بازگشت

خشم از دستگاه حكومت تا شهادت




اکثر دانشمندان اهل سنت گفته اند که ابوبکر يگانه گوهر تابناک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خشمگين ساخت و به او آزار رساند، به گونه اي که وي از ابوبکر و عمر براي هميشه اعراض نمود. اخبار و روايات در اين موضوع متواتر است و رنجش و ناراحتي آن حضرت از ابوبکر و عمر به اندازه اي بود که وصيت کرد که جنازه ي او را شبانه دفن کنند و غير از علي- عليه السلام- کسي ديگر بر او نماز نخواند. وي بر اين مطلب تصريح فرمود و از علي- عليه السلام- در اجراي وصيت خود پيمان گرفت. اين وصيت البته بعد از عيادت آن دو نفر از وي بود. جريان استيذان و عيادت اين بود که ابوبکر و عمر خواستند که به عيادت فاطمه- سلام الله عليها- بروند و او اجازه نمي داد، آنها نزد علي- عليه السلام- رفتند و از وي تعهد گرفتند که از فاطمه- سلام الله عليها- براي آنها اجازه ي عيادت بگيرد و در نتيجه با وساطت علي- عليه السلام- به عيادت زهرا- سلام الله عليها- رفتند، ولي در هنگام ورود آن دو نفر به اطاقي که بستر بيماري پهن شده بود، به محض اينکه چشم فاطمه- سلام الله عليها- به آنها افتاد صورت مبارکش را برگرداند و با آنها سخن نگفت.

بعد از آن که دو نفر از منزل خارج شدند، زهرا- سلام الله عليها- به همسرش عرض کرد: يا علي- عليه السلام- آيا هر چه من بخواهم برايم انجام مي دهي؟ علي- عليه السلام-


فرمود: بلي فاطمه جان، بعد بي بي گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم که نگذاري اين دو نفر بر جنازه ي من نماز بخوانند و بر سر قبرم بيايند، و لذا علي- عليه السلام- پس از دفن آثار قبر آن حضرت را محو نمود، به طوري که آن دو نفر نتوانستند قبر فاطمه- سلام الله عليها- را پيدا کنند.

در همين رابطه بخاري مي گويد: فاطمه- سلام الله عليها- از آن دو نفر غضبناک شد و تصميم گرفت تا زنده است با آنها صحبت نکند «فوجدت اني فغضبت فاطمه علي ابوبکر فهجرته فلم تکلمه (تکلمته) حتي توفيت.» [1] فاطمه- سلام الله عليها- بر ابي بکر غضبناک شد، و از او فاصله گرفت و صحبت نکرد تا اين که از دنيا رفت.

ابن قتيبه مي گويد: «فقالت: ارايتکما ان حدثتکما حديثا عن رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- تعرفانه و تفعلان به؟ قالا: نعم، فقالت نشدتکما الله الم تسمعا رسول الله يقول: رضاء فاطمه من رضائي، و سخط فاطمه من سخطي، فمن احب فاطمه ابنتي فقد احبني و من ارضي فاطمه فقد ارضاني، و من اسخط فاطمه فقد اسخطني؟» قالا: نعم سمعناه من رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-» [2] .

فاطمه- سلام الله عليها- به ابوبکر و عمر گفت: آيا اگر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حديثي فرموده باشد و شما آن را شنيده باشيد، حاضريد شهادت دهيد که ما آن را شنيده ايم؟ گفتند: بله شهادت مي دهيم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: من شما را به خدا سوگند مي دهم آيا نشنيده ايد که رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: رضاي فاطمه رضاي من است، و غضب فاطمه غضب من است، هرکس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را راضي کند مرا راضي کرده و هرکس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟ آن دو نفر گفتند: بله ما از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اين کلام را شنيديم، بعد فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: «اني اشهدالله و ملائکته انکما اسخطاني و لم ارضيتماني لئن لقيت النبي لاشکونکما» خدا و ملائکه ي او را شاهد و گواه مي گيريم که


شما دو نفر (ابوبکر و عمر) مرا به غصب آورديد، و رضايت مرا فراهم ننموديد، اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را ملاقات کنم از شما دو نفر شکايت خواهم کرد.

ابوبکر گفت: «انا عائذ بالله من سخطه و سخطک يا فاطمه» پناه مي برم به خدا از غضب رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و غضب تو اي فاطمه و چنان گريه کرد و سخنان فاطمه- سلام الله عليها- در او اثر گذاشت که نزديک بود قالب تهي کند. فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: «والله لا دعون الله عليک عند کل صلوه اصليها» به خدا سوگند در هر نمازي که مي خوانم تو را نفرين مي کنم، تا آن که ابوبکر از نزد او بيرون آمد و مردم دور او جمع شدند که چرا چنين پريشاني؟ گفت: شما مردم همه شب با همسران خود سرگرم خوشي هاي خود هستيد و مرا به اين گرفتاري ها مبتلا کرديد، من به بيعت شما احتياجي ندارم، بياييد بيعت خود را پس بگيريد. [3] .

باز هم ابن قتيبه مي گويد: «غضبت فاطمه من ابوبکر و هجرته الي ان ماتت» [4] فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبکر غضبناک شد و با او حرف نزد تا وفات نمود.

