بازگشت

پيامبر فدك را به تنها دخترش مي بخشد


چون خيبريان احساس کردند تاب مقاومت در مقابل


اسلام را ندارند فدک و... را به عنوان صلح به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تسليم کردند.

خداوند هم آن را به مقتضاي آيه شريفه (و ما أفاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا رکاب و لکن الله يسلط رسله علي من يشاء والله علي کل شي ء قدير) [1] (و آنچه را خدا از آنان به رسولش باز گردانيده چيزي است که شما براي به دست آوردن نه اسبي تاختيد و نه شتري، ولي خداوند پيامبرانش را بر هر کس که بخواهد مسلط مي سازد، و خدا بر هر چيز تواناست) - ملک خاص آن حضرت قرار داد.

آن گاه جبرئيل نازل گرديد، و از خدا پيام آورد که (آت ذالقربي حقه) [2] و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به امر الهي فدک را به دخترش فاطمه عليهاالسلام بخشيد.

شايد همگان متحير بودند، که با زهد فاطمه، با قناعتش، با... چرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فدک را به او بخشيد؟


فاطمه عليهاالسلام فدک را مي خواهد چه کند؟

اما که مي دانست که فدک دردست زهرا عليهاالسلام «بزرگترين سند تاريخ بود»؟

در منابع معتبر اهل سنت اين بخشش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با دخترش فاطمه اطهر عليهاالسلام بسيار نقل شده است.

سيوطي در تفسير درالمنثور به چند منبع اشار مي کند که آنان اين واقعيت را از دو نفر از صحابه، ابوسعد خدري، و عبدالله بن عباس نقل کرده اند.

وي از مسند بزار، مسند ابي يعلي، ابن ابي حاتم و ابن مردويه نقل مي کند که چون آيه (و آت ذالقربي حقه) نازل گرديد، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه عليهاالسلام را نزد خود خواند و فدک را به او بخشيد. [3] .

اين واقعيت در سال هفتم هجري تحقق يافت و فدک سه سال در دست فاطمه عليهاالسلام بود، و کشاورزان و کاگراني


بر آن گماشته بود.

اين سند محکم در طول تاريخ شاهدي آشکار بر حقانيت فاطمه عليهاالسلام بود که گوشه اي از آن را ياقوت بن عبدالله در معجم البلدان آورده است.

که ما به ترجمه خلاصه آن اکتفا مي کنيم وي در بيان فدک مي گويد: «فدک از چيزهايي است که بدون تاخت و تاز و زحمت بدست آمده است، پس ملک خاص رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده.

آن همان چيزي است که فاطمه عليهاالسلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را به من بخشيده است، و ابوبکر از او شاهد خواست! و آن داستاني دارد» [4] .

اين داستان را خود چنين نقل کرده است:

«چون پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود، فاطمه عليهاالسلام به ابوبکر گفت: «رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فدک را براي من قرار داده پس آن را به من بده. و علي بن ابي طالب عليه السلام بر اين مطلب شهادت داد، ابوبکر شاهد ديگري خواست، ام ايمن


خدمتگذار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز شهادت داد...» [5] .

«سپس چون عمر به خلافت رسيد نتيجه رأي و اجتهادش بر اين شد که فدک را به وارثان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باز گرداند.

علي عليه السلام همچنان مي گفت: که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در زمان زندگيش فدک را به فاطمه بخشيده است.

پس چون عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد به فرماندارش در مدينه نوشت: و او را به بازگرداندن فدک به فرزندان فاطمه عليهاالسلام امر کرد و در دوران عمر بن عبدالعزيز فدک در دست آنان بود.

چون يزيد بن عبدالملک به خلافت رسيد فدک را از فرزندان فاطمه گرفت، و تا زمان ابوالعباس السفاح در دست بني اميه بود.

چون ابوالعباس به خلافت رسيد آن را به حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب واگذار کرد تا آن را بين فرزندان علي عليه السلام تقسيم کند.


چون منصور به حکومت رسيد و بنوحسن بر وي خروج کردند فدک را از آنها گرفت. چون مهدي پسر منصور خلافت را متصرف شد فدک را به آنها برگرداند پس از او موسي الهادي و آنانکه بعد از او تا زمان مأمون خلافت داشتند فدک را گرفته در اختيار داشتند.

چون دوران مأمون فرا رسيد نماينده خاندان علي بن ابي طالب به نزد مأمون آمد و فدک را از وي مطالبه نمود. مأمون دستور داد تا سندي براي فدک تنظيم نموده و آن سند را بر مأمون خواندند.

پس دعبل شاعر بپا خواست و سرود:


اصبح وجه الزمان قد ضحکا

برد مأمون هاشم فدکا


چهره زمانه خندان شد، چون مأمون فدک را به بني هاشم (صاحبان اصليش برگرداند) [6] .

و نيز در بيان رد فدک بوسيله مأمون مي نويسد:


چون سال دويست ده (210) فرا رسيد مأمون فرمان داد تا فدک را به فرزندان فاطمه بدهند.

