بازگشت

حمايت فاطمه از اميرالمؤمنين علي




در اين هنگام فاطمه پشت درآمد [1] و گفت:

أيّها الضالّون المکذّبون! ماذا تقولون؟ و أيّ شي ء تريدون؟

اي گمراهانِ دروغگو، چه مي گوييد و چه مي خواهيد؟!

گفتم: اي فاطمه!

گفت: ما تشاء يا عمر؟ چه مي خواهي اي عمر؟!

گفتم: چيست حال پسرعمويت که تو را براي جواب فرستاده و خودش در پشت پرده ي حجاب نشسته است؟!

فاطمه گفت:

طغيانک- يا شقيّ- أخرجني و ألزمک الحجّد، و کلّ ضالّ غويّ.

طغيان و سرکشي تو بود که مرا از خانه بيرون آورد و حجّت را بر تو و هر گمراه و منحرفي تمام کرد.


گفتم: اين حرفهاي بيهوده و قصّه هاي زنانه را کنار بگذار به علي بگو از خانه بيرون آيد!

گفت:

لاحبّ و لا کرامة، أبحزب الشيطان تخوّفني يا عمر؟! و کان حزب الشيطان ضعيفاً.

دوستي و کرامت، لايق تو نيست؛ آيا مرا از حزب شيطان مي ترساني اي عمر! بدان که حزب شيطان ضعيف و ناتوان است.

گفتم: اگر علي از خانه بيرون نيايد و به بيعت با ابوبکر پاي بند نشود، هيزم فراواني بياورم و آتشي برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم!!

آن گاه تازيانه ي قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم، و به خالد بن وليد گفتم: تو و مردان ديگر هيزم بياوريد!!

و به فاطمه گفتم: من اين خانه را به آتش مي کشم!!

فاطمه گفت:«يا عدوّ اللَّه و عدوّ رسوله و عدوّ أميرالمؤمنين».


«اي دشمن خدا و اي دشمن رسول خدا و اي دشمن امير مؤمنان!» و بعد دو دستش را به درگرفت تا مرا از گشودن آن بازدارد. من او را دور نمودم و کار بر من مشکل شد، سپس با تازيانه بر دستهاي او زدم که دردش آمد و صداي ناله و گريه اش را شنيدم. ناله اش آنچنان جانسوز بود که نزديک بود دلم نرم شود و از آن جا برگردم. ولي به ياد کينه هاي علي و حرص او در ريختن خون بزرگان (مشرک) عرب و نيز به ياد نيرنگ محمد و سحر او افتادم، اين جا بود که با پاي خودم لگدي به در زدم- در حالي که او خودش را به در چسبانده بود که باز نشود- و صداي ناله اش را شنيدم که گمان کردم اين ناله مدينه را زير و رو نمود.


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 21؛ الامامه و السياسة، ج 1، ص 30