61، مناقب فاطمه، ح 278.

[2] همان ب 42. و سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 123 و...

[3] «عن ابن عباس قال: لما اشتد بالنبي صلي الله عليه و آله و سلم وجعه، قال: ائتوني بکتاب اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده، قال عمر: ان النبي صلي الله عليه و سلم غلبه الوجع و عندنا کتاب الله حسبنا، فاختلفوا و کثر الغلط، قال: قوموا عني و لا ينبغي عندي التنازع، فخرج ابن عباس يقول: ان الرزية کل الرزية ما حال بين رسول الله صلي الله عليه و سلم و بين کتابه.» صحيح بخاري، ج 1، ص 120، کتاب العلم، باب 82 کتابة العلم، حديث 112. و ج 3، ص 318، کتاب المغازي، باب 199 مرض النبي صلي الله عليه و آله و سلم و وفاتة، حديث 872. و ج 4، ص 225، کتاب المرض و الطب، باب 357 قول المريض قوموا عني، حديث 574. و ص 774، کتاب الاعتصام، باب 1191 کراهية الخلاف، حديث 2169.

[4] «حين بويع لأبي بکر بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم کان علي و الزبير يدخلان علي فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيشاورونها و يرجعون في أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن خطاب، خرج حتي دخل علي فاطمة فقال: يا بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الله ما أحد أحب الينا من أبيک و ما أحد أحب الينا بعد أبيک منک، و أيم الله ما ذلک بمانعي أن اجتمع هولاء النفر عندک أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت. قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون ان عمر قد جائني و قد حلف بالله لان عدتم ليحرقن عليکم البيت، و أيم الله ليمضين لما حلف عليه.» کتاب المصف، ج 7، ص 432، حديث 37045، کتاب الفتن.

[5] سيوطي، مسند فاطمه، ص 36.

[6] ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3 ص 975.

[7] «ان ابابکر ارسل الي علي يريد البيعة، فلم يبايع فجاء عمر و معه فتيلة فتلقته فاطمة علي الباب، فقالت فاطمة: يابن خطاب! اتراک محرقا علي بابي؟! قال: نعم.» بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 586.

[8] «ثم ان ابابکر بعث عمر بن خطاب الي علي و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة (رضي الله عنها) و قال، ان ربي عليک فقاتلهم، فاقبل عمر بشي ء من نار علي ان يضرم الدار، فلقيته فاطمة (رضي الله عنها) و قالت: الي اين يابن الخطاب؟! أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، او يدخلوا فيما دخل فيه الامة.» ابوالفداء تاريخ ابي الفداء ج 1 ص 156. دار المعرفة، بيروت.

[9] تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1505، رقم 24.

[10] «.. و اني لما رأيتها ذکرت ما يصنع بعدي، کاني بها و قد دخل الذل بيتها و انتهکت حرمتها و غصبت حقها و منعت ارثها و کسرت جنبها و اسقطت جنينها و هي تنادي: يا محمداه... فتکون اول من يلحقني من أهل بيتي فتقدم علي محزونة مکروبة مغمومة مغصوبة مقتولة.»

فرائد السمطين، ج 2، ص 35، 34 طبع بيروت.

[11] «کان ابن ابي دارم مستقيم الامر عامة دهرة ثم في آخر ايامه کان اکثر ما يقرء عليه المثالب حضرته و رجل يقرء عليه ان عمر رفس فاطمه حتي اسقطت بمحسن.» سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.

[12] اصول کافي، ج 1، ص 381، ح 2.

[13] فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا و لم يؤذن بها ابابکر و صلي عليها... صحيح بخاري، ج 3، ص 253، کتاب المغازي، باب 155 غزوه خبير، حديث 704.

[14] ... أن ائتنا و لا يأتنا احد معک کراهية لمحضر عمر. همان مدرک.