و به قثم بن جعفر فرماندار مدينه نوشت: مسلم است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فدک را به دخترش فاطمه عطاء فرموده و اين مطلب در نزد آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم چيزي است آشکار و معروف، سپس فاطمه همچنان اين واقيعت را مدعي بود و او کسي است که سزاوار است بر اين ادعايش تصديق گردد.

مأمون نظر داد تا فدک را به وارثان فاطمه عليهاالسلام رد نمايند...

چون متوکل به خلافت رسيد فدک را از فرزندان فاطمه گرفت. [7] .

حاصل و خلاصه آنچه از معجم البلدان آورديم که مؤيد احاديثي است که محدثين و مفسرين نقل کردند امور ذيل است:


1- فدک ملک خاص پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده است.

2- فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن را به من عطا فرمود.

3- علي عليه السلام بر اين امر شهادت داده و تأکيد فرمود.

4- ام ايمن نيز بر آن گواه بوده.

5- عمر در زمان خلافتش آن را به وارثان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رد کرد، (که پس از مدت کوتاهي از آن ها باز گرفته شد).

6- پس از رد عمر فدک را علي عليه السلام مي فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان حياتش آن را به فاطمه عليهاالسلام داده است.

7- عمر بن عبدالعزيز امر کرد تا فدک را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام دادند.

8- يزيد بن عبدالملک آن را از آنان گرفت، و همچنان در دست بني اميه بود.

9- ابوالعباس السفاح آن را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام باز گرداند.

10- منصور از آن ها باز پس گرفت.


11- مهدي چون به خلافت رسيد فدک را به آنان باز گرداند.

12- موسي المهدي و آنانکه بعد از او بودند فدک را از فرزندان فاطمه عليهاالسلام گرفته و در اختيار داشتند.

13- مأمون گفت: پيغمبر فدک را به دخترش فاطمه عليهاالسلام بخشيده است.

اين مطلب در نزد آل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آشکار معروف است.

فاطمه عليهاالسلام مستمرا ادعاي فدک را داشته و او کسي است که سزاوار است بر اين امر تصديق گردد.

14- مأمون فدک را به وارثان فاطمه عليهاالسلام برگرداند.

و دستور داد تا سندي براي آن تنظيم کنند و آن سند را بر او خواندند.

15- متوکل عباسي فدک را از وارثان فاطمه باز پس گرفت.

بس شگفت انگيز است که کسي چشم از احاديثي که در کتب حديث و تفسير آمده بپوشد و آنها را نديده


انگارد، و آنچه مورخين در طول تاريخ نوشته اند را با تغافل به فراموشي بسپارد، و به معجم البلدان بنگرد، و از اين همه شواهد همچون خفاش بگذرد، و چون مگسي بر آن چه از عمر بن عبدالعزيز نقل شده که گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فدک را به فاطمه عليهاالسلام نداده فرود آيد.

بدون توجه به اينکه در چند سطر قبل از آن آمده است، «فلما ولي عمر بن عبدالعزيز الخلافة کتب الي عامله بالمدينة يأمره برد فدک الي ولد فاطمة رضي الله عنه، فکانت في ايديهم في ايام عمر بن عبدالعزيز».

خلاصه پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله و سلم فدک رابه امر الهي به دخترش فاطمه عليهاالسلام مرحمت فرمود. فدک آن معتبرترين سند تاريخ در دست فاطمه بود.

تا مصيبت عظمي رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرا رسيد.

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم عالم را به سوگ و مصيبتي دچار کرد که عقل عاجز است عظمت آن را درک کند.

با افول خورشيد نبوت جا داشت تا آن همه عطوفت و رحمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر امت در عواطف و خاطرات زنده


شود، آن عطوفتي که خداوند چنين توصيف فرموده (عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رئوف رحيم) [8] .

او تنها از خود يک دختر، فاطمه عليهاالسلام را بجاي گذاشت، دختري که وي را پاره تن خود مي ناميد، ماهها صبح و شام بر در خانه او مي آمد و در منظر عام و خاص بر او سلام و درود مي فرستاد و آيه قرآني که حاکي طهارت اوست را مي خواند (انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهرکم تطهيرا) [9] .

و غضب و رضاي او را غضب و رضاي خود و خدايش معرفي مي کرد و مي فرمود:

«فاطمة بضعة مني من آذاها فقد آذاني» فاطمه پاره تن


من است هر که او را بيازارد مرا آزرده است. «فاطمة بضعة مني من اغضبها فقد اغضبني» [10] فاطمه پاره تن من است هر کس او را غضبناک کند مرا خشمگين کرده است.

«يا فاطمة ان الله يغضب لغضبک و يرضي لرضاک» [11] اي فاطمه هر آينه خدا به خشم تو خشمناک و به خشنودي تو خوشنود مي گردد.

تنها يادگار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم که مصيبت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر او گرانتر از همه بود به نزد ابوبکر آمد و فدک را از او مطالبه کرد اين امري است که همه مسلمانان بر آن اتفاق دارند و هيچ کس آن را انکار نکرده و منابع معتبر اهل سنت نيز از آن حکايت دارد.

