بازگشت

اميرمؤمنان و ماجراي فدك


دوره بيست و پنج ساله سه خليفه سپري شد و خلافت ظاهري با همه مشکلات و بحران هايش در کف با کفايت اميرمؤمنان قرار گرفت. در اين حال، آن حضرت مي توانست حق برباد رفته اهل بيت را به خاندانش برگرداند. امّا چنين نکرد. چرا؟

اين مسأله مورد تحليل هاي گونان قرار گرفت؛ برخي تصوّر کردند اقدام علي (عليه السلام) تأييدي بود بر سيره خلفاي پيشين و امضاي غصب فدک! که اين تفسير ناروايي است؛ چرا که آن حضرت از هر کس بهتر مي دانست که فدک متعلّق به فاطمه زهرا (عليها السلام) و اهل بيت است و براي اين موضوع شهادت داد که ابوبکر نپذيرفت! همچنين علي (عليه السلام) همدرد فاطمه بود و موضع گيري هاي او را در برابر غاصبان تأييد و از وي حمايت مي کرد.

بنابراين، سکوت آن حضرت در مسأله فدک همانند سکوت او در برابر تصرّف خلافت بود، پس از اتمام حجّت هاي لازم که مصلحت اسلام و مسلمين آن را ايجاب مي کرد.

آنچه براي علي و زهرا (عليهما السلام) اهمّيت داشت و هستي خود را به پاي آن فدا کردند، شريعت والاي احمدي (صلي الله عليه وآله) بود که در مقام حفظ آن از هرچه هست مي توان گذشت؛ خلافت، فدک و بالاتر از همه اينها، جان و تن و هرچه در توش و توان باشد.

علي (عليه السلام) پس از شهادت همسر مظلومش نيز راه و روش ديگري اتخاذ نکرد و با مظلوميت خود و خاندانش روزگار گذرانيد. او هرگز علاقه اي به مال و مقام دنيا نشان نداد و انديشه آخرت از فکر دنيا مشغولش مي داشت. و چنين بود همسر بزرگوارش فاطمه زهرا (عليها السلام)آنچه در مدافعات آن بانوي بزرگ اسلام محور بود، احکام و سنن الهي بود که پدرش پايه گذاري کرد و چنانکه گفتيم فدک بهانه اي بيش نبود.

اميرمؤمنان (عليه السلام) در ماجراي فدک سخني دارد که طي نامه اي به عثمان بن حنيف آن را متذکر مي شود و اين سخن بيانگر موضع آن حضرت در ماجراي تأسّف بار فدک است.

در اين نامه مي نويسد:

«بَلَي کَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَکُ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْم، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ، وَنِعْمَ الحَکَمُ اللّهَ. وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَکَ وَغَيْرِ فَدَکَ، وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَد. جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَتَغِيبُ أَخْبَارُهَا، وَحُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا، وَأَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرهَا، لاََضْغَطَهَا الحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ، وَإِنَّمَا هِي َ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقُوَي لِتَأْتِي َ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ، وَتَثْبُتُ عَلَي جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.» [1] .

«آري، از تمام آنچه آسمان بر آن سايه افکنده، در دست ما تنها فدک بود که گروهي بر آن ديده حرص و طمع دوختند و گروهي ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور و حَکَم خداوند است. مرا با فدک و غير فدک چه کار! در حالي که آرامگاه فرداي آدمي قبري است که در تاريکي آن آثارش محو شود و اخبارش ناپديد گردد؛ گودالي که اگر با دست گورکن توسعه داده شود سنگ و کلوخ در آن فرو ريزند و انبوه خاک درزهايش را بپوشاند و همانا نفس سرکش را رياضت مي دهم تا در آن روزِ هراس انگيز بزرگ با امنيت در آيد و در آن لغزشگاه استوار بماند.»

اين سخن به صراحت مي گويد: واگذاري فدک نه از روي رضايت بلکه از روي بي رغبتي و اعراض از دنيا بود و حکميت و شکايت را نزد خدا بردن و اين خود اعلام وضع صريح آن حضرت است در مورد فدک.

ابن ابي الحديد در شرح اين بخش نامه، توضيح جالبي دارد. او مي نويسد: «در معناي سخن امام که مي فرمايد: «فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْم، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ» اين است: «أي سامحت وأغضت ولَيسَ يعني هيهنا بالسخاء إلاّ هذا لا السّخاء الحقيقيّ لأنّه (عليه السلام)وأهله لم يَسْمَحوا بفدک إلاّ غصباً وقسراً وقد قال: هذه الألفاظ في موضع آخر فيما تقدّم وهو يعني الخلافة بعد وفات رسول الله (صلي الله عليه وآله). ثمّ قال: ونِعْمَ الحَکَم الله، الحکم الحاکم وهذا الکلام کلام شاک متظلّم.» [2] .

اينکه مي فرمايد: «گروهي به فدک طمع بستند و گروهي سخاوتمند از آن گذشتند.» بدين معني است که فدک را ناديده گرفتند و چشم از آن پوشيدند و نه جز اين. سخاوت در اينجا به معناي سخاوت حقيقي نيست؛ زيرا آن حضرت و خاندانش فدک را رها نکردند مگر از روي غصب و زور. آن حضرت نظير اين الفاظ را در مورد غصب خلافت پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نيز دارد. و اين سخنان نشانه نارضايتي اوست. لذا پس از اين سخنان مي گويد: بهترين حَکَم يعني داور و حاکم خداوند است. اين سخن سخن کسي است که شکايت دارد و تظلّم مي کند.

در زيارت غديرِ اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز به اين تظلّم و شکوه اشاره شده و پس از مطرح ساختن غصب فدک به عنوان مصيبتي اندوهبارتر از غصب خلافت و ردّ شهادت علي و حسنين (عليهم السلام) از سوي حاکمان چنين آمده است:

«فما أعْمَهَ مِنْ ظُلْمِکَ عَنِ الحَقِّ ثُمَّ أفْرَضوکَ سَهمَ ذَوي القُربي مَکْراً وأحادُوهُ عَنْ أهْلِهِ جَوْراً فَلَمّا آلَ الأمرُ اِلَيکَ أجرَيتُهُم علي ما أجْرَيا رَغْبَةً عَنْهُما بِما عِنْدَ اللهِ لَکَ فأشبَهَتْ مِحْنَتُکَ بِهِما مِحَنَ الأنْبِياءِ (عليهم السلام) عِنْدَ الوَحْدَةِ وَعَدَمِ الأنْصارِ...»

«چه کور دل است آنکه حقّ تو را به ستم پايمال کرد، سپس سهم ذوي القربي را با نيرنگ از تو گرفتند و با جور از اهلش دريغ داشتند. پس چون کار خلافت به تو بازگشت همانگونه که آن دو کردند، عمل کردي و به اميد ثواب الهي از آن روي برتافتي. بدينسان ابتلاي تو به آن دو به ابتلا و امتحان پيامبران شباهت داشت آنگاه که تنها مي شدند و يار و ياوري نداشتند...»


پاورقي

[1] نهج البلاغه، نامه 45.

[2] شرح نهج البلاغه، ج4، ص107 چاپ بيروت.