مسلم در صحيح خود مي گويد: «فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا، و لم يوذن بها ابوبکر و صلي عليها» [5] چون فاطمه- سلام الله عليها- وفات نمود شوهرش علي- عليه السلام- شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود، و به ابوبکر خبر نداد که بر جنازه او حاضر شود.

بخاري و احمد بن حنبل و مير سيد علي همداني مي گويند: «حب فاطمه ينفع في ماه من المواطن، الموت، والقبر والميزان، والصراط، والحساب فمن رضيت عنه ابنتي فاطمه رضيت عنه و من رضيت عنه رضي الله عنه، و من عضبت ابنتي فاطمه، غضبت عليه و من غضبت عليه غضب الله عليه، و ويل لمن يظلمها، و يظلم بعلها عليا، و ويل لمن يظلم ذريتها، و شيعتها.» [6] .


از سلمان نقل مي کنند و سلمان هم از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- که فرمود: دوستي فاطمه- سلام الله عليها- در صد مورد فايده مي بخشد، و آسانترين آنها موقع مرگ، ميزان، پل صراط، و موقع حساب مي باشند. پس کسي که دخترم فاطمه- سلام الله عليها- از او راضي باشد، من نيز از او راضي هستم و کسي که من از او راضي باشم، خدا از او راضي مي باشد و کسي که فاطمه- سلام الله عليها- بر او غضبناک باشد من نيز بر او غضبناک هستم و کسي که من از او غضبناک باشم خداوند بر او غضبناک است، واي بر آن کسي که به فاطمه- سلام الله عليها- ظلم کند، واي بر کسي که بر شوهرش علي- عليه السلام- ظلم کند، واي بر کسي که بر ذريه و شيعيان علي- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- ظلم کند!

ابن ابي الحديد راجع به خشم فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبکر و عمر مي گويد: «فقد بينا ان دفنها ليلا في الصحه اظهر من الشمس، و ان منکر ذلک کالدافع للمشاهدات... بل يقع الاحتجاج بذالک علي ما وردت به الروايات المستفيضه الظاهره التي هي کالتواتر، انها اوصت بان تدفن ليلا حتي لايصلي الرجلان عليها و صرحت بذلک و عهدت فيه عهدا بعد ان کانا استاذنا عليها في مرضها ليعوداها، فابت ان تاذن لهما، فلما طالت عليهما المدافعه رغبا الي اميرالمؤمنين- عليه السلام- في ان يستاذن لهما و جعلاها حاجه اليه و کلمها- عليه السلام- في ذلک و الح عليها، فاذنت لهما في الدخول، ثم اعرضت عنهما عند دخولهما و لم تکلمهما، فلما خرجا قالت لاميرالمومنين- عليه السلام- هل صنعت ما اردت؟ قال: نعم قالت: فهل انت صانع ما آمرک به؟ قال: نعم، قالت: فاني انشدک الله الا يصليا علي جنازتي و لا يقوما علي قبري!». [7] .

در رابطه با دفن فاطمه- سلام الله عليها- در جواب قاضي القضات که منکر دفن در شب است مي گويد: به تحقيق ثابت کرديم که صحت دفن وي در شب روشن تر از خورشيد است و منکر آن مثل کسي است که بديهيات و چيزهايي که به عين اليقين مي بيند، منکر شود. روايات مستفيضه که در حد تواتر است، دلالت مي کند که فاطمه- سلام الله عليها- وصيت کرد که او را در شب دفن کنند و حتي ابوبکر و عمر بر او نماز نخوانند و به اين مسئله


تصريح و تاکيد نمود، بعد از درخواست ملاقات آن دو نفر جهت عيادت و امتناع فاطمه- سلام الله عليها- از دادن اذن و اصرار آن دو نفر بر عيادت، آنها به علي- عليه السلام- مراجعه کردند تا اينکه وي براي آنها از فاطمه- سلام الله عليها- اجازه ملاقات و عيادت بگيرد، علي- عليه السلام- با فاطمه- سلام الله عليها- صحبت فرمود و اصرار کرد تا اينکه بي بي اذن ملاقات و عيادت به آن دو نفر داد و وقتي که داخل شدند فاطمه- سلام الله عليها- از آنها اعراض فرمود و صورت مبارکش را برگرداند و با آنها صبحت نفرمود و آن دو نفر از منزل خارج شدند. فاطمه از علي- عليه السلام- تعهد و پيمان گرفت که او را شب دفن کند و فرمود: آيا آنچه را که من اراده کردم تو انجام مي دهي؟ علي- عليه السلام- فرمود: بلي، باز فاطمه- سلام الله عليها- عرض کرد آيا تو آنچه را که من برايت بگويم انجام مي دهي؟ علي- عليه السلام- نيز فرمود: بلي، بعد فاطمه- سلام الله عليها- گفت: همانا من قسم مي دهم تو را به خدا که آن دو نفر (ابوبکر و عمر) بر جنازه من نماز نخوانند و بر دفن و قبر من حاضر نشوند!