[15] «قال ابن عباس:، يوم الخميس و ما يوم الخميس، ثم بکي حتي بل دمعه الحصي، فقلت يابن عباس و ما يوم الخميس؟ قال: اشتد برسول صلي الله عليه و سلم وجعه فقال ائتوني اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعدي فتنازعوا و ما ينبغي عند نبي تنازع، و قالوا ما شأنه أهجر استفهموه، قال: دعوني...» (ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه اي سپس گريست تا آب ديدگانش ريگها را تر کرد. پس گفتم: روز پنجشنبه چيست؟ گفت: بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شديد گشت، پس فرمود: بياوريد تا براي شما نوشتاري بنويسم که بعد از من گمراه نشويد. پس نزاع کردند، و نزاع در نزد پيامبر سزاوار نيست، و گفتند او را چه شده است، هزيان مي گويد، از او جويا شويم، فرمود، رها کنيد مرا...) صحيح مسلم، ج 3، ص 455، کتاب الوصية باب 5 الوقف ح 22.

[16] «فوجدت فاطمة علي ابي بکر في ذلک فهجرته فلم تکلمه حتي توفيت و عاشت بعد النبي صلي الله عليه و سلم ستة اشهر... و لم يکن يبايع تلک الاشهر.» صحيح بخاري، ج 3، ص 253، کتاب المغازي، باب 155 غزوه خيبر، حديث 704.

[17] (يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا أن يؤذن لکم الي طعام غير ناظرين اناه و لکن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستئنسين لحديث ان ذکلم کان يؤذي النبي فيستحيي منکم و الله لا يستحيي من الحق و اذا سألتموهن متاعا فسئلوهن من وراء حجاب ذلکم اطهرا لقلوبکم و قلوبهن.) (اي کساني که ايمان آورده ايد! به خانه هاي پيامبر داخل نشويد مگر به شما براي صرف غذا اجازه داده شود، بدون اين که چشم به ظرف غذاي وي بدوزيد، اما هنگامي که دعوت شديد داخل شويد، و وقتي غذا خورديد پراکنده شويد،(و بعد از صرف غذا) به بحث و گفتگو ننشينيد، اين عمل، پيامبر را مي آزارد، ولي از شما شرم مي کند (و چيزي نمي گويد)، اما خدا از (بيان) حق شرم ندارد. و هنگامي که چيزي از آنان (همسران پيامبر) مي خواهيد از پشت پرده بخواهيد، اين کار براي پاکي دلهاي شما و آنها بهتر است) سورة الاحزاب، آيه 53.

[18] (و ما کان لکم أن تؤذوا رسول الله و لا أن تنکحوا ازواجه من بعده أبدا ان ذلکم کان عند الله عظيما.) سورة الاحزاب، آيه 53.

[19] (ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و أعد لهم عذابا مهينا.) سورة الاحزاب، آيه 57.

[20] «عن عايشة قالت: خرجت سودة بعد ما ضرب الحجاب لحاجتها، و کانت امرأة جسيمة لا تخفي علي من يعرفها، فرآها عمر بن الخطاب، فقال: يا سودة! أما و الله ما تخفين علينا، فانظري کيف تخرجين، قالت: فانکفأت راجعة.. فدخلت فقالت: يا رسول الله اني خرجت لبعض حاجتي فقال لي عمر: کذا و کذا،... فقال: انه قد اذن لکن أن تخرجن لحاجتکن» (عايشة گفت: پس از آن که آيه حجاب نازل گرديد، سوده براي قضاي حاجتش بيرون رفت، او زني تنومند بود، از اين رو نمي توانست خود را از کساني که او را مي شناختند پنهان کند عمر بن خطاب او را ديد، و گفت اي سوده! به خدا نمي تواني خود را از ما مخفي نگاه داري، پس فکر کن چگونه خارج شوي گفت: پس با دگرگوني بازگشت و بر پيامبر وارد شد و گفت: يا رسول الله! من براي برخي از نيازهاي خود بيرون رفتم: عمر به من چنين و چنان گفت... پس (پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: شما اجازه داده شده ايد تا براي نيازهايتان خارج شويد.)

صحيح بخاري، ج 3، ص 451، باب 45، حديث 1220.

