بازگشت

ريختن به خانه و آسيب رساندن و اهانت به دختر پيامبر


گفته مي شود که دختر گرامي پيامبر هنگام جلوگيري از ورود مهاجمين به خانه صدمه و آسيب ديد به طوري که فرزندي که در رحم داشت ساقط کرد، و از آن پس همواره بيمار، و در رنج و اندوه بسر مي برد تا رحلت کرد. اين موضوع از نظر مدارک و منابع شيعي به آساني قابل اثبات است و به عنوان يک امر مسلّم تلّقي مي گردد. اين مسأله هم در آثار قدماء و متقدمين از علماي شيعه و هم در آثار متأخرين آنها منعکس گرديده است.

نه تنها شيعه بلکه برخي از اهل سنّت نيز بدان اشارت نموده اند، ولي چنانچه بيان داشتيم بسياري از آنان در همان مرحله اوّل توقف نموده و قدمي جلوتر ننهاده اند و از ذکر حوادث بعدي سکوت کرده اند، ولي چنانچه به زودي خواهد آمد نتيجه بحث اين سه فصل حکايت از وقوع اين حادثه هولناک و دلخراش و اسفبار دارد.

براي تحقيق در مسأله بحث را در دو بخش مطرح مي کنيم:

1 ـ انعکاس اين قضيه در مدارک شيعي و احياناً در برخي از منابع سنّي.

2 ـ علّت عدم انعکاس اين قضيه در اکثر منابع سنّي.

اما در قسمت اوّل نخست به نقل سخنان برخي از بزرگان شيعه مي پردازيم و سپس گفته هاي بعضي از دانشمندان اهل سنّت را ذکر مي کنيم.

در آثار و تأليفات بزرگان شيعه چه متقدّمين و چه متأخّرين، و چه محدّثين و چه متکلّمين و... اين قضيّه اسفبار منعکس شده است.

1 ـ نصربن مزاحم مِنْقري کوفي مورّخ شيعي متوفّاي سنه 212 در کتاب صفيّن مي آورد، وقتي که معاويه شريعه فرات را براي بار دوّم بر روي سپاه عراق بست، مردي از طايفه سَکون از اهل شام به نام سليل بن عمرو، در ضمن اشعاري معاويه را بر ادامه ممانعت آب تحريک و تشجيع نمود، معاويه پاسخ داد حق با شماست وليکن عمروعاص نمي گذارد (يا چنين نظري دارد) و مي گويد:

آنها را از آب مانع مشو، چون علي کسي نيست که خودش تشنه بماند و ترا سيراب ببيند در حالي که افسار اسبها در دست او و سپاه اوست و به فرات نظر مي افکند مگر آنکه يا از فرات سيراب شود و يا کشته شود و تو مي داني که او شجاع و بي باک است و با او مردم عراق و حجاز هستند و من و تو شنيده ايم که او مي گفت:

اي کاش! چهل مرد مي داشتم و سپس قضيه اي را ياد کرد، اي کاش! در روزي که خانه فاطمه را تفتيش مي کردند چهل مرد مي داشتم.

2 ـ محمدبن يعقوب کليني متوفّاي 329 در اصول کافي در باب مولد الزهراء حديث دوّم به سند صحيح از امام کاظم (عليه السلام) روايت مي کند:

«اِنَّ فاطمة صِدّيقة شهيدةٌ وَاِنَّ بناتَ الانبياء لايطمثن».

مولي محمد صالح مازندراني متوفّاي 1086 يا 1081 در شرح واژه شهيد مي گويد: شهيد به کسي گويند که در ميدان جنگ به عنوان انجام وظيفه کشته شود سپس معناي آن توسعه يافت و به هر کسيکه مظلومانه کشته شود، مثل فاطمه (س) اطلاق مي شود زيرا او را در حاليکه فرزندي در شکم داشت در به پهلوي او زدند و فرزندش سقط شد و به سبب آن از دنيا رفت اما وجه تسميه (اين افراد و حضرت فاطمه (عليه السلام)) به شهيد اين است که خداوند و فرشتگان، بهشت را براي او شهادت مي دهند. و يا اينکه او پس از مردن به حيات متصف مي شود مثل اينکه او حاضر و ناظر و نمرده است و يا اينکه مقام و منزلتي را که خدا برايش فراهم نموده مشاهده مي کند.