حلبي در سيره ي خود مي گويد: «فغضبت رضي الله عنها من ابوبکر رضي الله عنه و هجرته الي ان ماتت اي فانها عاشت بعد رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- سنه اشهر» [8] فاطمه- سلام الله عليها- بر ابوبکر غضبناک شد و تا دم مرگ از وي اعراض فرمود و عمر آن حضرت بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شش ماه طول کشيد. بخاري مي گويد: «ان فاطمه- سلام الله عليها- ابنه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- سالت ابوبکر الصديق بعد وفاه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترک رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه فقال لها ابوبکر: ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: لا نورث: فغضبت فاطمه بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فهجرت ابوبکر فلم تزل مهاجرته حتي توفيت و عاشت بعد رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- سته اشهر». [9] ابوبکر به فاطمه- سلام الله عليها- چيزي از حقش را به وي نداد، زهرا- سلام الله عليها- از وي خشمگين شد و از او اعراض


کرد و تا دم مرگ با وي سخن نگفت و شش ماه بعد از وفات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و علي- عليه السلام- بر حسب وصيت او وي را شبانه دفن کرد و ابوبکر را در تشييع جنازه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مطلع نساخت.

ابن ابي الحديد مي گويد: «و روي انه عفي قبرها... و رش اربعين قبرا في البقيع و لم يرش قبرها حتي لايهتدي اليه و انهما عاتباه علي ترک اعلامها بشانها و احضارهما الصلوه عليها». [10] علي- عليه السلام- قبر فاطمه- سلام الله عليها- را با خاک يکسان کرد و اثر آن را محو نمود و چهل قبر ديگر در بقيع درست کرد که هيچ کدام قبر زهرا- سلام الله عليها- نبود، لذا ابوبکر و عمر نتوانستند قبر فاطمه- سلام الله عليها- را پيدا کنند و آمدند به علي- عليه السلام- عتاب کردند که چرا آنها را در مراسم کفن و دفن و نماز دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خبر نکرده است.

مسلم در صحيح خود مي گويد: «فهجرته فاطمه و لم تکلمه في ذلک حتي ماتت فدفنها علي ليلا و لم يوذن بها ابوبکر... فمکثت فاطمه سته اشهر ثم توفيت» [11] وقتي که ابوبکر فاطمه- سلام الله عليها- را از حقش محروم کرد، زهرا- سلام الله عليها- بر وي خشمگين شد و از او اعراض کرد و تا دم مرگ (شهادت) با وي سخن نگفت و شش ماه بعد از رحلت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رحلت فرمود، علي- عليه السلام- برحسب سفارشهاي فاطمه- سلام الله عليها- او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از دفن و کفن فاطمه- سلام الله عليها- خبر نکرد.

خواننده ي گرامي با توجه به اين احاديثي که ذکر شد و مخصوصا حديث ابن قتيبه در الامامه والسياسه، ملاحظه مي فرماييد ابوبکر که مدعي رهبري امت اسلام بوده است، در برابر خشم و غضب دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چنان دچار سرخوردگي شده است که مي گويد: از بيعت با من چشم بپوشيد و مرا رها کنيد و اين خود بهترين


دليل است بر اينکه در خود اين قدرت را که بتواند رضايت فاطمه- سلام الله عليها- را جلب کند نمي بيند.

ابوبکر خود را در تنگنايي دو مشکل بزرگ مي بيند: يکي اينکه اگر فدک را به فاطمه- سلام الله عليها- پس دهد، اين خود بر خلاف سياست عمر است که عمر نامه ي ابوبکر براي تثبيت مالکيت زهرا- سلام الله عليها- در فدک را پاره کرده بود، و ديگر اينکه خشم و غضب زهرا- سلام الله عليها- هم بر وي خيلي سنگين است، و لذا با توجه با اين دو مشکل مي خواهد از حکومت کنار برود و استعفاء دهد.

اکنون جاي سوال است که اگر حکومت و خلافت ابوبکر از طرف خدا بود (چنانچه ابن حجر در صواعق تلاش کرده تا اين مسئله را ثابت کند) پس حق نداشت که نداي «اقيلوني» را سر دهد؟ براي اينکه اگر او جانشين بر حق پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود نبايد از حکومت کنار برود، زيرا کنار رفتن او از حکومت و خلافت مثل کنار رفتن پيامبر از نبوت است، چنانکه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين حق را ندارد پس او هم اين حق را نداشت، براي اينکه او به عقيده خود رهبر جهان اسلام و جانشين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و برحسب نصب خداوند است، پس جاي کنار رفتن براي او نيست؟ گفتار ابوبکر که مکرر گفته است. «اقيلوني، اقيلوني و لست بخير منکم» قابل بررسي است که اگر او اين سخن را واقعا و جدي مي گفت، اين خود بهترين دليل بر عدم حقانيت او براي خلافت مي باشد و اگر از روي واقعيت و جدي نمي گفته است، باز هم اين براي يک فردي که ادعاي زمامداري امت اسلامي را دارد درست نيست.

