بازگشت

درآمد سخن




قهرمان بزرگ تاريخ، به قصد کاري سترگ به پا خاست بي آن که کمتري ترديدي به خاطرش راه جويد، يا از آن موقعيّت خطر خيز، به ذرهّ ي بيمي بهراسد. قابل تصّور نبود که به تصميم او وسوسه ي خللي بخلد، يا سايه ي هراسي بر او دست يابد، و به امنيت خاطرش چنگ زند.

اکنون او در اوج استعداد و قلّه ي توانايي، و در اجراي طرح و شيوه ي دفاعي خود، در نهايت پايداري و ثبات قدم بود. در اين حال، هر کس او را بر سر دو راهه ي خطري مي ديد که راه ترديدي زمانگير، و جستجويي همه جانبه را بر او بسته بود، و جز اين که يکي از آن دو را برگزيند، راه گريزي نداشت. و ناگزير راهي را برگزيد که پاي نهادن در آن براي زن، به علت ضعف طبيعيش و سختي و فراواني دشواريها، نه تنها آسان نبود، بلکه علاوه بر همت و شجاعت، قدرت ادبي، ملکه ي سحر بيان و قوه ي خلاّقه اي مي طلبيد تا کلمات را به تمامي از معاني انقلابي پربار سازد. و مهارت هنرآفريني مي جست که به اعجاز هنر، درد و رنج ها را تصوير، و وضع موجود را نقد و ترسيم کند، به گونه اي که در اين نقد و ترسيم، روح حيات و معني جاودانگي در قالب لفظ درآيد، و يکايک حروف آن، لباس مجاهدي انقلاب ساز پوشد، و در تاريخ عقيده و ايمان، سندي ابدي سازد.

با همه ي اين سختي ها، اين دشواري براي او آسان بود، زيرا آن چه در نفوس ضعيف قوّت، و در طبايع ناتوان، تواني مصون از ضعف، مي آفريند، ايمان و بي پروايي در راه خداست، که او از اين هر دو به وجه احسن برخوردار بود. و از اين


رو انتخاب اين شيوه ي انقلابي، با طبع او کاملاً موافق بود، و با شخصيت او، که هسته ي اصلي آن را، عشق به پيروزي حق، و مبارزه در راه او تشکيل مي داد، سازگاري تام داشت.

در اطرافش زنان چندي از نزديکان و خويشان او، مانند ستارگان پراکنده، در صفوفي نامنظم گرد آمده بودند که همه ي آنها جوانب اين مبارزه را انديشيده و آماده ي پيکار بودند. رهبر در ميانشان، سرگرم ارائه ي طرح اقدامي بزرگ بود، و از تهيه ي مقدمات و لوازم کار، سخن مي گفت. اما هر چه پيش مي رفت، بر خويشتنداري و قوّت قلبش مي افزود، و نيروي حقيقتي را که بر وجودش حاکم بود، مضاعف مي کرد، و صلابت و استواري قدمش در حرکت، انگيزه اش در احقاق حق از دست رفته، کوشش و شجاعتش در مبارزه، تهّورش در آن موقعيّت خطير نيرو مي گرفت.

گويي در آن لحظه، براي رويارويي با دشواري ها، قلب «مرد بزرگ خود» را به عاريت گرفته بود که- العياذ بالله- دست قدرت قدر با او همانندي نداشت، و فاجعه ي وحشتي که خداوند حکيم بر او نوشته بود، چنان بوده در دل کوه سرکش، هراس مي ريخت، و بر جان سنگ سخت، لرزه مي انداخت.

«او» در آن لحظه ي خطر، که در نقش سربازي مدافع، به پا خاسته بود، همانند شبحي مي نمود که، غمي تلخ از لکه ي ابري سياه بر آن فرو باريده باشد. رنگش پريده، چهره اش گرفته، قلبش پردرد، خاطرش مکّدر، ارکانش فرو ريخته، جانبش ضعيف و تنش ناتوان به نظر مي رسيد. اما در عمق وجود و ژرفاي انديشه ي دور بينش صبح شادي و بهجت مي دميد، و چشمه ي طمأنينه مي جوشيد. ليکن هر دو حالت براي او، نه از آن بود که او دل به آرزويي خوش کرده، يا خاطر به لّذت رويايي آسوده، و يا چشم به راه نتيجه ي خوشايندي سپرده باشد. بلکه اين مسرّت خاطر، حاصل رضايتي بود که از انديشه ي توانايش برمي خاست، و از بشارتي، که از آينده ي قيامش مي رسيد، و اين اطمينان خاطر، از آن بود که هر آن، پيروزي واقعي را در برابر چشم، مجسم مي ديد.