آيا فاطمه عليهاالسلام فدک را به عنوان نحله پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ادعي مي کرد؟ فدکي که در دستش بود؟ عمالش را از آن رانده بودند و متصرف شده بودند؟


فاطمه عليهاالسلام آن را مطالبه مي کرد؟ و از او شاهد مي خواستند؟

عجبا! بيرون کردن کشاورزان بانوي مصيبت زده از ملکش در فرهنگ آنها تسليت به مصيبت زده بود؟

چرا از فاطمه شاهد بخواهند مگر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در قانون قضاوت نفرموده بود که مدعي بايد شاهد بياورد؟ فاطمه که متصرف در فدک بود، او مدعي نبود:

آيا از کسي که معيار رضا و غصب الهي است هم بايد شاهد بخواهند؟

آيا از کسي که مصداق آيه تطهير است و خداوند به طهارتش شهادت داده نيز بايد شاهد خواست؟

آيا شهادت علي عليه السلام - مصداق ديگر آيه تطهير -، براي اثبات حقانيت فاطمه کافي نبود؟

آيا شهادت ام ايمن خدمتگذار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم که پيامبر او را از زنان بهشت معرفي کرده است [12] يقين آور نبود؟


تا به فاطمه زهرا عليهاالسلام گفته شود «لا يجوز الا شهادة رجلين او رجل و امرأتين» که غير از شهادت دو مرد و يا يک مرد و دو زن پذيرفته نيست؟!!

يا فاطمه عليهاالسلام فدک را که ملکش بود به عنوان ارث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ابوبکر مطالبه مي نمود؟

يا فاطمه عليهاالسلام آن چه از ابوبکر مطالبه مي نمود دو چيز بود؟:

1- فدک که ملک خود آن حضرت بود

2- ارث از ما ترک رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

و چون ابوبکر مدعي بود که فدک ملک حضرت زهرا عليهاالسلام نيست و جزء ما ترک پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم است، در جواب آن حضرت به حديث «لا نورث ما ترکنا صدقه» تمسک کرده است.

اکنون به بررسي حديثي که در بخاري آمده و اهل سنت در اين رابطه عمدة به آن استدلال مي کنند مي پردازيم.


متن حديث: در صحيح بخاري از عايشه روايت گرديده که فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به نزد ابوبکر فرستاد تا ميراث خود را از پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم - از آن چه خدا به پيامبرش بازگردانيده در مدينه - و فدک، و آن چه از خمس خيبر باقي مانده است مطالبه کند.

ابوبکر گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ما «پيامبران» ارث نمي گذاريم آنچه از ما مي ماند صدقه است، و فقط آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم سهم خود را از آن مي خورند.

من به خدا قسم تغيير نمي دهم چيزي از صدقات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را از آن حالي که در زمان آن حضرت بود، و عمل خواهم کرد در آن چنانکه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عمل فرموده است.

با اين بيان ابوبکر از پرداخت چيزي از آن ها به فاطمه عليهاالسلام خودداري کرد، از اين رو فاطمه عليهاالسلام بر ابوبکر غضبناک شد، از او قهر نمود، و تا زنده بود با وي سخني نگفت.

او بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شش ماه زندگي کرد، چون وفات


نمود شوهرش علي عليه السلام وي را شبانه به خاک سپرد، ابابکر را براي مراسم دفن و نمازش خبر نداد، و خود بر وي نماز گذارد. [13] .

اين حديث را بخاري با مختصر تفاوتي در عباراتش در چهار موضع از کتاب صحيح آورده است.

الف: کتاب فضائل اصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم.

ب: کتاب الخمس باب فرض الخمس.


ج: کتاب الفرائض.

د: کتاب المغازي.

جمله اول حديث: فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به نزد ابوبکر فرستاد تا (سه چيز را مطالبه کند).

1- «ما افاء الله عليه بالمدينة» آنچه خدا بر او ارزاني داشته در مدينه.

2- «فدک» ملکي که فاطمه عليهاالسلام مي فرمود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به من بخشيده است.

3- «ما بقي من خمس خيبر» آنچه از خمس خيبر باقي مانده بود.

آيا همه اينها ما ترک پيامبر بود؟ تا درباره آن بحث شود که از پيامبر ارث برده مي شود يا خير؟

براي روشن شدن بحث بايد نخست با وضيعت مالي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آشنا شد اموال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آن جهت که پيامبر است، با صرف نظر از حديث «لا نورث ما ترکنا صدقة» - به مقتضاي آيات قرآن دو نوع است.


الف: آنچه که به مقتضاي آيه شريفه - (و ما أفاء الله علي رسوله منهم فما أو جفتم عليه من خيل و لا رکاب ولکن الله يسلط رسله علي من يشاء) [14] (و آنچه را خدا از آنان به رسولش باز گردانده (و بخشيده،) چيزي است که شما براي به دست آوردن آن (زحمتي نکشيديد) نه اسبي تاختيد و نه شتري، ولي خداوند رسولان خود را بر هر کس بخواهد مسلط مي سازد) - ملک خاص پيغمبر است و ديگري با وي شريک نمي باشد، و بعد از او به ورثه اش منتقل مي گردد.