اين عبارت «اقيلوني و لست بخير منکم» مرا رها کنيد و من بهتر از شما نيستم، را ابن حجر مکي در صواعق المحرقه، صفحه ي 7، چاپ قديم و ابن قتيبه در الامامه والسياسه، جلد يک، صفحه ي 34 و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، جلد 4، صفحه ي 169 بيان کرده اند. همان طوري که در فصل هاي سابق به مناسبتهايي ذکر شد، دليل بر اينکه فاطمه- سلام الله عليها- تا دم مرگ (شهادت) بر ابوبکر و عمر خشمگين و غضبناک بود، سخن خود ابوبکر است که در آخرين ساعات مرگ مي گفت: «لوددت


اني لم اکشف عن بيت فاطمه» [12] هر آينه دوست داشتم که باعث نشوم تا به خانه فاطمه- سلام الله عليها- بريزند و اي کاش موجب هتک حرمت دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمي شدم.

در روايتي ديگر هم سخن ابوبکر در موقع مرگ اين گونه بيان شده است: «ليتني لم افتش بيت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و ادخله الرجال و لو کان اغلق علي حرب» اي کاش خانه ي زهرا- سلام الله عليها- را مورد تهاجم يک عده مردان قرار نمي دادم. اگر چه بسته بودن اين درب (کنايه از بيعت نکردن علي- عليه السلام-) بزرگترين جنگ با من بود.

شاعر عرب نيز در اين باره چه زيبا سروده است:


«حملوها بوم السقيفه اوزارا

تزول الجبال و هي تزال»


«ثم جاوا من بعده سيتقيلوني

و هيهات عثره لا تقال»


خطاها و جناياتي را در روز سقيفه نسبت به دختر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فاطمه انجام دادند که کوهها در برابر آن زايل مي شود و حال اين که خود آنها هم نابود شدني هستند. و بعد از آن همه خطاها استعفا دادند، ولي هيهات آن خطاها و لغزش ها چيزي بود که برگشت نداشته و ندارد.

در اخبار متواتره از عامه نقل شده است: «ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها». [13] خداوند از غضب فاطمه غضبناک و از خشنودي او خشنود مي شود. اين روايت را اکثر قريب به اتفاق محدثين و مورخين اهل سنت در کتب روايي و تاريخي شان نقل کرده اند. مناوي هم در کنوز الدقائق حديث مزبور را بيان کرده


و گفته است: ابوبکر و عمر در کنار بستر بي بي دو جهان فاطمه ي زهرا- سلام الله عليها- اعتراف کردند که اين حديث را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدند.

مناوي درباره ي اين حديث مي گويد: «استدل به السهيلي علي ان من سبها کفر لانه يغضبه و انها افضل من الشيخين، قال الشريف السمهودي و معلوم ان اولادها بضعه منها فيکونون بواسطتها بعضه منه و من ثم لما رات ام الفضل في النوم ان بضعه منه وضعت في حجرها، اولها رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بان تلد فاطمه غلاما فيوضع في حجرها فولدت الحسن، فوضع في هجرها، فکل من يشاهد الان من ذريتها بعضه من تلک البضعه و ان تعددت الوسائط و من تامل ذلک انبعث من قلبه داعي الاجلال لهم و تجنب بغضهم علي اي حال کانو عليه. و قال ايضا: قال ابن حجر: و فيه تحريم اذي من يتاذي المصطفي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بتاذيه، فکل من وقع منه في حق فاطمه شي ء فتاذت به فالنبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يتاذي به بشهاده هذا الخبر، و لا شيي ء اعظم من ادخال الاذي عليها من قبل ولدها و لهذا عرف بالاستقراء معاجله من تعاطي ذلک بالعقوبه في الدنيا «و لعذاب الاخره اشد». [14] [15] .

سهيلي به حديث «فامطه بضعه مني» استدلال نموده به اينکه هر کسي فاطمه- سلام الله عليها- را دشنام دهد کافر شده است، براي اينکه او با فحشش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را به غضب آورده، چون فاطمه- سلام الله عليها- برتر از شيخين است. بعد مناوي مي گويد: شريف سهمودي گفت: واضح است که فرزندان فاطمه نيز بواسطه ي فاطمه- سلام الله عليها- پاره ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هستند، و از اين جهت است که ام الفضل در خواب ديد تکه اي از بدن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جدا شد و در دامن او (ام الفضل) قرار گرفت. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواب او را تعبير نموده فرمود: فاطمه- سلام الله عليها- فرزند پسر به دنيا مي آورد و تو او را بزرگ خواهي کرد. فاطمه- سلام الله عليها- امام حسن را به دنيا آورد و ام الفضل او را شير داد و بزرگ کرد، و هر که از فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- را در اين زمان مشاهده کند آنان تکه اي از بدن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-


مي باشند و اگر چه واسطه ها و فاصله ي آنها زياد باشد. بعد سمهودي ادامه مي دهد: هر کسي در اين حديث «فاطمه بضعه مني» تامل و دقت کند، در قلبش انگيزه ي احترام و تجليل به فرزندان فاطمه و دوري کردن از دشمني با آنان ايجاد خواهد شد، ولو اينکه بچه هاي فاطمه- سلام الله عليها- در هر حالي باشند. و در ادامه ي اين استدلال مناوي سخن ابن حجر را نقل مي کند که او گفته است: اين حديث دليل حرمت اذيت کردن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با اذيت کردن دخترش و فرزندانش مي باشد و سپس مي گويد: کسي که در حق فاطمه- سلام الله عليها- موجب اذيت او شود به شهادت اين حديث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به اذيت فاطمه- سلام الله عليها- اذيت مي شود.