البته اين همان معنايي نيست که قبلاً آن را نفي کرديم، بلکه مسأله ي وجه ديگري


دارد، بدين ترتيب که بعض شکست ها در عين شکست پيروزي بزرگي را در نهاد خود مي پرورند، و اينجا نيز چنان شد، امتّي به تمامي به پاخاست، و با تقديس و تکريم اين قيام خروشان، ثبات و استمرار نهضت خود، و نيروي لازم براي تداوم آن را، از قيام «او» گرفت.

در آن هنگامه، هجوم افکار گوناگون ياد گذشته هاي نزديک را براي او زنده کرد و روزي را به يادش آورد، که خوشبختي در سايه ي زندگي سعادتبار او موج مي زد، و آن گاه روزي را که روح پاک پدرش به ملأ اعلي مي پيوست، و بدن مبارک او در آغوش خاک مي خفت، و در هه ي اين احوال خانه ي او، مرکز و مستقر حکومت موجود، و مسند مجد و عظمت نافذ و استواري بود، که زمان در پيشگاه آن، فروتنانه فرمانبرداري مي کرد.

شايد اين افکار، او را بياد و خيال پدر بزرگوارش، هدايت مي کرد، تا زماني را بخاطر آورد که آن بزرگوار، او را بر سينه ي مبارک خود چسبانده، از مهر و شفقت آسماني خود هاله اي بر او ساخته بود، و او بنا به عادتي که داشت، دهان پاک و مقّدس پدر را مي بوسيد، و هر صبح و شامي، قوت جان خود را از آن مي گرفت.

و تا آنجا رسيد که روزگاري گذشت، و زمانه دگرگونه شد و او را با واقعيّتي سخت دشوار، روبرو کرد.

«او» کسي است که خانه اش چراغدان نور، و گنجينه ي نبوت است، و آسمان بلند، از آستان او روشني مي گيرد، امّا کنون اين خانه و آستانه، گاه و بيگاه در معرض خطر و تهديد قرار دارد. «او» کسي است که پسر عمش دومين شخصيّت جهان اسلام، باب علم نبوّت، وزير مخلص پيامبر، و چون هارون موسي دستيار و جانشين مورد اطمينان اوست، و علي، پسر عمش، کسي است که شروع زندگي او، و آغاز نبوت رسول بزگوار اسلام (ص) از هم فاصله اي ندارد. علي در صبح دعوت يار و ياور پيامبر، و در غروب رحلت اميد امت او (ص) بود.

اما اکنون جانشيني رسول (ص)- که حق مسلّم اوست- از او سلب و


فضايل والاي او، که آسمان و زمين بدان شهادت داده اند، تخطئه مي شود و سوابق منحصر به فردش با پاره اي معيارهاي نوساخته غير اسلامي ناديده و بي ارزش تلّقي مي گردد.

و اينجا «او» گريست. و خدا مي داند چه دردمندانه گريست! اما گريه ي او گريه اي نبود که از چهره ي او آشکار، و از ظاهر حال او خوانده شود، بلکه شعله اي بود که از خانه ي دل او زبانه کشيد، و درد و رنجي که به جانش نشست، و خار حسرتي که بر قلبش فرو خليد. و ناگاه با دو قطر اشک گرمي که بر گونه ي او دويد، آتش توفان درونش آرام گرفت.

ديگر بيش از اين، در جاي خود درنگ نکرد، مانند شراره ي آتش از جا پريد و با همراهان خود- که به گرد او بودند- به ميان ميدان پيکار بزرگ رسيد. در اين ميدان پرچمي برافراشت و براي ابد در ايستاد، و پيکاري ابدي را- که بزرگ زني مسلمان، در پهنه ي زمين و زمان، مي تواند برعهده گيرد- آغاز نهاد، اگر بعضي رويدادها، و جريانها انحرافي به مخالفت برنخاسته بود، چه بسا موج قيام بي مانندش، خلافت را فروگرفته و سنگ هاي راه را درهم کوبيده بود.