ب: آنچه که به مقتضاي آيه شريفه (و ما أفاء الله علي رسوله من أهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي والمساکين و ابن السبيل کي لا يکون دولة بين الأغنياء منکم) [15] (و آنچه از اهل اين آباديها به رسولش باز گرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان


و در راه ماندگان است، تا در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد) - به پيغمبر مي رسد که ملک خاص پيامبر نيست و ديگران «ذي القربي و يتامي و مساکين و ابن السبيل» نيز با او شريکند پس از او به ارث برده نمي شود.

پس به مقتضاي اين دو آيه شريفه في ء دو نوع است، في ء که بدون تاخت و تاز بدست آمده که ملک خاص پيامبر است.

و في ء که با جنگ بدست آمده که هر چند ملک آن حضرت هم باشد اما چون ملک خاص نيست به ارث برده نمي شود.

و نيز آنچه به مقتضاي آيه شريفه - (و اعلموا أنما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساکين و ابن السبيل) [16] (بدانيد هرگونه غنيمتي به دست آوريد خمس آن براي خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است) - به پيامبر


داده مي شود که ملک خاص پيامبر نيست و ديگران نيز با او شريند اين نوع از اموال به ارث برده نمي شود، بلکه به جانشين بر حق او منتقل مي گردد، تا همانگونه که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل مي کرده عمل نمايد.

بيان حديث: در حديث مي خوانيم که:

فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به نزد ابوبکر فرستاد تا ميراثش را از آنچه خدا به رسولش باز گردانيده در مدينه، و فدک و آنچه از خمس خيبر باقي مانده بود طلب کند. روشن است که:

اولا: با توجه به اينکه في ء دو قسم است يکي: آن چه بدون تاخت و تاز بدست آمده که ملک خاص پيامبر است، ديگر: آنچه با جنگ بدست آمده که به ارث گذاشته نمي شود، پس درخواست فاطمه عليهاالسلام به عنوان ارث فقط از نوع اول في ء مي تواند باشد.

ثانيا: اگر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فدک را به فاطمه عليهاالسلام نبخشيده بود «ما افاء الله» شامل فدک نيز مي شد،


و تصريح به نام فدک وجهي نداشت.

پس معلوم مي شود که در هنگام رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فدک جزء في ء نبوده است، پس فاطمه عليهاالسلام فدک را به عنوان ارث مطالبه نمي فرمود.

ثالثا: همانطور که گذشت خمس نيز به ارث گذاشته نمي شود، مگر اينکه به وسيله خاصي تمليک و به شخصي منتقل گردد، که در اين صورت از عنوان خمس بودن خارج مي شود.

پس فاطمه عليهاالسلام اگر از باقي مانده خمس چيزي مطالبه کرده باشد به عنوان ارث نبوده بلکه به عنوان حقش از خمس بوده است.

پس مدلول اين حديث اين است که فاطمه عليهاالسلام از ابوبکر سه چيز را مطالبه فرموده است.

1- ميراثش از في ء، که ملک خاص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده.

2- فدک، يعني چيزي که با بخشش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ملک خود او گرديده بود.

3- حق و سهمش از خمس، نه به عنوان ارث بلکه


چون فاطمه عليهاالسلام روشنترين مصداق ذي القربي بود.

پس اين احاديث نيز مؤيد آن است که فدک جزء ما ترک پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نبوده است.

بنابراين، جمله دوم حديث: ابوبکر در جواب فاطمه عليهاالسلام گفت: «رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «لا نورث ما ترکنا صدقه» (ما انبياء) از خود ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است). اين جواب تنها مي تواند در مقابل يکي از سه مطالبه فاطمه عليهاالسلام واقع گردد، که وي به عنوان جواب تمام خواسته هاي دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفته است!!

به هر حال فاطمه عليهاالسلام از ابوبکر درخواستهايي داشته، و ابوبکر نيز جوابي داده است که ما به تلحيل اين سؤال و جواب مي پردازيم.

در اين مورد سؤالاتي مطرح مي شود.

1- فاطمه زهرا عليهاالسلام به حق فدک را مطالبه نمود، يا - نستجير بالله - مکابرة، يا جهلا؟

اگر به حق بود، چرا حقش به او داده نشد؟


اگر - نعوذ بالله - بواسطه جهل ونا آگاهي بود، چرا با حديثي که ابوبکر از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرد، فاطمه عليهاالسلام قانع نگرديد؟

آيا ابوبکر در نزد آن حضرت ثقه نبود؟ عادل نبود؟ يا کذبش بر آن حضرت ثابت بود؟

اگر مکابره بود، چه چيز موجب شد که فاطمه زهرا عليهاالسلام زورگويي و مکابره کند؟ حرس به مال دنيا و آمال و آرزوهاي طولاني؟

او که مي دانست عمري نخواهد کرد، اول کسي است که به پدرش پيغمبر ملحق خواهد گرديد. چون پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به او خبر داده بود. [17] .

