بازگشت

فدك و بني عباس




اما ابوالعباس سفاح با قيام خود و به چنگ آوردن خلافت، فدک را به عبداله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب سپرد. بعد از او ابوجعفر منصور، در زمان خلافتش، از بني الحسن بازگرفت. ليکن پس از مدتي مهدي بن منصور براي چندمين بار، به خاندان فاطميين داد، و باز پس از او، موسي بن مهدي از دستشان بازستاند.

از اين پس، همواره فدک در دست عباسيان بود، تا اين که نوبت خلافت به مأمون رسيد. او در سال دويست و ده هجري، آن را به فاطميان مسترد داشت. مأمون


به کارگزار خود در مدينه- قثم بن جعفر نوشت:

«اميرالمؤمنين به سبب نقش و مقامي که در دين الهي دارد، و به سبب جانشيني پيامبر و خويشاوندي با وي در احياي سنت هاي او (ص)، و در بازگرداندن و تسليم آنچه رسول گرامي به کسي بخشيده، و اجراي صدقات او، از هر کسي سزاوارتر است. خداوند است که به اميرالمؤمنين توفيق و عصمت مي دهد، و به انگيزه ي شوق خداوندي است که وي به کاري که موجب تقرب الهي است، دست مي يازد. بي شک رسول خدا (ص)، فدک را به فرزند گرامي خود زهرا (ع) بخشيده و اين مسأله بحدي معروف و مسلم است، که در آن کسي از خاندان رسول اختلاف ندارد، و نيز سزاوارتر از زهرا (ع) کسي تا به حال مدعي آن نشده است. از اين رو اميرالمؤمنين چنان مصلحت ديد، که آن را به ورثه ي فاطمه (ع) بازگرداند، و تسليم آنها کند، و رضايت و تقرب الهي را با گزاردن حق و عدل بدست آرد، و خاطر رسول خدا (ص) را به اجراي امرش، خشنود گرداند. و دستور داد که اين موضوع را در دواوين حکومتي ثبت کنند، و براي کارگزاران ولايات نيز کتباً اعلام دارند، و به حکم اين که اگر بعد از رحلت رسول اکرم، همه ساله در موسم حج ندا داده مي شد، که هر کسي بر آن حضرت حقي دارد، يا بر او وعده اي داده شده است، سخنش پذيرفته و حقش ادا مي شود، فامطه (ع) از هر کسي سزاوارتر بود که سخنش تصديق گردد، و آنچه رسول خدا (ص) مقرر داشته، به او تسليم شود.

اين بود که اميرالمؤمنين به مبارک طبري- مولاي خود- دستور داد که فدک و تمامي حدود و حقوقي که منسوب و مربوط به آن است، و برده ها و غلاّت و ديگر عوايد آن را، به ورثه ي فاطمه (ع)، فرزند رسول خدا (ص)، واگذار کند، و خود آن را به محمدبن يحيي بن حسين بن زيدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب و محمدبن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب که از جانب اميرالمؤمنين متعهد توليت، و عهده دار تقسيم عوايد و محصولات آن هستند، تسليم نمايد. بدان که اين خود، خواست اميرالمؤمنين و نتيجه ي الهامي است که خداوند در


دل او افکنده، تا براي تقرب بدو و پيامبرش، راه طاعت و موافقت الهي را بپيمايد.

اين مطلب را به کساني هم که در پيش تو هستند اعلام کن، و بدان گونه که با مبارک طبري بمساعدت رفتار مي کردي با محمدبن يحيي و محمدبن عبداله باش. و در تمام کارهايي که- به خواست خدا- موجب آباداني و افزوني غلات مي شود با آنان همراهي و معاونت کن، والسلام»

اما هنگامي که متوکل عباسي بخلافت رسيد، فدک را از فاطميان گرفت، و به عنوان خالصه، به عبداله بن عمر بازيار بخشيد. آن روز فدک يازده نخله داشت که به دست مبارک پيامبر (ص) کاشته شده بود. عبداله بن عمر بازيار مردي به نام بشران بن اميه ثقفي را، به مدينه فرستاد. بشران آن نخل ها را بريد، و پس از بازگشت فلج شد.

بدين ترتيب رابطه ي فدک و فاطميان، با خلافت متوکل عباسي و بخشيدن آن به عبداله بن عمر بازيار به پايان مي رسد.

بررسي اجمالي تاريخ پريشان فدک، نشان مي دهد که در طول اين سال هاي دراز، خط و قاعده ي صحيح و مشخصي بر آن حاکم نبوده، و حتي به اقتضاي تمايالات و سياستهاي وقت دست به دست، مي گشته است. با وصف اين، آن جا که در زمان هاي گوناگون، به صاحبان حقيقي خود بازگردانده مي شده، اين سير تاريخي به راه عدل و استقامت، برمي گشته و مسير اصلي خود را باز مي يافته است.

نکته ي اصلي اين است که مي بينيم، دائما فدک به عنوان يک مسأله، درنظر جامعه ي اسلامي و زمامدارنش، از اهميّت خاصي برخوردار بوده است، و چنان که ملاحظه مي شود، راه حل اين مساله، ارتباط مستقيم بنحوه ي سياست زمامداران، و جهتگيري آنان نسبت به خاندان نبوت، داشته است، بدين معني که خليفه، هرگاه از استقامت راي، و اعتدال نظر برخوردار بوده، فدک را به فاطميان مي سپرده، و در غير اين صورت باز گرفتن فدک، در صدر کارهاي خليفه زمان قرار مي گرفته است.

قصيده اي که دعبل خزاعي ساخته است، به ما نشان مي دهد که فدک، در نظر


مسلمانان داراي چه درجه اي از اهميت و ارزش معنوي بوده است. دعبل خراعي- شاعر معروف قرن سوم هجري- اين قصيه را وقتي سرود که مأمون- خليفه عباسي- فدک را به خاندان فاطمي بازگرداند. مطلع قصيده چنين است:


اصبح وجه الزمان قدضحکا

برد مأمون هاشم فدکا


«يعني: روزي که مأمون فدک رابه خاندان بني هاشم بازگرداند، چهره ي روزگار شکوفا و خندان شد»