بازگشت

الله


اللَّه: در مفردات راغب آمده است که اللَّه در اصل «اِله» بوده است. همزه اوّل کلمه، حذف شده، آنگاه الف و لام (ال) بر سر آن درآمده و بعد از ادغام، «اللَّه» گرديده و اختصاص به خداوند يافته است. بدين روي در قرآن کريم آمده است:

رَبُّ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَميّاً. [1] [پروردگار تو]پروردگار آسمانها و زمين [است]و آنچه ميان آن دو است. پس او را بپرست و در پرستش او شکيبا باش. آيا براي او همنامي مي شناسي؟

همچنين از بررسي آيات، استفاده مي شود که اللَّه، قبل از اسلام، واژه اي معروف و رايج بوده و در زمان جاهليت نيز در معناي خداي تعالي به کار مي رفته است:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَاَنّي يُؤفَکُونَ. [2] و اگر از آنان [مشرکان بپرسي چه کسي آنان را خلق کرده. مسلّماً خواهند گفت: خدا. پس چگونه [از حقيقت] باز گردانيده مي شوند؟

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السّمواتِ وَالْاَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لايَعْلَموُنَ. [3] و اگر از آنان بپرسي چه کسي آسمانها و زمين را آفريده است، مسلّماً خواهند گفت: «خدا». بگو ستايش از آنِ خداست؛ ولي بيشترشان نمي دانند.

در سوره عنکبوت، آيه 61 و نيز در سوره زخرف، آيه 9 و در سوره زمر، آيه 38 آمده است که اگر از مشرکان درباره خالق و آفريدگار آسمانها و زمين بپرسي، در جواب خواهند گفت: خداست. و در سوره انعام، به وضوح اين نکته را درمي يابيم که کاربرد واژه«اللَّه» در مورد خداوند، درميان مردم عصر جاهليّت و مشرکان قبل از اسلام، رايج بوده است:

وَ جَعَلُوا للَّهِِ مِمَّا ذَرَأ مِنَ الْحَرْثِ وَالْاَنْعامِ نَصيباً فَقالُوا هذا للَّهِِ بِزَعْمِهِمْ وَهذا لِشُرَکائِنا، فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ فَلا يَصِلُ اِلَي اللَّهِ وَما کان للَّهِِ فَهُوَ يَصِلُ اِلي شُرَکائِهِمْ، ساءَ ما يَحْکُمُونَ. [4] و [مشرکان]براي خدا از آنچه از کِشت و دامها که آفريده است، سهمي گذاشتند و به پندار خودشان گفتند: «اين ويژه خداست و اين ويژه بتان ما». پس آنچه خاص بتانشان بود، به خدا نمي رسيد؛ ولي آنچه خاص خدا بود، به بتانشان مي رسيد. چه بد داوري مي کنند.

بر اين اساس، از کاربردهايي که از لفظ جلاله «اللَّه» در روزگاران قبل از اسلام و در زمان بعثت و در قرآن کريم شده، برمي آيد که: «اللَّه»، عَلَمْ و نشانه براي حقيقت و ذات مقدّس است که جامع همه کمالات و منزّه از هر عيب و نقص است و بدين روي، موصوف است براي همه اسمهاي نيکو (اسماء حُسني) و افعالي که از اين اسمهاي مبارک و نيکو نشئت مي گيرند؛ مانند: «...اللَّه الرّحمن الرّحيم»، «اللَّهُ الخالقُ...» و نيز آيات پايان سوره حشر:

هُوَ اللَّهُ الَّذي لا اِلهَ اِلّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذي لا اِله اِلّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکُونَ. هُوَ اللَّهُ الخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْاَسْماءُ الْحُسْني يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ. [5] اوست خداوندي که خدايي جز او نيست، داننده پنهان و آشکار است، او بخشنده بخشاينده است. اوست خداوندي که خدايي جز او نيست: فرمانفراي بسيار پاک بي عيب، ايمني بخش، گواهِ راستين، پيروزِ کام شکنِ، بزرگ منش؛ پاکا که خداوند است از آنچه [بدو]شرک مي ورزند. اوست خداوند آفريننده پديدآورِ نگارگر، نام هاي بهين، او راست. هر چه در آسمانها و زمين است. او را به پاکي مي ستايند و او پيروزمندِ توانا و داناي باحکمت است.

اللَّه، هيچ گاه صفت براي اسمي و چيزي قرار نمي گيرد و مثلاً «الرّحمانُ، اللَّهُ»، گفته نمي شود. نکته اي که در شرح و توضيح واژه اللَّه، شايسته دقّت و تأمّل است و بسيار دل انگيز و دلپذير، اين است: حقيقتي که با نام مبارک و مقدّس و متعالي اللَّه، مورد نظر است، همان مبدئيت همه کمالات و صفات است و ذات حق، هرگز مورد توجّه نيست؛ زيرا ذات مقدّس پروردگار متعال، برتر از تصوّر و تعقّل و خِرد و ذهن و شهودِ محدود آدمي است و موضوع هيچ علمي نيست؛ نه فلسفه، نه کلام و نه عرفان. و در قرآن نيز با ضمير «هُوَ» به آن مقام، اشاره شده است: «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَد». مقام ذات و حقيقت وجود، اطلاقي را داراست که در مقابلش تقييدي نيست؛ بلکه برتر از هر اطلاق و تقييد است و طائرِ بلند پروازِ عقل و خرد آدمي را بدان پايگاهِ بلند، راهي نيست و با دامِ هيچ اسم و وصف و عبارات و ايما و اشارتي، شکار نمي گردد. در آن مرتبه، حتّي اين بيان هم ساقط است که:


عنقا شکار کس نشود دام باز گير

کانجا هميشه باد به دست است دام را.