علاّمه مجلسي متوفّاي 1111 در مورد سند حديث مي فرمايد: صَحيحٌ.

و در شرح اين حديث مي فرمايد:

اين خبر دلالت مي کند بر اينکه فاطمه صلوات اللّه عليها شهيده است، و اين از متواترات مي باشد و سبب شهادت آن حضرت اين بود که آنها پس از آنکه خلافت را غضب کردند و بيشتر مردم با آنها بيعت کردند به سراغ اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرستادند تا براي بيعت حاضر شود، امام از آمدن امتناع کرد عمر عده اي را مأمور کرد تا خانه را با اهلش بسوزاند و خواستند به زور وارد خانه شوند ولي فاطمه (س) آنها را از ورود به خانه مانع شد، قنفذ غلام عمر در را به شکم فاطمه(س) زد که پهلوي او شکست و جنيني که در رحم داشت و پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) نام او را محسن نهاده بود ساقط شد، و به همين جهت مريض شد و در اين مرض رحلت فرمود.

مجلسي سپس به ذکر رواياتي در تأييد سخن فوق از علماي اهل سنّت و شيعه مي پردازد.

3 ـ شيخ جليل اقدم صدوق متوفّاي سنه 381 هـ.ق روايت مفصّلي از ابن عباس از رسول گرامي اسلام در فضيلت فاطمه زهرا (س) نقل مي کند. تا اينکه مي گويد رسول خدا فرمود:

«هرگاه فاطمه را مي نگرم به يادم مي آيد ستم و ظلمي که بعد از من به او روا خواهند داشت. و گويا با فاطمه حاضرم و مي نگرم که خواري وارد خانه او مي شود و هتک حرمت او مي گردد و حق او را غصب مي نمايند و او را از ارثش محروم مي کنند و پهلوي او را مي شکنند و جنين او را سِقط مي کنند و او فرياد مي کشد که يا محمّداه و استغاثه مي کند ولي کسي به فرياد او نمي رسد و همواره پس از من محزون و مغموم و گريان خواهد زيست....

همچنين در مجلس بيست هشتم، حديث دوم با سند معتبر از امير المؤمنين روايت کرده است که آن حضرت فرمود: روزي من و فاطمه و حسن و حسين در خدمت پيامبر نشسته بوديم ناگاه آن حضرت به سوي ما نظر افکند و گريست گفتم سبب گريه چيست يا رسول الله؟

فرمود: گريه ام براي آنچيزي است که بعداز من به شما روا خواهند داشت.

پرسيدم آن چيست؟

فرمود: براي ضربتي که به فرق تو خواهد رسيد و آن سيلي که بر روي زهرا خواهند نواخت و زخمي که بر ران حسن خواهند زد و او را به زهر مسموم کنند و از کشتن حسين.

چون اين خبر را شنيدند همه گريان شدند.

همچنين شيخ صدوق در معناي سخن پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به اميرالمؤمنين(عليه السلام): «يا علّي لک کنزٌ فِي الجنّة وَاَنْتَ ذُوقرنيها» پس از معنا نمودن کنز و مختار خودش (کليد نعمت هاي بهشت) مي گويد: از بعضي از اساتيدم شنيدم که مي گفت منظور از اين کنز فرزندش محسن است، همانيکه حضرت فاطمه به علّت قرار گرفتن بين در و ديوار او را ساقط کرد....

صدوق بدون آنکه در پيرامون اين معني اظهار نظر کند وارد بيان معناي ذوالقرنين مي شود.

4 ـ در کتاب اختصاص منسوب به شيخ مفيد، جسارت و هتک احترام و صدمه ديدن حضرت فاطمه (س) در مسأله فدک ذکر شده است.

