بازگشت

روزي كه لاله پرپر شد


او به دليل قرابت با فاطمه (س) از همان لحظات وفات پيامبر (ص) به دقت تمام قضاياي پشت پرده براي غصب مقام ولايت را مشاهده مي کرد ودر کنار آن مظلوميت اهل بيت را به نظاره مي نشست. در حالي که برخي از اصحاب به شدت در پي کسب مقام حکومت بودند او فاطمه را مي ديد که با چشماني گريان و کمري خميده از فراق پدر مي ناليد و با ناله هاي جان سوز خدو از مظلوميتش شکوه مي کند.

ابن ابي الحديد مي نويسد: «ابوبکر به همراه ابن خطاب و ابوعبيده و گروهي ازاصحاب سقيفه مي آمدند در حالي که به هيچ کس برخورد نمي کردند مگر اين که او راکتک مي زدند و جلو مي آوردند و دستش را مي گرفتند و روي دست ابوبکر مي گذاشتند وخواه نا خواه از او بيعت مي گرفتند.» [1] فضه در همين زمان از وضعيت زهرا (س) خبرمي دهد و مي گويد:

از اهل زمين، اصحاب و نزديکان و دوستان کسي به اندازه مولايم فاطمه غمگين وشديدا گريان نبود. اندوهش تجديد و زياد مي شد و گريه اش افزونتر مي شد. و مي فرمود:

پدر قوتم رفته و خويشتن داريم را از دست داده ام و دشمنم سرزنش کننده ام شده و حزن و اندوه دروني مرا مي کشد.

پدر، يکه و تنها باقي مانده و در کار خود حيران و سرگردانم، صدايم خفته وپشتم شکسته و زندگيم درهم ريخته و روزگارم تيره شده است.

پدر پس از تو براي وحشتم انيسي نمي يابم و مانعي براي گريه ام و ياوري براي ضعفم پيدا نمي کنم.

و مي فرمود: اي پدر مردم از ما روي برگردانده اند حال آنکه نزد مردم به برکت تومحترم بوديم و ضعيف شده نبوديم پس کدامين اشک در فراقت سرازير نشود و... [2] .

فضه که خود شاهد تمام اين مظلوميتها بود و بارها از زبان گوياي فاطمه (س)کلماتي چون سرزنش دشمنان، تنهايي، نداشتن ياور، روي گرداندن مردم، استضعاف تحميل شده و... مي شنيد چنان اراده اي يافت که بتواند در کنار فاطمه بماند و به دفاع از حريم رسول الهي اقدام کند هر چند خادمه اي بيش نيست و به راحتي عوامل حکومتي مي توانند وي را تا مرز نابودي پيش برند.

او راه خود را انتخاب کرد و در مقابل صدماتش را نيز به جان خريد. او درسخت ترين شرايط نيز از همراهي اهل بيت دست برنداشت و با غير اميرمومنان بيعت نکرد. خليفه دوم طي نامه اي که به معاويه نوشته است از جرات و جسارت فضه سخن مي گويد و مي نويسد: اي پسر ابوسفيان بدان که با خالد بن وليد، قنفذ و عده اي ازخواص اصحابم به در خانه فاطمه آمديم و در را به شدت کوبيديم. در خانه علي،فاطمه، حسن، حسين، زينب، ام کلثوم و فضه بودند. پس فضه درآمد و گفت: چه مي خواهي، گفتم: علي را بگو بيرون بيايد و با جانشين رسول خدا بيعت کند.

آنگاه فضه شروع به احتجاج با من کرد.

گفتم برو و به علي بگو بيرون بيايد. و الا وارد خانه مي شوم و او را بيرون مي کشم.

فاطمه وقتي اين را شنيد خود پشت در آمد و گفت: اي گمراهان تکذيب کننده چه مي گوييد و چه مي خواهيد؟ از خدا نمي ترسي و داخل خانه مي شوي يا با گروه شيطاني خود مرا مي ترساني حال آنکه گروه شيطان ضعيف است واي بر تو و بر جرئتي که نسبت به خدا و رسول او کردي. مي خواهي نسل پيامبر را از دين قطع کني و نورش را خاموش سازي؟ و... [3] .


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 74.

[2] «لم يکن في اهل الارض و الاصحاب و الاقرباء و الاحباب اشد حزنا و اعظم بکاء وانتحابا من مولاتي فاطمه الزهرا (س) و کان حزنها يتحدد و يزيد و بکاءها يتشد».«رفعت قوتي و خاشي جلدي و شمت بي عدوي و الکمه قاتلي يا ابناه بقيت و الهه وحيده و حيرانه فريده فقد انخمد صوتي و انقطع ظهري و تنغص عيش و تکدر دهري...»، بحارالانوار، ج 43 (باب ماوقع عليها من الظلم)، ص 174 و 175، کوکب الدري،جزء اول، ص 241؛ عوالم، ج 11، ص 487 و... نقل از نهج الحياه، ص 72، حرف «پ ».

[3] «ايها الظالون المکذبون ماذا تقولون و اي شي ء تريدون؟ يا عمر اما تتقي الله؟ تدخل علي بيتي؟ ابحزبک الشيطان تخوفني؟ و کان حزب الشيطان ضعيفا و يحک ماهذه الجراه علي الله و علي رسوله تريد ان تقطع نسله من الدنيا و تفنيه و تطفي ءنور الله؟ و الله متم نوره و انتهاره لها طفيانک يا عمر اخرجني و الزمک الحجه وکل ضال غوتي اما و الله يابن الخطاب لولا اني اکره ان يصيب البلاء من لا ذنب له لعلمت اني ساءقسم علي الله ثم اجده سريع الاجابه.» بحارالانوار، ج 53، ص 18 و ج 8، ص 229 و ج 28، ص 268؛ وافي، ج 2، ص 188؛ اصول کافي، ج 1، ص 460؛ ارشادديلمي، ص 176؛ الامامه و السياسه، ج 1، ص 12؛ احتجاج طبرسي، ص 83؛ نهج الحياه، ص 137؛ بيت الاحزان محدث قمي، ص 107.