(حافظ)

بدين سان، «اللَّهُ اَکْبَرُ» به معناي: «اللَّهُ اَکْبَرُ مِنْ اَنْ يُوصَفْ. خدا برتر از آن است که توصيف و تعريف شود»، براي مُوَحِدّ عامي است: «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُون». و امّا در نظر عارف، «اللَّهُ اَکْبَر» بدين معناست که غيرِ اويي نيست تا او را توصيف کند.

اي در همه عالم، پنهان تو و پيدا تو

هم دردِ دل عاشق، هم اهل مداوا تو

امام خميني(ره) عارف نامبردار معاصر، مي نويسد:«بدان اي سالک سبيل معرفت و توحيد و عارجِ معارج تنزيه و تجريد، که ذات مقدّس حقّ تعالي، من حيث هِيَ، منزّه است از تجلّيات ظاهره و باطنه و مبرّاست از اشاره و رسم و صفت و اسم. دست آمال اهل معرفت، از دامن کبريايي اش کوتاه، و پاي سلوک اصحاب قلوب از وصول به بارگاه قدسش راجل است. غايت معرفت اولياي کُمَّلْ «مَا عَرَفْنَاک»، و نهايت سير اصحاب اسرار، «مَا عَبَدْنَاک» است. سرحلقه اهل معرفت و امير اصحاب توحيد، در اين مقام رفيع، «کمالُ الاخلاصِ نفي الصفات عنه [6] «فرمايد، و پيشواي اهل سلوک و سيّد ساجدين و عارفين در اين پيشگاه منيع، «ضَلَّتْ فيکَ الصِّفاتُ وتَفَسّخَتْ دُوْنَکَ النُعُوتُ [7] «سرايد. اصحاب سلوک علمي و اصطلاحات، ذات مقدّس را غيب مصون و سِرّ مکنون و عنقاي مُغرِب و مجهول مطلق خوانند و گويند که ذات، بي حجاب اسما و صفات، تجلّي در هيچ مرآتي نکند و در هيچ نشئه از نشئات وجود و عالمي از عوالم غيب و شهود، ظهوري ندارد». [8] سخن سراي نامي ايران، فردوسي طوسي در توصيف خداوند مي گويد:


ز نام و نشان و گمان، برتر است

نگارنده بر شده گوهر است


به بينندگان آفريننده را

نبيني، مرنجان دو بيننده را


نيابد بدو نيز انديشه راه

که او برتر از نام و از جايگاه


سخن هر چه زين گوهران بگذرد

نيابد بدو راه، جان و خرد


خِرد گر سخن برگزيند همي

همان را گزيند که بيند همي


ستودن نداند کس او را چو هست

ميان بندگي را ببايدْتْ بست


خرد را و جان را همي سنجد او

در انديشه سخت کِي گنجد او


بدين آلت و راي و جان و روان

ستود آفريننده را چون توان؟


از اين پرده برتر سخن گاه نيست

به هستي اش انديشه را راه نيست


نکته ديگر که تأمّل بايسته اي را مي طلبد، اين است که «الحمد للَّه» در قالب جمله خبري است، لکن به مفهوم «انشاء» است؛ به ويژه در گفتار فاطمه(س) که در مقام ستايش و شکرگزاري است، براي اينکه همه خيرات، نيکي ها، نعمتها، زيبايي ها و دارايي ها را که عقل انديشنده آدمي درک مي کند، با اين جمله اظهار مي دارد و چون عقل و خرد از درک همه آنها ناتوان است، براساس تعليم خداوند که در کتاب خود، فرموده: «اَلْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» و با تلقين و الهام او به زبان آورد تا وظيفه «حمد و ستايش» را به گونه اي بهتر و جامع تر به جاي آورد.

بدين روي، فاطمه(س) در مقام اداي ادب عبوديت و با نهايت خشوع و خضوع، آنچه که در توان او بود، به جاي آورد و عبارت زيبا و دلربا و گوياي «الحمد للَّه» را بر زبان پاک خويش جاري ساخت.

«الف» و «لام» در «الحمد» براي بيان حقيقت يا استغراق و نيز «لام» در «لِلَّه»، بيان کننده حصر و اختصاص است؛ بدين معنا که هر کمالي در هر موجود، به هر صورتي که هست، از آن مبدأ و ذات مقدّس است و بر اين اساس، همه ستايشها و حقيقتِ ستايش، از آنِ اوست و به آن محمود حقيقي ازلي بازگشت دارد؛ چرا که تمام قدرتها، مستغرق در قدرت اوست و همه زيبايي ها، محو در زيبايي او و همه دانايي ها، ذوب در دانايي او و چکيده سخن اينکه تمامي کمالات، مستغرق در کمال بي منتهاي لايزال اوست. بنابراين، هر حمد و ستايش از هر ستايشگري، با توجّه و بي توجّه، با واسطه يا بي واسطه، ويژه اوست. علي(ع) امير سالکان که قلمرو ستايش و توصيف خداوند را فرمانرواست، در نهج البلاغه فرموده:

وَ لا يَحْمَدُ حامِدٌ اِلّا رَبَّهُ. [9] هيچ ستايشگري، جز پروردگار خويش را نستايد.


پاورقي

[1] سوره مريم، آيه 65.

[2] سوره زخرف، آيه 87.

[3] سوره لقمان، آيه 25.

[4] سوره انعام، آيه 136.

[5] سوره حشر، آيه 22-24.

[6] کمال اخلاص ورزيدن به او، زدودن صفتهاست از وي.

[7] وصف ها در ذات مقدس تو گُمْ، و رشته مدح ها در ثناي تو از هم گسيخته است.

[8] آداب الصلاة، ص 300.

[9] نهج البلاغه، خطبه 16.