البته ايشان در داستان سقيفه مي گويد مأمورين خليفه به در خانه اميرالمؤمنين آمدند و فاطمه (س) در را بر روي آنها بست و عمر با لگد در را شکست و مأمورين به خانه ريختند و امام(عليه السلام) را به زور به مسجد بردند. در اين جا سخني از زدن فاطمه زهرا (س) نيست، ولي در داستان فدک مي گويد ابوبکر قباله فدک را به فاطمه داد و فاطمه (س) خارج شد و در راه به عمر برخوردکرد، عمر پرسيد آن چيست که با تو است؟

گفت: سند فدک است که ابوبکر به من داد، گفت: آن را به من بده. فاطمه (س) خودداري نمود. عمر چنان با لگد او را زد که فاطمه محسن را که به آن حامله بود، سِقط کرد و چنان سيلي به او زد که گوشواره از گوش او شکست و قباله را گرفت و پاره کرد...

کتاب شناس بزرگ شيعه، شيخ آغابزرگ طهراني در الذريعة اختصاص را از تصنيفات شيخ مفيد مي داند و مي افزايد شيخ مفيد اختصاصش را از اختصاص شيخ ابي علي احمد بن الحسين معاصر شيخ صدوق استخراج کرده است و از اختصاص شيخ ابي علي اثري در دست نيست، ولي مؤلّف کشف الحجب گفته: مي گويند مؤلف اختصاص فردي به نام جعفربن الحسين است، ولي از ظاهر سياق برمي آيد که اين کتاب از تأليفات شيخ مفيد است.

مؤلف الذريعه در تأييد نظريه مؤلف کشف الحجب مي گويد: جعفربن الحسين متوفّاي 340 مي باشد و نجاشي در شرح حال او ضمن برشمردن تأليفات وي اختصاص را ذکر نکرده است. و سپس مي گويد: ظاهراً شيخ مفيد کتاب اختصاص را از يکي از اين دو کتاب استخراج کرده است.

اخيراً بعضي از محققين استناد اين کتاب به شيخ مفيد را ناتمام دانسته اند، به آن مراجعه شود.

5 ـ مسعودي مؤلف مروج الذهب در اثبات الوصيّة در داستان سقيفه مي نويسد: مأمورين خليفه به سوي منزل امام روي آوردند و به خانه امام هجوم بردند و در خانه را سوزاندند و امام (عليه السلام) را به زور از خانه بيرون بردند و فاطمه سيده زنان عالم را بين در و ديوار قرار دادند تا جايي که فرزندي که در رحم داشت افتاد، و امام را وادار به بيعت کردند امام خودداري کرد گفتند: اگر بيعت نکني ترا مي کشيم و....

کتاب شناس بزرگ شيعه، مرحوم شيخ آغا بزرگ طهراني بدون نقل هيچ خلافي اين کتاب را از ايشان مي داند. همچنين نجاشي در رجال، علاّمه حلّي در الخلاصة، شهيد ثاني در حاشيه بر خلاصه علاّمه، مجلسي در مدارک بحار، ابوعلي حائري در منتهي المقال، خوانساري در روضات الجنّات، محدّث نوري در خاتمه مستدرک الوسائل ج 3، ص 310، ممقاني در تنقيح المقال، کتبي در فوات الوفيات و کاشف الغطاء در اصل الشيعه و اصولها و... همگي در اين مسأله اتفاق نظر دارند.

6 ـ سيد مرتضي علم الهدي متوفاي 436 مي گويد: قاضي عبدالجبار معتزلي مسأله زدن عمر حضرت فاطمه را انکار مي کند و از ابوعلي (جبّائي) نقل مي کند که خبر نقل شده از جعفربن محمد (عليه السلام) در زدن عمر حقيقت ندارد بلکه روايت شده است که امام صادق (عليه السلام) نسبت به آن دو خليفه اظهار دوستي مي کرد.