[21] «عن عايشة خرجت سودة بنت زمعة ليلا فراها عمر، فعرفها، فقال: انک و الله يا سودة! ما يخفين علينا، فرجعت الي النبي صلي الله عليه و سلم فذکرت ذلک له... و هو يقول: قد أذن الله لکن أن تخرجن لحوائجکن» (عايشة گفت: شبي سوده بنت زمعه بيرون رفت، عمر او را ديد و شناخت، و گفت: به خدا اي سوده نمي تواني خود را از ما مخفي نگاه داري گفت: بسوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بازگشت، پس ماجرا را براي آن حضرت نقل کرد، و او صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود: خدا به شما اجازه داده است تا براي نيازهايتان خارج شويد.)

همان، ج 4، ص 75، ب 116، ح 166.

[22] «عن عايشة ان ازواج النبي صلي الله عليه و سلم کن يخرجن بالليل اذا تبرزن الي المناصع و هو صعيد افيح فکان عمر يقول للنبي صلي الله عليه و سلم: تحجب نسائک، فلم يکن رسول الله صلي الله عليه و سلم، يفعل، فخرجت سودة بنت زوج النبي صلي الله عليه و سلم ليلة من الليالي عشاء، و کانت امرأة طويلة، فناداها عمر، الا قد عرفناک يا سودة، حرصا علي ان ينزل الحجاب» (عايشه گفت: همسران پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در شب براي قضاي حاجت به زمين وسيعي مي رفتند، عمر به پيامبر مي گفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان اما پيامبر (به نصحيت عمر) عمل نمي کرد، تا شبي سوده بنت زمعه که قامتي بلند داشت پس از پاسي از شب بيرون شد، پس عمر فرياد برآورد: اي سوده بدان که تو را شناختيم، چون وي بر نزول آيه حجاب حريص بود) همان، ج 1، ص 136، ب 109، ح 143.

[23] «و ذلک أحد موافقات عمر رضي الله عنه و هي مشهورة، وعد الشيعة ما وقع منه من المثالب، قالوا: لما فيه من سوء الأدب و تخجيل سوده حرم رسول الله صلي الله عليه و سلم و ايذائها بذلک، و اجاب أهل السنة، بعد تسليم صحة الخبر أنه رضي الله عنه رأي أن لا بأس بذلک، لما غلب علي ظنه من ترتب الخير العظيم...» تفسير روح المعاني، ج 22، ص 72.

[24] صحيح بخاري، ج 1، کتاب الوضوء، باب 109، خروج النساء الي البراز.

[25] همان.

[26] «قال الکرماني: فان قلت: وقع هنا أنه کان بعد ضرب الحجاب، و تقدم في الوضوء أنه کان قبل الحجاب، فالجواب: لعله وقع مرتين.» فتح الباري، عسقلاني، ج 8، ص 391.

[27] «فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتي توفيت». صحيح بخاري، ج 2، ص 504، کتاب الخمس، باب 837، ح 1265.

«فوجدت فاطمة علي ابي بکر في ذلک فهجرته فلم تکلمه حتي توفيت.» همان، ج 3، ص 252، کتاب المغازي، ب 155 غزوه خيبر، حديث 704.

و صحيح مسلم، ج 4، ص 30، کتاب الجهاد و السير، باب 15، ح 52.

[28] «فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا و لم يؤذن بها أبابکر و صلي عليها.» همان.

[29] همان.

[30] قال عمر لعلي و عباس: «فرأيتماه (ابابکر) کاذبا آثما غادرا خائنا... فرأيتماني کاذبا آثما غادرا خائنا...» صحيح مسلم، ج 4، ص 28، کتاب الجهاد و السير، باب 15 حکم الفي، حديث 49.

[31] «فرآه النبي صلي الله عليه و آله و سلم فينفض التراب عنه و يقول: تقتله الفئة الباغية ويح عمار يدعوهم الي الجنة و يدعونه الي النار» صحيح بخاري، ج 1، ص 254، کتاب الصلاة، باب 304، التعاون في بناء المسجد.

[32] همان.

[33] سورة القصص، آية 41.