و بعد مي گويد: هيچ چيزي بزرگتر و خطرناکتر از اين نيست که کسي از ناحيه اذيت کردن فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- به او اذيت برساند. بنابراين با تتبع و بررسي کامل ديده شده کساني که مرتکب اذيت فاطمه و فرزندان او شدند زودتر به عذاب و مواخذه ي دنيا گرفتار شده اند و عذاب و مواخذه آخرت سخت تر و دردناکتر است.

با اين استدلال مناوي پيرامون حديث مزبور، آنهايي که بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و درست بعد از سه روز از رحلت وي عوامل اذيت فاطمه- سلام الله عليها- و شکستن پهلوي او و کشتن فرزندش و غصب حق خدايي او را بوجود آوردند، چه عذري در دادگاه عدل خدا و دادستان بر حق او پيامبر رحمت- صلي الله عليه و آله و سلم- خواهند داشت؟!

باز هم بخاري مي گويد: «ان فاطمه بنت النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ارسلت الي ابوبکر تساله ميراثها من رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه بالمدينه و فدک و ما بقي من خمس خيبر فقال ابوبکر: ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما ترکنا صدقه» الي ان قال: فابي ابوبکر ان يدفع الي فاطمه منها شيئا. فوجدت فاطمه علي ابوبکر في ذلک فهجرت فلم تکلمه حتي توفيت» [16] .


فاطمه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به ابوبکر پيام داد و ميراث خود از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را از اموالي که خدا بر او اختصاص داده و در مدينه بود و فدک و آن مقدار که از خمس خيبر باقي مانده بود از ابوبکر درخواست کرد و خواست که آنها را پس دهد، ابوبکر در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نمي گذاريم و آنچه از ما باقي بماند صدقه است... تا اين ابوبکر از دادن ميراث فاطمه امتناع کرد و از آن اموال اختصاصي چيزي به فاطمه نداد، به خاطر اين کار فاطمه- سلام الله عليها- از او خشمگين شد و از او کناره گرفت و ديگر با او صبحت نکرد تا اينکه در حال غضب و خشم از دنيا رفت.

ذهبي در تاريخ اسلام مي گويد: «ان فاطمه تسالت ابوبکر بعد وفاه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترک رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما افاء الله عليه فقال لها: ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما ترکنا صدقه» فغضبت و هجرت ابوبکر حتي توفيت». [17] همانا فاطمه- سلام الله عليها- بعد از رحلت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- از ابوبکر خواست که ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را که باقي گذاشته است و آنچه را که خداوند به پيامبرش اختصاص داده است به او دهد، ابوبکر در جواب خواسته ي فاطمه- سلام الله عليها- عرض کرد: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما ارث نمي گذايم و آنچه که از ما باقي بماند صدقه است، فاطمه- سلام الله عليها- غضب ناک و خشمگين شد و از او کناره گرفت و ديگر با او صحبت نکرد تا اينکه از دنيا رفت.

خشم و غضب فاطمه- سلام الله عليها- را بخاري در صحيح خود در کتابهاي «خمس» و «وصايا» و «مواريث» و «مغازي» و «جهاد و سير»، و مسلم هم در صحيح خود کتاب «جهاد و سير» و احمد بن حنبل در جلد يک و شش و ده مسند خود بيان کرده اند.


بخاري در صحيح خود به نقل از پيامبر اکرم مي گويد: «فاطمه بضعه مني فمن اغضبها فقد اغضبني» [18] فاطمه- سلام الله عليها- هستي و روح من است، کسي که او را خشمگين کند مرا خشمگين کرده است.

جالب اينجاست که مناوي بعد از نقل اين حديث در فيض القدير گفته است: به همين حديث مي شود استدلال کرد بر کفر کسي که به فاطمه- سلام الله عليها- دشنام دهد، براي اينکه با اين کار او را به غضب آورده است. و نيز مي گويد: همين حديث دلالت مي کند که فاطمه ي زهرا- سلام الله عليها-از شيخين برتر بوده است.

ابن حجر مکي که يکي از متعصبين است و نسبت به شيعه هم ميانه خوبي ندارد، در کتاب خود از ابن زبير و او هم از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل کرده و مي گويد: «انما فاطمه بعضه مني يوذيني ما آذاها و ينصبني ما انصبها» [19] همانا فاطمه- سلام الله عليها- پاره ي تن و هستي من است هر که او را آزار مي دهد مرا آزرده است، و هر که او را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.

مسلم نيز در صحيح خود مي گويد: «انما فاطمه بضعه مني يوذيني ما آذاها، و يسرني ما اسرها» [20] همانا فاطمه- سلام الله عليها- پاره ي تن من است آنچه که او را آزار مي دهد مرا مي آزارد و هر چه او را مسرور و خوشحال گرداند مرا مسرور و شادمان مي نمايد.