سيد مرتضي در اين مقام مي گويد: استناد قاضي عبدالجبّار به انکار ابوعلي در اين قصه و ادعاي دوستي امام صادق نسبت به آن دو خليفه اشکالاتي دارد; اول اينکه انکار ابوعلي بدون دليل است و چگونه ابوعلي اين روايت را رد نکند در صورتي که به عقيده او خلافت حق آنان ـ ابوبکرو عمر ـ بود و آنان بخشي از حقوقشان را دريافت کردند و به لطف و تأييد الهي نزديک بودند و در دينداري مي کوشيدند و اگر او اين عقايد تحقيق ناشده را از قلبش بيرون مي کرد، آنوقت معناي اين روايت را مي فهميد و دست کم در

درستي و بطلان آن شک مي کرد... و سپس سيد ادعاي اظهار دوستي امام صادق (عليه السلام) نسبت به آن دو را رد مي کند و روايت آن را جعلي و ساختگي مي داند...

7 ـ شيخ الطائفه ابي جعفر طوسي متوفّاي 460 در روايتي از امام صادق (عليه السلام) مي گويد:

«وَاللّهِ ما بايَعَ عَلّي(عليه السلام) حتّيٌ رأي الدّخانَ قد دَخَلَ بيته».

به خدا قسم علي(عليه السلام) بيعت نکرد تااينکه ديد که دود وارد خانه اش گرديد.

طبق اين روايت مسأله در حد تهديد به احراق نبوده است بلکه آن را عملي ساختند و در خانه را آتش زدند و درِ سوخته را با لگد پا از جا درآوردند و به خانه ريختند و...

هچنين وي در اين مورد مي نويسد:

از چيزهايي که بر خليفه اول عيب گرفته اند و عملش را مورد انکار قرار داده اند زدن آنهاست فاطمه زهرا (س) را. و روايت شده که آنها او را با تازيانه زدند و مشهور بين شيعه اين است که عمر چنان فاطمه (س) را زد که او فرزندي را که در رحم داشت سِقْط کرد و خبر اين قضيه نزد شيعه مشهور و بلاخلاف است، و مأمورين خليفه خواستند که خانه را بر او بسوزانند هنگامي که گروهي بدان پناه بردند و از بيعت امتناع ورزيدند و کسي نمي تواند خبر مربوط به واقعه را انکار کند; زيرا خبر اين قضيه را قبلاً از بلاذري و غير او نقل کرديم و روايات ـ شيعه در اين قضيّه مستفيضه است و در آن اختلافي ندارند [1] .

8 ـ متکلم بزرگ قرن ششم عبدالجليل قزويني مؤلف کتاب «النقض» در رد «بعض فضائح الروافض» مي نويسد:

آنچه (مؤلف) گفته است: و گويند عمر در بر شکم فاطمه زد و کودکي را در شکم وي کشت که رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) او را محسن نام نهاده بود.

جواب آن است که اين خبري است درست و بر اين وجه نقل کرده اند، و در کتابهاي شيعي و سني مذکور و مسطور است. امّا خبر مصطفي(صلي الله عليه وآله وسلم)است که «انَّمَا الاْعَمالُ بِالنّيات» اگر غرض عمر آن باشد که علي (عليه السلام)بيرون آيد و بيعت کند بر ابوبکر به خلافت و غرضش نه آن باشد که کودک در شکم فاطمه (س) سقط شود چه يمکن که نداند که فاطمه در پس در ايستاده است اگر چنين باشد آن را قتل خطاء گويند.

و اگر عمداً کرده باشد هم نه معصوم است چه يمکن که خود بداند که فاطمه(س) در پس در ايستاده است حکم خدا راست در آن، نه ما را و شما را. در اين نقل بيش از اين نتوان گفتن.

9 ـ همچنين خواجه نصيرالدين طوسي فيلسوف و متکلّم و دانشمند نجومي متوفّاي سنه 672، در تجريد الاعتقاد، اين حادثه ناگوار را آورده است. روشن است که مطالب و محتويات يک کتاب کلامي و عقيدتي که عقائد و نقطه نظرهاي ديني يک مذهب و مکتب را بازگو مي کند نمي تواند متکّي و مبتني بر يک سري روايات ضعيف باشد، بلکه اين عقيده اکثريت قاطع دانشمندان شيعه در اين مورد است.