احاديثي که در زهد او شوهرش علي عليه السلام وارد شده قابل ترديد نيست.


نزول سوره هل اتي يکي از شواهد مدعي است. [18] .

حسادت نسبت به ابي بکر؟ آيا حسادت و حرس موجب شده - «سيدة نساء العالمين»، «سيدة نساء اهل الجنة»، [19] «بضعة النبي»، «ام ابيها» - تا در موقوفات و صدقات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم طمع کند، و به عمل در آن ها بر طبق عمل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رضايت ندهد، و بواسطه اين امر با خليفه و جانشين رسول خدا قهر کند و با او تا آخر عمر سخن نگويد؟

اگر کار فاطمه زهرا عليهاالسلام - نعوذ بالله - مکابره و زورگويي بوده، و بر اين اساس بر امر باطلي اصرار و پافشاري داشته، از امام و خليفه وقتش ابوبکر قهر کرده، تا در حال غضب بر ابي بکر از دنيا برود؟ و به مقتضاي احاديث:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» (هر


کس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت (قبل از اسلام) مرده است) و يا

«من مات و ليس في عنعه بيعة مات ميتة جاهلية» (هر کس بميرد و در گردن او بيعتي نباشد به مرگ جاهليت مرده است [20] و يا

«من خرج من السلطان شبرا فمات الا مات ميتة جاهلية» هر کس از فرمان حاکم و سلطان وجبي بيرون رود پس بميرد به مرگ جاهليت (قبل از اسلام) مرده است) [21] .

آيا سيدة نساء اهل الجنة، «نستجير بالله» ماتت ميتة الجاهلية؟ فاطمه عليهاالسلام به مرگ جاهليت از دنيا رفته است؟!

و يا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام حضرت علي عليه السلام را به عنوان امام زمان و خليفه پدرش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و حاکم، شناخته و با او بيعت کرده و وجبي از فرمانش بيرون نگرديده است.


اگر کار فاطمه عليهاالسلام زورگويي و مکابره بود، چرا علي عليه السلام وي را تأييد و به حمايت او تا شش ماه از بيعت با ابوبکر خودداري ورزيد، بلکه به عداوت و دشمني کسي که مي خواسته به سيره پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل کند بپردازد؟!

مگر علي عليه السلام وصي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نبود؟ او چگونه از اين خبر مطلع نبود؟

و اگر به حق بود؟ پس چرا ابوبکر حق فاطمه عليهاالسلام را نداد؟

آيا - چون آن حضرت بر ابوبکر غضب کرد و هيچگاه تا وقتي که رحلت نمود از او راضي نشد - ابوبکر به مقتضاي حديث «فاطمة بضعة مني فمن اغضبها اغضبني» [22] .

و حديث «يا فاطمة ان الله يغضب لغضبک و يرضي لرضاک» [23] جزء مغضوب عليهم نيست؟

و يا جزء آنانکه خدا فرموده: (و من يحلل عليه غضبني فقد هوي) [24] «و هر کس غضبم بر او وارد شود، سقوط


مي کند» نمي باشد.

اگر مطالبه فاطمه عليهاالسلام به حق بود؟ پس چرا ابوبکر به پيامبر «لا نورث ما ترکنا صدقه» را نسبت داده است؟

در اين حديث عدم ارث گذاشتن به همه انبياء نسبت داده شده! و اين مطلب مخالف قرآن است، خداوند در قرآن خبر داده از انبياء که از يکديگر ارث برده اند (و ورث سليمان داود) [25] (سليمان از پدرش داود ارث برد).

(فهب لي من لدنک وليا يرثني و يرث من آل يعقوب) [26] و حضرت زکريا گفت: (پس به من عطا فرما سرپرستي (فرزندي) که از من و از آل يعقوب ارث برد). آيا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر خلاف قرآن سخن فرموده است؟

اگر کسي بواسطه عدم معرفت، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را در موضوعات معصوم نداند، و تصور کند که ممکن است آن حضرت در خبر از امور عادي و يا تاريخي اشتباه نمايد.

اين تصور مربوط به مورديست که آن خبر مستلزم حکم


شرعي نباشد، در حالي که مدلول اين کلام مستلزم حکم شرعي است، چگونه ممکن است از آن صادر شده باشد؟

آيا پيغمبر معصوم - با وجود اينکه به گفته قرآن پيامبران از خود ارث مي گذاشتند - مي گويد: ما پيامبران ارث نمي گذاريم -، خبري بر خلاف واقع که مستلزم حکم شرعي است؟

مگر خود آن حضرت نفرموده: آنچه خلاف قرآن باشد من نگفته ام؟

پس با وجود اينکه صدور اين حديث از ابوبکر مسلم است، آيا ابوبکر کلامي مخالف قرآن به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داده است؟

اگر دوران امر باشد بين نسبت داده کلامي به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مخالف گفته خدا و واقع، و نسبت دادن کلامي به ابوبکر مخالف گفته پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم کدام مناسبتر است؟

چرا حضرت فاطمه و علي عليهماالسلام مخالفت گفته ابوبکر را


با کتاب خدا ذکر نکرده اند؟

يا فاطمه زهرا و علي عليهماالسلام در رد کلام ابوبکر به آيات قرآن استشهاد و استدلال کردند، اما بخاري و... از ذکر آن خودداري کرده اند؟

چنانکه ابن سعد و سيوطي نقل کرده اند که علي عليه السلام پس از گفته ابوبکر: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «لا نورث ما ترکنا صدقة».