خواننده ي گرامي با توجه به اين روايات و بيش از چهل روايتي که در اين رابطه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل شده است، آيا از جنبه ي عاطفي بر فرض که ابوبکر از باب اينکه ولايت عامه داشته است (چنانچه بعضي از اهل سنت اين مساله را گفته اند) اگر فدک را پس مي داد کفايت مي کرد؟ در حالي که آنها با اعمال و رفتاري که نسبت به


ام ابيهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- انجام دادند و موجب خشم وي که همان خشم خدا و رسول است شدند، و خشم عظيمي که نسبت به ابوبکر و عمر تا دم شهادت ادامه داشت و به حدي که وصيت فرمود که آنها در تشييع جنازه وي شرکت نکنند و بر وي نماز نگزارند و با توجه به اين خشم آيا فقط پس دادن فدک موجب رضايت فاطمه- سلام الله عليها- مي شد؟

در همين رابطه قاضي القضات مي گويد: «اما کان يقتض التکريم والاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدک کما تطيب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- لزينب، لما سارت قريش الي بدر سار ابوالعاص معهم فاصيب في الاسري يوم بدر، فاتي به الني «ص» فکان عنده مع الاساري، فلما بعث اهل مکه في فداء اساراهم، بعثت زينب في فداء ابي العاص بعلها بمال، و کان فيما بعثت به قلاده کانت خديجه امها ادخلتها بها علي ابي العاص ليله زفافها عليه، فلما رآها رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- رق لها رقه شديده و قال للمسلمين: ان رايتم ان تطلقوا لها اسيرها، و تردوا عليها ما بعثت به من الفداء فافعلوا، فقالوا: نعم يا رسول الله، نفديک بانفسنا و اموالنا فردوا عليها ما بعثت به و اطلقوا له ابالعاص بغير فداء» [21] .

سزاوار بود که ابوبکر همان احساني را که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مورد دخترش زينب مبذول داشت، وي هم در استرداد فدک به فاطمه- سلام الله عليها- مبذول مي داشت، وقتي که شوهر زينب (ابي العاص) در جنگ بدر به دست سربازان اسلام اسير شد، اهل مکه فديه هايي جهت آزادي اسيرانشان خدمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرستادند و زينب هم گردنبند خود را که يادگاري مادرش خديجه بود، به عنوان فديه ي شوهرش نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرستاد، وقتي که چشم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به گردنبند، که يادگار همسر محبوبش خديجه بود، افتاد، خاطرات فداکاري هاي آن بزرگ بانوي قهرمان در نظر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تجديد شد، اشک از ديدگان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- جاري شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-


مردم فرمود: اگر صلاح مي دانيد اسير زينب را آزاد کنيد و فديه او را هم برگردانيد، مسلمين همين کار را کردند و گفتند ما جان و مال خودمان را فداي تو مي کنيم و ابي العاص را از قيد اسارت آزاد کردند و فديه او را هم به زينب باز گرداندند.

همين قاضي القضات نيز گفته است: «قد کان الاجمل ان يمنعهم التکرم مما ارتکبا منها فضلا عن الدين، و قال ابن ابي الحديد: «و هذا الکلام لا جواب عنه، و لقد کان التکرم و رعايه حق رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و حفظ عهده يقتض ان تعوض ابنته بشي ء يرضيها ان لم يستنزل المسلمون عن فدک، و تسلم اليها تطبيقا لقلبها. وقد يسوغ للامام ان يفعل ذلک من غير مشاوره المسلمين اذا راي المصلحه فيه» [22] .

ابن ابي الحديد از قول قاضي نقل کرده که وي گفته است: اين گفتار شيعه که از دستورات دين اسلام است جاي خود، بلکه از جهت حفظ کرامت انساني و عطوفت و احسان و اکرام سزاوار بود که ابوبکر فدک را به فاطمه- سلام الله عليها- برمي گرداند و آنچه که ابوبکر و عمر در مورد زهرا- سلام الله عليها- مرتکب شده اند با آن کرامت و عطوفت انساني منافات داشت.

بعد ابن ابي الحديد مي گويد: اين سخن قاضي القضات بي جواب است، براي اين که مقتضاي کرامت انسان و رعايت حق رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و حفظ حرمت و پيمان با وي اين را اقتضا مي کرد که اگر مسلمانان از حق خود در فدک (با فرض ثبوت حق) نمي گذاشتند، و حاضر نبودند آن را به دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ببخشند، بايد در عوض فدک، معادل آن به زهرا- سلام الله عليها- واگذار مي شد تا او راضي شده و قلبش شاد مي شد، رهبر و زمامدار مسلمين بدون اينکه با مردم مشورت کند و نظر آنها را بخواهد در صورتي که مصلحت ببيند مي تواند چنين کاري را انجام دهد.

از کلام قاضي القضات و ابن ابي الحديد نتيجه مي گيريم که فاطمه- سلام الله عليها- تا زمان شهادت از سران حکومت ناراضي و خشمگين بود، و همان طوري که بيان شد اگر فدک را هم به زهرا- سلام الله عليها- پس مي دادند، موجب رضايت بانوي دو عالم نمي شد.