خواجه در بحث امامت از تجريدالاعتقاد در صلاحيت نداشتن غير حضرت امير(عليه السلام) براي امامت، در مورد ابوبکر مي گويد:

ابوبکر را در خانه رسول خدا دفن کردند که در زمان حيات از دخول آن ممنوع بود و هنگامي که اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بيعت با ابوبکر خودداري کرد گروهي را به خانه آن حضرت فرستاد و آتش در خانه افکندند، با آنکه دختر گرامي رسول خدا فاطمه (س) و حسن و حسين عليهماالسلام و گروهي از بني هاشم در آن بودند و حسنين وقتي که او را در جايگاه رسول خدا ديدند بر او اعتراض کردند، و در آخر عمر حسرت مي خورد که چرا با خانه فاطمه (س) بي حرمتي کرد.

10 ـ علامه حلّي متوفّاي 726، در کشف المراد در توضيح اين قسمت مي گويد:

اينها انتقادات ديگري است در مورد ابوبکر، او در خانه رسول خدا به خاک سپرده شد در صورتي که در حيات رسول خدا از ورود به آن خانه بدون اذن او نهي شده بود، و وقتي که اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بيعت امتناع کرد گروهي را به خانه او فرستاد و آنها آتش در خانه افکندند، در حالي که ساکنين خانه فاطمه (س) و حسنين و جمعي از بني هاشم بودند، و علي(عليه السلام) را با جماعتي به جبر از خانه بيرون کشيدند و زبير که با آنها بود شمشيرش را گرفتند و شکستند و ضربتي به فاطمه (س) رسيد که از آن ضربت جنيني را که در رحم داشت و پيامبر او را محسن نام نهاده بود سِقط کرد و....

11 ـ فاضل مقداد متوفّاي 826، در شرح باب حادي عشر در ذيل کلام علامه حلي: «وَالاَِدلّةُ في ذلِکَ لاتُحْصي کثرةً» [2] ، شش دليل بر اين امر مي آورد و در دليل پنجم مي گويد:

آن حضرت ادّعاي امامت فرمود... چون ديد کسي او را ياري نمي کند در خانه نشست و مشغول جمع آوري قرآن شد و چون او را به جهت بيعت طلبيدند، امتناع کرد تا آنکه دَرِ خانه او را آتش زدند و او را به جبر و قهر بيرون کشيدند...

شارح ديگر باب حادي عشر ابن مخدوم حسيني متوفّاي سنه 976، در مفتاح الباب در شرح اين سخن علاّمه مي گويد:

ادّعاي امامت آن حضرت در کتابهاي سيره مشهور است و حتّي در آنها آمده هنگامي که امام مخالفت مخالفين و اصرار آنها در مخالفت با خويشتن را ديد و دانست، در خانه اش نشست و به جمع آوري کتاب خدا مشغول شد و او را براي بيعت طلبيدند و او خودداري نمود تا در خانه اش آتش افکندند و او را به زور بيرون کشيدند.

12 ـ همچنين علي بن يونس عاملي متوفّاي 877 مي گويد:

و منها; ما رواه البلاذري و اشتهر في الشيعه اَنَّهُ حَصرَ فاطِمَةِ فِي البابْ حَتي اَسْقَطَتْ مُحْسِناً مَعَ عِلْمِ کُلِ اَحد بِقولِ اَبيها لَها: فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنّي مَنْ آذاها فَقَدْ آذاني.

از آن جمله چيزي است که بلاذري نقل کرده و ميان شيعه مشهور است که عمر حضرت فاطمه را پشت در محصور کرد به طوري که محسن را سقط کرد با اينکه همه مي دانند پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: فاطمه پاره تن من است هر که او را بيازارد مرا آزرده است.

البته در چاپهاي فعلي کتاب بلاذري (انساب الاشراف) چنين خبري در آن ديده نمي شود و ممکن است با توجه به پراکندگي مجلدات اين کتاب در گذشته، تصرّفي در آن انجام گرفته باشد.

