بازگشت

چه راهي براي علي باز بود و جز سكوت چه مي توانست كرد؟




و علي (ع) بر آن شد که سکوت کند اما چه مي توانست کرد؟ يا چه راهي را در پيش مي توانست گرفت؟ آيا مي توانست با سخنان پيامبر گرامي، در برابر گروه حاکم، به احتجاج برخيزد و به احاديث نبودي استناد جويد، سخناني که پيامبر در آنها اعلان کرده بود که علي محوري است که فلک اسلامي، بايد به دور آن بچرخد، و پيشوائي است که دست قدرت و اراده ي الهي، او را براي اهل زمين پرورش داده است؟

راستي بايد به سخنان پيامبر احتجاج کند؟ بارها اين سؤال به ذهن او گذشت، اما جواب آن، جواب ملالت زايي بود که مشکلات و سختي هاي آن روز، به او مي داد، و وضعيت موجود بر او تحميل مي کرد. به ناچار براي مدتي از توّسل به


نصوص پيامبر (ص)، خاموش ماند.

ما از چهره ي مشوش و پريشاني که از آن شرايط و احوال شناخته ايم، روشن خواهيم کرد که در آن روز که افکار تب زده و هوس هاي شعله خيز، مغز و جان حزب حاکم را به چنگ قدرت گرفته و ميزان الحراره ي قدرت طلبي آنها، نقطه انفجار را نشان مي داد، احتجاج به کلام مقدس نبوي، نتايج کاملا زيانباري را بدنبال داشت. زيرا اکثر احاديثي را که پيامبر (ص)، درباره ي خلافت فرموده بود، تنها کساني از مهاجر و انصار، که در مدينه سکونت داشتند، شنيده بودند. و لذا اين احاديث، به منزله ي امانتي گرانبها در خزينه ي خاطر آنان بود که مي بايست بوسيله ي آنان، به ديگر مسلمين آن روز، و زمان ها و نسلهاي آينده انتقال يابد. و چنانچه امام علي (ع) در برابر مردم مدينه، با سخناني که از زبان مقدس پيامبر شنيده بودند، احتجاج مي کرد، و از آن احاديث نبوي، دليلي بر امامت و خلافت خود اقامه مي نمود بي ترديد عکس العمل حزب حاکم اين بود که علي بزرگ، صديّق امت را، در مدعّايش تکذيب کند و احاديثي را، که مشروعيّت خلافت شورا را نفي مي کرد و مقبولّيت و معنوّيت ديني را از آن مي گرفت، انکار نمايد.

اما از طرف ديگر، آن حق مجسّم، در قبال انکار آنان، و در تأييد خود صداي رسايي را نمي شنيد. چون بسياري از قريش، و در پيشاپيش آن ها بني اميه، به شکوه فريباي قدرت، و تنعّم دل انگيز پادشاهي، چشم دوخته بودند، و انتخاب خليفه بر اساس کلام نبوي را، تثبيت امامت الهي مي ديدند، و گمان مي کردند اگر اين نظريه، در شکل حکومت اسلامي تحقّق يابد، خلافت از خاندان بني هاشم، در انحصار خانواده ي محمدي (ص) در خواهد آمد و ديگران، زيان ديده و خسارت کشيده از معرکه خارج خواهند شد. ما عينا اين طرز تفکر را در سخنان عمر مي بينم. او در بيان علت محروم کردن خلافت از علي- عليه السلام- به ابن عباس مي گويد:

«قبيله ي شما راضي نمي شوند که خلافت و نبوت به دست شما سپرده شود». [1] .


اين سخنان نشان مي دهد که واگذاشتن خلافت به علي، در بدايت امر، در ذهن عامه، به معني انحصار خلافت در بني هاشم بود. در صورتي که در حقيقت آن روز خلافت علوي، براي توده ي مردم، استقرار شکلي ثابت، براي خلافتي بود که مشروعيت خود را از وحي الهي مي گرفت، و نه از انتخاب مردم، بنابراين، اگر علي از بزرگان قريش، همراه و پشتيباني مي يافت، او را در رويارويي با حکومت گران مصمم و اميدوار مي ساخت. اما متأسفانه چنين نبود. او وقتي به مردم مراجعه مي کرد و کلام رسول خدا (ص) را، به ياد آنان مي آورد، که خلافت را به اهل بيت اختصاص داده، و فرموده بود:

«من بعد از خود، در ميان شما، دو ثقل مي گذارم، کتاب خدا و عترت، يعني اهل بيت خود را». صدايي به هواداري برنمي خاست و دستي به مددکاري بلند نمي شد.

اما پيش از همه ي مسلمين، انصار سخنان پيامبر را کم گرفتند و بي ارج پنداشتند. آنان از شدت حرص و ولعشان به حکومت و قدرت، اجتماع سقيفه را برپا کردند تا به شخصي از ميان خود، دست بيعت دهند اگر علي (ع) در برابر اينان به سخنان پيامبر (ص) استدلال مي کرد، در اين دعواي عدالت، نه يار و همراهي از آنان مي يافت و نه حتي کسي در تاييد سخن او شهادت مي داد. چون اگر به فرض، علي را تاييد مي کردند، در طول يک روز، در کار خود تناقضي فاحش بوجود آورده بودند و اين امري بود که طبيعتا از آن پرهيز داشتند و آن را دشوار مي دانستند.

اما در بيعت قبيله اوس با ابوبکر و گفته ي شخصي که گفت: «به جز علي، هرگز با کسي بيعت نخواهيم کرد» مانند فرض گذشته تناقضي نيست، چون هدف مشخص از تشکيل اجتماع سقيفه، مسأله انتخاب خليفه بود، نه متابعت از کلام نبوي، يعني اصولا بازگشت از آن هدف، در طول يک روز راهي نداشت.

اما در اعتراف و اقرار مهاجرين به حقانيت علي نيز، جاي بحثي نيست، براي اين که مي دانيم انصار با نظر واحدي در سقيفه گرد نيامده، بلکه تنها براي


مشاوره و مذاکره جمع شده بودند، و از اين رو مي بينيم حباب بن منذر- از انصار- مي کوشيد که با برانگيختن روح حماسه و هيجان در دل آنان و با سخنان و رجزخواني هاي پر سر و صداي خود، ناخود آگاه آن ها را با خود هم عقيده و همراه کند، و روشن بود که انصار براي تأييد فکر و طرحي آمده اند، که تنها گروهي آن را قبول دارند.


پاورقي

[1] الکامل ج 3 ص 24.