اين صدّيقه ي بزرگوار، زهرا بود، زهراي بزرگ، فاطمه دخت گرامي پيامبر بزرگوار اسلام، صلي الله عليه و آله و سلم.

زهرا (ع) گل بوستان نبوت، مثل اعلاي عصمت، و هاله ي تابان نور بود، و يادگار پيامبر در ميان مسلمانان. و اکنون او به مسجد مي رفت. و زمان، زماني بود که تازه پدرش- پيامبر اسلام (ص)- را زا دست داده بود. پدري که برترين، دلسوزترين، مهربان ترين، و مقدّس ترين پدر تاريخ انسان بود و مصيبت او، آن روز، واقعه اي که هر دم تلخي اجل را بکام او مي کشيد، و سختي و سنگيني آن، مرگ حيات سوز را، براي او شيرين و سنگيني آن، مرگ حيات سوز، براي او شيرين و گوارا، و آرزويي دل انگيز مي کرد.

و زهرا چنين بود روزي که پدر گراميش به ملکوت اعلي پيوست، و در حالي که از نعمت و لطف الهي خشنود، و خداوند از وي راضي بود، روح يگانه اش به بهشت


برين خدا پرواز کرد.

اما حوادث تلخ روزگار در همين حد نماند. بلکه واقعه ي ديگري بدو روي آورد، که از نظر تأثير در جان پاک او، و در دامن زدن به آتش محنت و شعله ي مصيبتش، از فاجعه ي نخستين کمتر نبود، و آن از دست دادن مجد و عظمتي بود، که خواست آسماني، براي طول تاريخ، آن را خاصّ خاندان نبوّت (ص) کرده بود. منظور من از اين مجد و عظمت، همان رهبري و پيشوايي امّت اسلامي است، که حکم و فرمان الهي بر اين بود بعد از محمد (ص)، سياست و اداره ي امت، در دست اهل بيت او باشد، زيرا که شاخه هاي اصيل اين اصل طيّبه تنها آنان بودند، و دريغا که ناگهان تقدير واژگونه کار، کانون رهبري را از دست اهلش دور مي ساخت، و مناصب حکومتي را از اختيار شايستگان، بدر مي برد، و خلفا و اميراني را، خودسرانه بر جامعه ي اسلامي تحميل مي کرد.

براستي واقعه ي دردناکي بود، با اين دو فاجعه، فاطمه (ع) در زماني کمتر از يک شبانه روز، مقدسترين پدران و پيامبران را- که بر سر او سايه ي حمايت افکنده بود- و جاودانه ترين پيشوايي و رياستي را- که حکم الهي بنا به شايستگي و اهلّيت، به خاندان او اختصاص داده بود- از دست داد، و به اين ترتيب روح بلند پروازش او را با اين که در چنگ دنيايي از درد و غم اسير بود، براي مبارزه و حضور دائم در صحنه ي پيکار برانگيخت.

حقيقت مسلّم اين است، که از گروهي که با مباني عقيدتي زهرا (ع) و نهضت او موافق، و در اين راه پيرو صادق او بودند، ممکن نبود کسي در موقعيّت او قرار گيرد، و گوشه اي از دلاوري ها و حماسه سازيهاي او را در مبارزه به کار بندد، مگر اين که در گيرودار قيام خود، لقمه ي ارزان و لذيذ قدرت حاکمه اي باشد که در اوج فشار و سختگيري، و نهايت خشونت، هر اشاره اي را به عتابي، و هر سخني را به حسابي، و هر کاي را به عقابي، پاسخ مي گفت، عينا همانند وضع خفقاني که امروزه، آن را حکومت نظامي ديکتاتوران مي شناسيم و صد البته اين امر براي


زورمداراني که در پي استحکام اساس و بنيان قدرت خود دست و پا مي زنند، راه ناگزيري است. و قطعا به آساني از مخالفان خود نمي گذرند.

اما اگر کسي که بر دستگاه ستم شوريده و به دفاع از حقوق خود برخاسته، فرزند محمّد، صلي الله عليه و آله، پاره ي تن و چهره ي شکوفاي او باشد، بي شک به اعبتار اين بستگي مقدس، از خطر قدرت نوپا گرفته مصون است، و هيچ گونه هراسي براي او به وجود نمي آورد، بعلاوه بايد توجه داشت که در اسلام اصولا زن داراي حرمت و خصايصي است، که پيوسته او را حفظ و حمايت مي کند.