غير از موارد ياد شده در مدارک و منابع ديگر شيعي، نيز اين موضوع عنوان شده است اگر چه در اعتبار برخي از اين منابع حرفهايي زده اند، و در استناد آنها به مؤلّفين اتّفاق نظر وجود ندارد. ما تنها فهرست اين منابع را نقل مي کنيم و از ذکر اقوال مؤلّفين خودداري مي کنيم.

1 ـ کتاب سليم بن قيس متوفّاي حدود سنه 90 هجري، حديث چهارم ص 37 نقل نموده است.

2 ـ التفسير، تأليف محدث جليل محمدبن مسعودبن عياش، معاصر ثقة الاسلام کليني، در جلد 2 صفحه 67، مسأله آمدن عمر با گروهي به در خانه حضرت فاطمه، شکستن در خانه، ريختن مهاجمين به خانه، و بردن اميرالمؤمنين (عليه السلام) ملببّاً آمده است.

در مورد اتقام و احکام تفسير ارزشمند عياشي به کتاب چهل مقاله از آيت الله رضا استادي، مقاله «تفسير عياشي و مؤلف آن» مراجعه شود.

3 ـ دلائل الامامة، ابي جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري، معاصر شيخ طوسي (متوفّاي 460) و نجاشي (متوفّاي 450) و او متأخّر از ابن جرير عامي است و سيد ابن طاووس و سيد هاشم توبلي بسيار از او نقل کرده اند.

ايشان در ص 45، در روايتي از امام صادق (عليه السلام) مي نويسد:

علّت وفات حضرت فاطمه اين بود که قنفذ غلام آن مرد (عمر) به دستور او با غلاف شمشير او را زد به گونه اي که آن حضرت فرزندي که در رحم داشت ساقط کرد و به سبب آن سخت مريض شد.

اين روايت از حيث سند معتبر و قابل اعتماد مي باشد.

اين نقل با ديگر نقل هايي که اين امر را به عمر نسبت مي دهد منافات ندارد; زيرا چنانچه در اين نقل آمده ممکن است که عمر دستور داده باشد و قنفذ اجرا کرده باشد از اين جهت فعل را مي توان به هر يکشان نسبت داد.

4 ـ الاحتجاج، ابو منصور احمد بن علي بن ابيطالب الطبرسي از اعلام قرن پنجم در احتجاج امام حسن مجتبي با جماعتي از مخالفين از جمله مغيرة بن شعبة ص 413 اين مسأله را نقل کرده است.

5 ـ در کامل بهائي، تأليف حسن بن علي بن محمد مشهور به عمادالدين طبري، معاصر خواجه نصيرالدين طوسي، نيز آسيب ديدن آن بانوي بزرگوار از سوي مهاجمين و شهادت محسن در ج 1، ص306 و 309 و 312 آمده است.

6 ـ ارشاد القلوب الي الصواب، للشيخ الجليل ابي محمد الحسن بن ابي الحسن بن محمد ديلمي، از معاصرين فخر المحققّين فرزند علاّمه حلّي متوفّاي 771 نيز اين مطلب را متعرّض شده است.

7 ـ در نفحات اللاهوت از محقق کرکي، صفحه 130، تهديد به آتش زدن خانه و فراهم کردن هيزم و از بين رفتن محسن آمده است.

8 ـ غاية المرام في حجة الخصام از محدّث بزرگوار سيد هاشم بحراني در باب 56، ص 559 اين موضوع را از سُليم آورده است.

9 ـ علاّمه مجلسي نيز در بحارالانوار اين حادثه ناگوار را ذکر مي کند.

10 ـ در بحرالمعارف از شيخ عبدالصمد همداني، متوفّاي 1216 قمري نيز اين مطلب آمده است.


پاورقي

[1] الباب الحادي عشر، للعلاّمة الحلّي، ص 47، تحقيق دکتر مهدي محقّق.

[2] المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، ج1 ص 231. الذريعه، ج2 ص 278.