بد نيست دليل اين سخن را از کلام اهل سنت بياورم، ابن ابي الحديد مي گويد: «و سالت علي بن الفارقي مدرس المدرسه الغربيه فقلت له: اکانت فاطمه صاقده؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبکر فدک و هي عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال کلاما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته وقله دعا بته، قال: لو اعطاها اليوم فدک بمجرد دعواها لجاءت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم يکن يمکنه الاعتذار والموافقه بشي ء، لانه يکون قد اسجل علي نفسه انها صادقه فيما تدعي کائنا ما کان من غير حاجه الي بينه و لا شهود، و هذا کلام صحيح، و ان کان اخرجه مخرج الدعابه والهزل» [23] .

از علي بن قاروقي مدرس مدرسه ي غربي بغداد پرسيدم: آيا فاطمه- سلام الله عليها- در ادعايش صادق بود؟ پاسخ داد: بله، سوال کردم: پس چرا ابوبکر فدک را به او واگذار نکرد، با اينکه مي دانست فاطمه- سلام الله عليها- راست مي گويد؟ استاد تبسم کرد، و بعد جمله ي لطيف و زيبا و طنز گونه اي را با اين که چندان اهل شوخي و مزاح نبود، گفت: اگر ابوبکر روز اول به مجرد ادعاي فاطمه- سلام الله عليها- فدک را باز مي گرداند، فردا نيز او مي آمد ادعاي خلافت همسرش را مطرح مي ساخت و آن وقت ابوبکر بايد از مقام خلافت کناره گيري مي کرد، و در اين مورد عذرش پذيرفته نمي شد، و امکان اعتذار برايش نبود، چرا که با عمل برگرداندن فدک اقرار و اعتراف به صداقت و راستگويي دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- کرده بود و موافقت به چيزي کرده بود که بر ضرر خود بود، و سرانجام بايد هرطور شده بدون بينه و شهود از خلافت مي گذشت، و از آن به بعد هر ادعايي که فاطمه- سلام الله عليها- مي کرد بايد قبول مي کرد.

بعد ابن ابي الحديد مي گويد: اين سخن استاد اگر چه آن را به صورتي شوخي و مزاح بيان نمود ولي سخني بسيار درستي است.

شايد در بعضي از اذهان تصور شود، مسئله ي منازعه ي فاطمه- سلام الله عليها- و ابوبکر راجع به پس گرفتن فدک بود که او اين همه تلاش کرد و شاهد و بينه اقامه نمود،


و استدلال به آيات قرآن فرمود، و به هيچ وجه سخنان ابوبکر و عمر را قبول نکرد و تا آخر عمر از آن دو نفر خشمگين بود و تنها خشنودي وي رد فدک بود، پس معلوم مي شود که وي يک فرد ماده پرست و دنيا دوست بوده، و خشم و غضب او فقط براي فدک بوده و ارضا و خشنودي او هم واگذاري فدک بوده است؟ در جواب اين پرسش بايد گفت: خير، چنين نيست.

اولا حق است و از آن بايد دفاع کرد و دستور خداوند و فرموده اسلام و دين است که در موقع پامال شدن حق از آن بايد دفاع کرد و انسان مدافع حق در هر سطح که باشد بايد از حقش دفاع کند و ساکت ننشيند. ثانيا بر فرض اگر ابوبکر و عمر چندين برابر فدک را هم به فاطمه- سلام الله عليها- مي دادند باز وي ساکت نمي شد، و از اين انقلاب و حرکتي که عليه حکومت شروع کرده بود دست برنمي داشت، و البته هدف بي بي دوعالم فقط رسيدن به مقام و رياست و ثروت دنيا نبود، بلکه انگيزه ي فاطمه- سلام الله عليها- اين بود که از تصرف و تحريف و انحرافي که در احکام خدا بوجود آمده چنانچه در در خطبه آتشين خود اشاره فرمود) جلوگيري کند، و مي خواست به جهانيان و مردم آن روز و نسل هاي بعد بفهماند که اين حکومت با تحريف و جعل احاديث نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- کارش را شروع کرده است. بنابراين رضايت فاطمه فقط به برگرداندن فدک حاصل نمي شد، بلکه خشنودي وي در گرو اين بود که ابوبکر و عمر در صراط مستقيم و مسير توحيدي که خدا و رسول او در 18 ذيحجه الحرام در غدير خم تعيين فرمودند قرار بگيرند و آن دست بيعتي که در آن روز در دست ولايت عظماي علي- عليه السلام- گذاشتند به آن پشت نکنند، و چنانچه از حسن علي بن فاروقي پيداست با برگرداندن چند نخل و سرزميني فاطمه- سلام الله عليها- راضي نمي شد.

ابن ابي الحديد مي گويد: «قرات علي النقيب ابي جعفر يحيي بن ابي زيد البصري العلوي رحمه هذا الخبر، فقال: تري ابوبکر و عمر لم يشهد هذا المشهد! اما کان يقتضي التکريم و الاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدک، و يستوهب لها من المسلمين، اتقصر منزلتها عند رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- عن منزله زينب اختها و هي سيده نساء العالمين!