فرمود: (و ورث سليمان داود) و قال زکريا (يرثني و يرث من آل يعقوب)

ابوبکر گفت: همين طور است.

پس علي عليه السلام فرمود: اين کتاب خداست که سخن مي گويد. [27] .


حال اگر فرض کنيم که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده باشد «لا نورث ما ترکنا صدقه» و اين سخن مخالف قرآن نباشد!!

باز هم، حديث بخاري قابل پذيرش نيست.

چون آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از خود باقي گذاشتند در زمان اين حديث پس از رحلت آن بزرگوار وقف و صدقه گرديده، و عمل در ملک شخصي و عمل در موقوفات و صدقات دو گونه است.

پس چگونه ابوبکر مي گويد: چيزي از صدقات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را از آن حالي که در زمان آن حضرت بوده تغيير نخواهم داد، و آنچنانکه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل مي فرمود، عمل خواهم کرد؟

و حال آنکه اگر اموال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با رحلتشان وقف و صدقه شده است، نبايد در آن چنانکه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل مي کرد عمل کند.

چون پيغمبر به عنوان مالک در اموال شخصي خود عمل مي کرد، و ابوبکر به عنوان متولي صدقات و


موقوفات بايد عمل کند.

اگر «لا نورث ما ترکنا صدقه» درست است؟ پس چرا عايشه راوي اين حديث ادعاي مالکيت خانه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را داشته تا پدرش را در آن به خاک سپرده است؟

با تمام اين شواهد بر عدم پذيرش فاطمه عليهاالسلام، سخن ابوبکر را، چنانکه بخاري و ساير صحاح سنت بر آن تأکيد دارند.

برخي از افسانه سرايان و توجيه گران تاريخ، براي سرودن نغمه الفت و محبت،گفته اند: هنگامي که ابوبکر از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرد که وي فرمود: «لا نورث ماترکنا صدقه» فاطمه عليهاالسلام کلام وي را پذيرفت.

و به ابوبکر فرمود: دراين صدقات و فدک آنچنانکه پيامبر عمل مي کردند عمل کن!!

گذشته از اينکه اين مطلب سندي ندارد معارض است با آنچه بخاري و صحاح و مسانيد بر آن اتفاق دارند.

چون در بخاري و مسلم آمده است که حضرت زهرا عليهاالسلام تا آخر عمر مبارکش در مطالبه فدک همچنان


اصرار مي ورزيد. و بواسطه اينکه ابوبکر از پرداخت فدک سرباز مي زد فاطمه زهرا عليهاالسلام با او قهر نموده و تا آخر عمر با وي سخن نگفت، و بر اين امر نيز بخاري و مسلم و ساير صحاح و مسانيد تأکيد دارند. [28] .

پس از شهادت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام علي عليه السلام بر مطالبه فدک اصرار مي ورزيد، در اين مورد نيز احاديث متعددي در صحيح مسلم و صحيح بخاري و ساير صحاح اهل سنت آمده است، [29] و در اين احاديث عقيده و رأي علي عليه السلام و عباس در مورد منع فدک و... بيان گرديده است.


در صحيح مسلم آمده است:

عمر گفت: چون پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم رحلت فرمودند، ابوبکر گفت: من ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشم، پس شما دو نفر (عباس و علي عليه السلام) آمديد، تو ميراثت را از فرزند برادرت و اين ميراث همسرش را از پدرش مطالبه مي کرديد.

پس ابوبکر گفت: که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «ما پيامبران ارث نمي گذاريم آنچه از خود باقي مي گذاريم صدقه و وقف مي باشد» و شما دو نفر او را دروغگو و گناه کار و حيله گر و خيانت پيشه مي ديديد. خدا مي داند که او راستگو نيکوکار و راه يافته و پيرو حق بود.

سپس ابوبکر مرد، و من ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و ولي ابوبکرم، و شما دو نفر مرا نيز دروغگو و گناه کار و حيله گر و خيانت پيشه مي دانيد.

و خدا مي داند که من راستگو نيکوکار راه يافته و پيرو حقم. [30] .


اين جريان را بخاري در صحيحش مکرر آورده است.

اما نظر عباس و علي عليه السلام را در مورد گفته ابوبکر با تعابيري همچون «تزعمان ان ابابکر کذا و کذا» [31] گمان مي کنيد که ابوبکر چنان و چنان بود.

و «تذکران أن اباکر فيه کما تقولون» [32] و شما ياد مي کنيد که ابوبکر در مورد فدک و... آن چنان است که شما مي گوييد.


