بازگشت

ارتداد قبايل عرب از اسلام


در نامه اي که امام به مصريان مي نويسد علّت قيام نکردن و بيعت کردن با ابوبکر را ارتداد قبائل عرب ذکر مي کند.

...فلمّا مَضي (عليه السلام) تنازع المسلمون الامر من بعده: فواللهِ ما کان يُلْقي في رُوعي وَلايخطر بِبالي ان العرب تُزْعِجُ هذا الامرَ مِنْ بعده (صلي الله عليه وآله وسلم) عن اهلِ بيته، و لااَنَّهم مُنَحُّوه عَنّي مِن بعده، فما راعَني اِلاّ انثيال الناسِ علي فُلان يبايعونه، فامسکت يَدي حتي رأيتُ راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الي مَحق دين محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم)، فخشيتُ اِنْ لَم اَنْصُرِ الاسلامَ و اَهله اَري فيه ثَلْماً او هَدْماً تکونُ المصيبةُ به عَليّ اعظم من فوت ولايتکم التّي هِيَ متاعُ ايّام قلائل، يزول منها ما کان کما يزول

السَّراب او کما ينقشّع السحاب فنهضت في تلک الاحداث حتّي زاحَ الباطلُ و زهق واطَمَانَ الدينُ وتَنَهْنَه.

همين که پيامبر رحلت کرد مسلمانان در امر خلافت و جانشيني او اختلاف کردند، به خدا قسم من هرگز فکر نمي کردم که عرب خلافت را از خاندان پيامبر بگرداند ـ و در جاي ديگر قرار دهد ـ و مرا از آن دور سازد، تنها چيزي که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بيعت مي کردند، دست نگه داشتم و از بيعت کردن خودداري کردم. تا اينکه ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمّد را نابود سازند در اينجا بود که ترسيدم که اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم بايد شاهد نابودي و شکاف

در اسلام باشم که مصيبت آن براي من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر است از حکومت چند روزه اي که به زودي مانند سراب از بين مي رود، پس به مقابله با اين حوادث برخاستم و مسلمانان را ياري کردم تا آنکه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت.

ابن ابي الحديد معتزلي شارح نهج البلاغه پس از نقل اين قسمت از نامه امام داستاني را از تاريخ طبري نقل مي کند که خلاصه اش چنين است.

پس از رحلت رسول خدا قبائل اسد و غطفان و ثعلبه و قيس و گروهي از بني کنانه در اطراف مدينه اجتماع کردند و نمايندگاني به سوي ابوبکر فرستادند و از او درخواست کردند که آنها را از پرداخت زکات معاف دارد. ابوبکر در جواب گفت که اين قبايل اگر از ريسماني که با آنها پاي شتر را مي بندند از من دريغ کنند با آنها خواهم جنگيد. و نمايندگان قبائل پاسخ را به مردمشان رساندند و در ضمن آنها را از ضعف مسلمين و کمي جمعيت آنان آگاه کردند و آنان را براي حمله به مدينه به طمع انداختند. ابوبکر و

مسلمانان از قضيه مطلع شدند و ابوبکر مسلمانان را مخاطب قرار داد که نمايندگان آنها جمعيت اندک شما را ديدند و منتظر شبيخون آنها باشيد، فاصله شما با آنها زياد نيست و از ما توقعاتي داشته اند که نپذيرفتيم پس آماده مقابله باشيد. پس علي به تنهايي حرکت کرد و حراست يکي از گذرگاههاي مدينه را به عهده گرفت و طلحه، زبير، عبدالله بن مسعود و گروهي از مسلمانان گذرگاههاي ديگر مدينه را در اختيار گرفتند و چيزي

نگذشت که نخستين گروه دشمن به قصد شبيخون به سوي مدينه روي آوردند که با مسلمانان مواجه شدند... تا اينکه دارد مسلمانان پس از مدتي دشمنان را شکست دادند و با پيروزي به مدينه بازگشتند.

ابن ابي الحديد پس از نقل اين داستان مي گويد: اين قصه قيام امام در ايام خلافت ابوبکر است که در اين نامه به آن اشاره کرده است. مثل اينکه اين سخن امام پاسخ به سخن گوينده اي است که تصور مي کرد که امام بخاطر ابوبکر حرکت کرده و به فرمان او جنگيد. امام عذرشان را در اين قيام بيان کردند و فرمودند موضوع چنان نيست که او گمان کرده است بلکه قيام او از باب دفع ضرر از جان و دين بوده و اين امري است واجب چه اينکه براي مردم امام و پيشوايي باشد يا نباشد.

حقيقت نيز همين است، امام به خاطر مصلحت اسلام که مهمتر و با ارزش تر از نرسيدن به خلافت است به ياري اسلام و مسلمين شتافت و در مقام نظرخواهي خلفا از ايشان، کمال اخلاص و خيرخواهي را از خود نشان مي داد. چرا که مصلحت اسلام و مسلمين در کار بود نه مصلحت افراد. پس اين حمايت ها و خيرخواهي هاي امام نسبت به مصالح اسلام و مسلمين را نمي توان دليل بر رضايت امام از خلافت خلفا دانست. ما اين مسأله را در جزوه اي تحت عنوان «نظريه تفکيک خلافت از امامت» مورد بررسي قرار داده و به همان بسنده مي کنيم.