بازگشت

خليفه و آرزوي خلافت




درباره ي اين جنبه ي تاريخي فدک، نمي خواهم بيش از اين بحث کنم، اما به کمک اين فرض تاريخي، مي توانم بگويم که- بر خلاف تصوّر بسياري- خليفه به حکومت بي رغبت نبود، و حتي در نقشه هايي که او در سقيفه بازي مي کرد نشانه هايي مي بينيم که بر قضيه آگاه بوده است. مثلا پس از اين که شرايط اساسي خليفه ي آينده ي را برشمرد، قضيه را چنان مطرح کرد که آن مهم در انحصار او قرار گيرد و سرانجام هم بدان دست يافت. بدين ترتيب که امر خلافت را به دويارش- عمر و ابوعبيده که هرگز بر او برتري نداشتند- تعارف کرد، و خود بخود نتيجه ي اين ترديد و تعارف، اين شد که خلافت به خود اختصاص يابد.

پس اين شتاب آگاهانه اي که ابوبکر بکار بست، و شرايطي را که به نظر او خليفه ي آن روز لازم داشت، تنها به دو يارش منطبق کرد، و نهايتاً به انتخاب خود او منجر شد، همه براي اين بود که مي خواست خلافت را از انصار بگيرد، و در آن واحد، براي خود تثبيت کند، و لذا وقتي دو يارش خلافت را به او پينشهاد کردند، حتي کوچکترين نشانه ترديدي هم از خود نشان نداد. عمر خود، در ضمن سخن مفصلي که وي را حسدورزترين قريش خواند، شهادت داد که ابوبکر در روز سقيفه، ماهرانه نقش سياسي عجيبي را بازي کرده است. [1] .


در مطالبي که از زمان رسول خدا (ص)، درباره ي شيخين، روايت شده است نکاتي مي بينيم که تمايلات سياسي و رياست طلبي را در دل آن ها، نشان مي دهد و مسلّم مي کند که آنان، درباره ي مسائل ديگر کمتر مي انديشيده اند. چنان که از طريق عامّه رسيده است. روزي رسول خدا (ص) فرمود:

«از ميان شما کسي را مي شناسم که دشمنان اسلام بر سر تأويل قرآن با او به جنگ برخواهند خاست همان طوري که در راه تنزيل آن با من جنگيدند.»

ابوبکر گفت: «يا رسول الله آيا آن کس من هستم؟»

فرمود: «نه»

عمر گفت: «آيا منم يا رسول الله؟»

فرمود: «نه، او کسي است که کفش خود را تعمير مي کند.» و مقصودش علي بود.

اما جنگ بر سر تأويل قرآن تنها بعد از وفات پيامبر، تحققّ مي يافت، و کسي که در اين راه به مبارزه برمي خاست ناچار زمامدار مردم بود. و از اين رو ابوبکر و عمر، هر کدام به حسرت آرزو مي کردند، که اي کاش کسي که در راه تأويل قرآن مي جنگد، آنان باشند، در صورتي که مي دانيم جنگ در راه تنزيل قرآن، در عهد رسول الله (ص) براي آنان ميسر بود، و از آن بهره اي نداشتند. اين معني جنبه اي از شخصيت آنان را نشان مي دهد، همان جنبه اي که ما در صدد شناختن آن هستيم.

اما سخن بيش از اين است، زيرا مسلم است که بسياري از مردم، و در پيشاپيش آنها عايشه و حفصه، در زمان رسول (ص) به نفع عمر و ابوبکر، [2] ، کار


مي کردند، چنان که در لحظات آخر عمر پيامبر (ص)- که همه ي دلايل، بر رسيدن زمان وصيّت آن حضرت جمع شده بود- با شتاب تمام، پدران خود را فرا خواندند. بي شک همين دو نفر منظور روايتي هستند که مي گويد: «بعضي از زنان پيامبر (ص) پيکي را به پيش اسامه فرستادند که در سفر خويش تأخير کند» [3] وقتي بر نکته ي مذکور آگاهي يابيم، و نيز بدانيم که اين کار بر خلاف رأي پيامبر (ص)، انجام گرفته است- زيرا اگر جز اين بود، وقتي دستور فرمود که در حرکت عجله کند، چگونه او به گستاخي خودداري کرد؟ در حالي که سفر او با کساني که واجب بود همراه او باشند بي شک از تحقق نتايج سقيفه، جلوگيري مي کرد- همه ي اينها برنامه ي دقيق و بهم پيوسته اي را نشان مي دهد که با روش طبيعي و حساب شده، جريان داشته و مؤيد نظري است که قبلا ابراز کرده ايم.

نظر شيعه، در بيان علتي که رسول گرامي (ص) را به تجهيز سپاه اسامه وا مي داشت، معروف است. بدين ترتيب که آن حضرت احساس مي کرد بعضي از اصحاب در امري همدست شده اند، و اين سازش و همدستي جبهه ي مخالفي را در مقابل علي (ع) بوجود آورده است.


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 125.

[2] هنگامي که رسول خدا (ص)، گروهي از قريش را به شخصي از همان طايفه بيم داد، و فرمود که او شخصيتي است که خداوند ايمان او را خواهد آزمود، و او در اين راه گردن کفار قريش را خواهد زد، از آن حضرت سؤال شد که آيا اين شخص ابوبکر است؟ پيامبر جواب داد، نه. سؤال شد: عمر؟ آن حضرت جواب داد: نه. و... الخ مسند احمد ج 3 ص 33- اين روايت از ذکر نام سؤال کننده اي که گمان مي کرد شخصيّت مورد نظر پيامبر (ص)، ابوبکر با عمر است خودداري کرده ولي به هر صورت وقتي ما مي دانيم ابوبکر و عمر در روزگار نبي اکرم (ص) در صحنه ي نبرد به چنان بي پروائي و شجاعتي مشهور نبوده اند، ناگزيز بايد بگوئيم که امر ديگري، سؤال کننده، را به طرح چنين سؤالهايي واداشته است. من جستجوي بيشتر را به عهده ي خواننده مي گذارم.

[3] شرح نهج البلاغه، جزء اول ص 53.