بازگشت

با پدر مگو!





رفتي، ولي ز غصه ي دل با پدر مگو

گفتي کنار تربت پاکش، دگر مگو!


يا فاطمه! رسول امين را غمين مخواه!

با او ز جور امّت بيدادگر، مگو


از ماجراي غصب فدک، ايّها البتول!

ز آن سيلي و گرفتن قرص قمر! مگو


ز آن آتشي که شعله کشيد از حريم حق

وز پهلوي شکسته و مسمار در، مگو!


از آستان خانه، به وقت هجوم خصم

ز آن ماجرا و قصه ي قتل پسر مگو


ز آن ضرب تازيانه و اين بازوي کبود

کز من نهفته ماند، براي پدر مگو!


ز آن اشکها که از غم هجران روي او

از ديده ريختي همه شب تا سحر، مگو


وز حال زار شيعه و از (شاهد) غمين

کاينسان نهفته قبر تو شد از نظر، مگو


شهيد حسين استانه پرست (شاهد)