و «تزعمان ان ابابکر فيها کذا» [33] و شما گمان مي کنيد که ابوبکر در مورد (صدقه) آن چنان بود.

در تمام اين موارد جمله «والله يعلم انه فيها صادق...» قرينه است که بجاي چنان و چنان و آنچنان که شما مي گوييد و.. همان تعابير «مسلم» بوده که «بخاري» تأدبا با کنايه آورده است.

البته آنچه مسلم است، گفتار و رفتار ابوبکر مورد اعتراض فاطمه و علي عليهماالسلام و عباس رضي الله عنه بوده و بنا به منابع و مدارک معتبر اهل سنت، هيچگاه آنان قانع نشده اند، و بر اعتراض و انکار خود پافشاري داشته اند.

مشاهده گرديد که در صحيحين و مسند احمد حنبل و... دو نظر و بينش درباره فدک از خليفه دوم عمر بن خطاب نقل شد.


1- بينش علي عليه السلام و عباس که فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز پيرو اين بينش است، و آن اينکه ابوبکر و عمر در اين باره حقوق مالي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم «کاذبا آثما غادرا خائنا» بوده اند.

2- بينش عمرو آن اينکه خود او و ابوبکر در اين رابطه «صادق و بار و راشد و تابع للحق» بوده اند.

اکنون به تشريح موقعيت صاحب دو نظريه اي که عمر بيان کرده است مي پردازيم، که خواننده خود در ترجيح يکي از اين دو نظريه به قضاوت بنشيند.

صاحب نظريه اول علي عليه السلام و عباس رضي الله عنه و فاطمه عليهاالسلام علي عليه السلام کسي است که از اوان طفوليت تحت تکفل و تربيت و تعليم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار داشته است.

علي عليه السلام باب مدينه علم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده، که منابع شيعه و سني بر آن گواه است. و يکي از احکام و علوم حکم ارث بردن و ارث نبردن از پيامبران است.

علي عليه السلام وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود، أهل سنت خلافت بلا فصل آن حضرت را منکرند، اما وصايت آن حضرت


بلافصل آن حضرت را منکرند، اما وصايت آن حضرت را منکر نيستند.

وصي نمي شود از امور مالي موصي له بي خبر باشد، خصوصا اگر آن حکم برخلاف قاعده باشد.

پس اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ارث نمي گذاشت ناگزير به وصي خود علي عليه السلام مي فرمود، و از او پنهان نمي نمود.

فاطمه عليهاالسلام تنها بازمانده از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنکه اگر از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ماترکي باقي مي ماند، بيشترين سهم ارث را وي داشت.

چون تنها کسي که همراه با فرزند ارث مي برد پدر و مادر و همسر است.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پدر و مادرشان را در طفوليت از دست داده بودند.

پس شريک با فرزندشان در ارث تنها همسران آن حضرت بودند.

و همسر يک هشتم ارث مي برد، و چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم 9 همسر داشتند، و سهم هر يک از آنها يک هفتادم مي شود، ممکن


نيست که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم اين مسئله را به همسرانش بگويد، اما از تنها دختر خود که بيشترين سهم ارث را از آن حضرت دارد پنهان کند و به وي نگويد «لا نورث ما ترکنا صدقه» تا بعد از رحلتش وي به آن دردسر و گرفتاري دچار شود.

عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، يادگار پدر و ساير عموهايش: ابوطالب و جعفر، کسي که در نزد آن حضرت از موقعيت خاصي برخوردار بود.

صاحب نظريه دوم ابوبکر و عمر

ابوبکر، و عمر پدر دو همسر از همسران پيامبر پدر عايشه و حفصه، که هر يک از آنها يک هفتادم از ما ترک پيامبر سهميه ارث آنها بود.

ابوبکر، کسي است که بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آراء مردم به خلافت رسيد، و در زمان آن حضرت داراي هيچ منصبي نبود.

بر خلاف علي عليه السلام که وصايت و باب علم بودنش مربوط به زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده است.


نصب ابوبکر به خلافت رسيد.

چگونه ممکن است، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حياتشان مسئله ارث خويش را به آنها فرموده باشند، با وجود اينکه چندان مربوط به آنها نبود.

اما با اينکه ارتباط قويي که با حضرت علي و فاطمه عليهاالسلام داشته از آنها و عباس رضي الله عنه عم گراميشان پنهان کرده باشند.


پاورقي

[1] سورة الحشر آيه 6.

[2] سورة الاسراء، آيه 26.

[3] مسند ابي يعلي، ج 2، ص 534، حديث 436 (1409، دارالمأمون للتراث بيروت. و تفسير الدر المنثور، ج 5، ص 273 و 274).

[4] معجم البلدان، ج 4، ص 238.

[5] همان، ص 239.

[6] همان، ص، 239.

[7] همان، ص 240.

[8] سوره التوبة، آية 128.

