بازگشت

همزبان وحي




باز در بيان علم و دانش، زيرکي، فصاحت و پارسايي فضه، ابوالقاسم قشيري در کتابش مي نويسد:

«روزي در بيابان از قافله بازماندم، زني را تنها در ميان بيابان ديدم و از اين که تک و تنها در بيابان مي رفت تعجب کردم و پرسيدم: تو کيستي؟ زن گفت:(و قل سلام فَسوفَ يعلمون، [1] و بگو:«به سلامت» پس زودا که بدانند.

مرد درمي يابد که ابتدا بايد سلام کند. از اين رو سلام مي کند و آنگاه مي پرسد: اين جا تک و تنها چه مي کني؟ آيا راه گم کرده اي؟

(مَنْ يَهدي اللَّه فلا مُضِلَّ له، [2] هر که را خدا هدايت کند گمراه کننده اي ندارد.)

- آيا از جني يا انس؟

- (يا بني آدم خُذوا زينَتکُم، [3] اي فرزندان آدم، جامه ي خود را برگيريد.)

- از کجا آمدي؟

- (ينادون مِن مکانٍ بعيد، [4] آنان را از جايي دور ندا مي زنند.)


- به کجا مي روي؟

- (وللَّه عَلي الناسِ حِجُّ البيت، [5] براي خدا حج آن خانه بر عهده مردم است.)

- چند روز است که در راهي؟

- (ولقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما في ستة ايام، [6] همانا

آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست را در شش روز آفريديم.)

- آيا غذا مي خوري؟

- (وَ ما جَعَلنا هُم جَسَداً لا يأکلون الطّعام، [7] و ايشان را جسدي که غذا نخورد قرار نداديم.)

آنگاه مرد به او غذايي مي دهد و دوباره مي پرسد: چرا تندتر نمي روي؟

- (لا يُکلِّفُ اللَّه نَفساً إلّا وُسْعَها، [8] خداوند هيچ کس را جز به قدر توانايي اش تکليف نمي کند.)

- آيا مي خواهي با من بر مرکب سوار شوي؟

- (لَو کانَ فيهما آلِهةٌ إلّا اللَّه لَفَسَدتا، [9] اگر در آنها (زمين و آسمان) جز خداي يگانه خداياني ديگر وجود داشت، قطعا زمين و آسمان تباه مي شد.)

مرد پايين مي آيد، او را به تنهايي سوار مي کند و راه مي افتند. زن چون سوار مي شود مي گويد:«سُبحانَ الذي سَخَّرَلنا هذا: [10] پاک است کسي که اين را براي ما رام کرد.)

زن سواره و مرد پياده به راه مي افتند. مي روند تا به قافله اي مي رسند.


مرد از زن مي پرسد: آيا در اين قبيله کسي را داري؟

- (يا داودُ إنا جَعَلناکَ خليفةً في الارضِ، [11] اي داوود! ما تو را خليفه و جانشين گردانيديم.)

(و ما محمدٌ إلّا رسول، [12] محمد جز فرستاده اي نيست.)

(يا يحيي خذِ الکتابَ، [13] اي يحيي! کتاب (خدا) را بگير.)

(يا موسي إنّي أنا رَبُّک، [14] اي موسي! من پروردگار توام.)

مرد مي فهمد داوود، محمد، يحيي و موسي از آشنايان اويند. آنها را صدا مي زند. چيزي نمي گذرد که چهار جوان به سوي او مي آيند. مرد رو به زن کرده، مي پرسد: اينها چه نسبتي با تو دارند؟

(المالُ و الْبَنون زينَةُ الحياة الدنيا، [15] مال و فرزندان زيور زندگي دنيايند.)

مرد مي فهمد که اين جوانان فرزندان اويند. وقتي فرزندانش [16] جلو مي آيند زن مي گويد:(يا اَبَتِ إستَأجِرهُ إنَّ خيرَ مَن استَاجَرْتَ القَويُّ الأمينُ، [17] اي پدر! او را استخدام کن، چرا که بهترين کسي است که استخدام مي کني، هم نيرومند است و هم در خور اعتماد.)

پسران اجرت آن مرد را مي دهند و زن دوباره مي گويد:

(واللَّهُ يُضاعفُ لِمَن يَشاء، [18] و خدا براي هر کس که بخواهد


چند برابر مي کند.)

فرزندان در مي يابند که اين مقدار کم است و او را پاداش بيشتري مي دهند.

مرد که از چنان تسلط زن بر قرآن درشگفت شده بود از جوانها مي پرسد: اين زن کيست؟

آنان مي گويند: او مادر ما فضه، کنيز زهرا عليهاالسلام است و بيست سال است که به غير قرآن لب نگشوده است.

مرد که درسهاي زيادي در اين مدت کم از فضه آموخته بود هم چنان شگفت زده، راه خود گرفت و رفت.» [19] .

آري فضه امروز استادي بود که مردان هم کيش و بزرگان سرزمين خويش را درس مي داد.



پاورقي

[1] زخرف (43) آيه ي 89.

[2] زمر (39) آيه ي 37.

[3] اعراف (7) آيه ي 31.

[4] فصلت (41) آيه ي 44.

[5] آل عمران (3) آيه ي 97.

[6] ق (50) آيه ي 38.

[7] انبياء (21) آيه ي 8.

[8] بقره (2) آيه ي 286.

[9] انبياء (21) آيه ي 22.

[10] زخرف (43) آيه ي 13. مستحب است هنگام سوار شدن به مرکب (وسيله نقليه) اين آيه تلاوت شود.

[11] ص (38) آيه 26.

[12] آل عمران (3) آيه 144.

[13] مريم (19) آيه 13.

[14] طه (20) آيه ي 11 و 12.

[15] کهف (18) آيه 46.

[16] در بحار الأنوار مروي است: فضه فرزندان عديده داشته که شايد از شوهر ديگري غير از سليک بوده اند. (به نقل از رياحين الشريعه، ج 2، ص 318.)

[17] قصص (28) آيه 26.

[18] بقره (2) آيه 261.

[19] رياحين الشريعه، ج 2، ص 318.