[9] عن انس رضي الله عنه: أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم کان يمر بباب فاطمة رضي الله عنه اذ أخرج الي صلاة الفجر و يقول: الصلاد يا اهل البيت، الصلاة (انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا) سيوطي در تفسير در المنثور، ج 6، ص 605، به نقل از ابن ابي شيبه، احمد بن حنبل، ترمذي، ابن جرير، ابن المنذر، الطبرني، الحاکم و ابن مردويه.

[10] صحيح بخاري، ج 3، ص 96.

[11] کنز العمال، ج 13، ص 674، حديث 37725.

[12] سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 224.

[13] بخاري... عن عايشة أن فاطمه عليهاالسلام بنت النبي صلي الله عليه و آله و سلم أرسلت الي ابي بکر تسأله ميراثها من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مما افاء الله عليه بالمدينة، و فدک و مابقي من خمس خيبر. فقال أبوبکر: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لا نروث ما ترکنا صدقة انما يأکل آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم في هذا المال و اني والله لا اغير شيئا من صدقة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عن حالها التي کان عليها في عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و لأعملن فيها بما عمل به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فأبي ابوبکر أن يدفع الي فاطمة منها شيئا فوجدت فاطمة علي ابي بکر في ذلک فهجرته فلم تکلمه حتي توفيت و عاشت بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا و لم يؤذن بها أبابکر و صلي عليها...

صحيح البخاري، ج3، ص252، کتاب المغازي، باب 155 غزوه خيبر، حدث 704.

[14] سورة الحشر آيه 6.

[15] سورة الحشر آيه 7.

[16] سورة الانفال آيه 41.

[17] عن عائشة رضي الله عنه قالت: دعا النبي صلي الله عليه و آله و سلم فاطمة ابنته في شکواه الذي قبض فيها فسارها... فقالت (فاطمة)... ثم سارني فأخبرني أني اول اهل بيته اتبعه فضحکت. صحيح بخاري، ج 3، ص 83، باب 42 مناقب قرابة الرسول، حديث 233.

[18] و اخرج ابن مردويه عن ابن عباس في قوله (و يطعمون الطعام علي حبه) الآية قال: نزلت هذه الآية في علي بن ابي طالب و فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. سيوطي، تفسير درالمنثور، ج 8، ص 371.

[19] بخاري، ج 5، ص 82 و 96.

[20] صحيح مسلم، ج 3، کتاب الامارة، باب الامر بلزوم الجماعة).

[21] همان، و صحيح بخاري، ج 4، کتاب الفتن، باب قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم سترون بعدي امورا.

[22] صحيح بخاري، ج 5، ص 96.

[23] کنزالعمال، ج 13، ص 674، حديث 37725.

[24] سورة طه، آية 81.

[25] سورة النمل، آيه 27.

[26] سورة النمل، آيه 16.

[27] فقال ابوبکر: قال رسول الله: لا نورث ما ترکنا صدقة فقال علي: (و ورث سليمان داود) و قال زکريا (يرثني و يرث من آل يعقوب) قال ابوبکر: هو هکذا. فقال علي: هذا کتاب الله ينطق. الطبقات الکبري، ج 2، ص 315، دار البيروت للطباعة والنشر. و مسند فاطمه، ص 33، مؤسسه الکتب الثقافية.

[28] فغضب فاطمه عليهاالسلام بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتي توفيت. صحيح بخاري، ج 2، ص 504، کتاب الخمس، ب 837 فرض الخمس، حديث 1265. و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 25، حديث 25، (مسند ابوبکر).

[29] و کانت فاطمه تسأل ابوبکر... فابي ابوبکر ذلک عليها. صحيح بخاري، ج 2، کتاب الخمس، ب 837 فرض الخمس، حديث 1265. و صحيح مسلم، ج 4، کتاب الجهاد، ب 15 حکم الفي ء، حديث 54. و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 25، حديث 25. (مسند ابي بکر).

[30] «قال (عمر): فلما توفي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال ابوبکر: أنا ولي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فجئتما، تطلب ميراثک من ابن اخيک، و يطلب هذا ميراث امرأته من أبيها. فقال ابوبکر: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «لا نورث ما ترکنا صدقة» فرأيتماه کاذبا آثما غادرا خائنا، والله يعلم انه لصادق بار راشد تابع للحق. ثم توفي أبوبکر و أنا ولي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ولي أبي بکر. فرأيتماني کاذبا آثما غادر خائنا. والله يعلم أني لصادق بار راشد تابع للحق».

صحيح مسلم، ج 4، ص 28، کتاب الجهاد والسير، باب 15 حکم الفي ء، حديث 49، مؤسسة عزالدين.

[31] صحيح بخاري، ج 4، ص 121، کتاب النفقات، باب 180 حبس نفقه الرجل، ح 272.

[32] همان، ج 3، ص 188، کتاب المغازي، باب 129، ح 526.

[33] همان، ص 755، کتاب الاعتصام، باب 1170 ما يکره من التعمق والتنازع في العلم، حديث 2112. و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 447، حديق العباس بن عبدالمطلب، حديث 1782. و سنن الترمذي، ج 4، کتاب السير، ب 44 ما جاء في ترکة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، ح 1610.