هذا اذا لم يثبت لها حق، لا بالنحله و لا بالارث، فقلت له: فدک بموجب الخبر الذي رواه ابوبکر قد صار حقا من حقوق المسلمين، و قد اخذه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- منهم، فقلت: رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- صاحب الشريعه، والحکم حکمه، و ليس ابوبکر کذالک، فقال: ما قلت هلا اخذه ابوبکر من المسلمين قهرا فدفعه الي فاطمه، و انما قلت: هلا استنزل المسلمين عنه و استوهبه منهم لها- کما استوهب رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم- المسلمين فداء ابي العاص! اتراه لو قال: هذه بنت نبيکم قد حضرت تطلب هذه النخلات، افتطيبون عنها نفسا، اکانو- منعوها ذلک! فقلت له: قد قال قاضي القضاه ابوالحسن عبد الجبار بن احمد نحو هذا، قال: انها لم ياتيا بحسن في شرع التکرم، و ان کان ما اتياه حسنا في الدين» [24] .

جريان جنگ بدر و داستان ابي العاص و فديه او را براي ابي جعفر نقيب يحيي بن ابي زيد بصري خواندم، نقيب ناگهان آهي کشيد و گفت: آيا تو مي پنداري که ابوبکر و عمر در آنجا حاضر نبودند و جريان را نديدند؟! آيا بهتر نبود که آنها هم به مقتضاي اکرام و احسان به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فدک دست بردارند و آن را به فاطمه- سلام الله عليها- واگذار نمايند؟ بر فرض که فاطمه- سلام الله عليها- از نظر ارث و يا نحله بودن فدک حقي نداشته است.

بعد ابن ابي الحديد مي گويد: من در جواب نقيب گفتم که: ابوبکر برحسب روايتي که از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل کرد، فدک حقي از حقوق مسلمين بوده و لذا جايز نبود که ابوبکر مسلمانان را از اين حق محروم کند و آن را به زهرا- سلام الله عليها- پس دهد! نقيب گفت: آيا فديه ابي العاص حق عموم مسلمين نبود که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را به دخترش زينب بخشيد؟ ابن ابي الحديد مي گويد: من گفتم که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صاحب شريعت بود و مي توانست هرگونه حکمي را تشريع و اجرا کند ولي ابوبکر مثل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبود؟!

نقيب گفت: من نمي گويم که چرا ابوبکر حق مسلمانان را با زور و اجبار از آنها نگرفت و به فاطمه- سلام الله عليها- نداد؟ بلکه مي گويم: ابوبکر در اين مورد که خشم


و غضب فاطمه- سلام الله عليها- تحريک شده بود، چرا از مردم نخواست که از حق خود بگذرند، و براي رضايت دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين ملک (فدک) به او واگذار شود؟ همان طوري که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مورد فديه ابي العاص همين برنامه را اجرا فرمود؟

آيا تو چنين برداشت مي کني که اگر ابوبکر به مردم مي گفت: اين حق فاطمه- سلام الله عليها- يک دانه و يادگار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شماست، پدر از دست داده، سزاوار است براي رضايت وي اين قسمت از ثروت عمومي شما ملت در اختيار او قرار گيرد، اگر چنين مطلبي را با مردم مي گفت: آيا مردم ناراضي بودند و اين کار را قبول نمي کردند؟ بعد ابن ابي الحديد مي گويد: من در جواب نقيب گفتم: آري قاضي القضات ابوالحسن عبدالجبار هم همين عقيده را دارد و گفته است که مقتضاي اکرام و احسان اين بود که فدک به زهرا- سلام الله عليها- واگذار شود. اگر چه اين منع ابوبکر و عمرم از نظر تصلب و محکم کاري در دين و از نظر ما کاري بجا و پسنديده است؟!!

اکنون بايد از آقاي قاضي القضات سوال کرد آيا آنچه را که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به دستور خدا و بر اساس آيه: «و آت ذي القربي حقه» [25] به دختر عزيزش داد و آن را به زور از دست وي گرفتند اين تصلب در دين است؟ و يا اينکه بر ضد دين و انکار قرآن است؟ و آيا اين آقايان (ابوبکر و عمر) به گفته ي اهل سنت کاتب وحي نبودند، و آيات ارث و خمس و آيه ذي القربي را نخوانده بودند و از زبان مبارک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نشنيدند؟

پس بايد از آقاي قاضي القضات که گفته است منع فدک تصلب در دين است پرسيد: آيا حق مردم را غصب کردن تصلب در دين است؟ و يا اينکه انکار آيه ي صريح قرآن است؟

باز هم از دلائل خشم بي بي دو جهان از ابوبکر و عمر پشيماني و اظهار تاسف آنها در موقع مرگ مي باشد، چنانچه ابن ابي الحديد مي گويد: ابوبکر در حالي که از


کارهاي خود پشيمان شده بود مي گفت: «ان بيعتي کانت فلته و قي الله شرها و خشيت الفتنه، و ايم الله ما حرصت علهيا يوما قط، و لقد قلدت امرا عظميا ما لي به طاقه و لا يدان، و لوددت ان اقوي الناس عليه مکاني» [26] .

همانا خلافت و بيعت با من نگهباني بود و خداوند مرا از شر آن نگه دارد و مي ترسم فتنه اي را سبب شود و قسم به خدا هرگز به امر خلافت حريص نبودم!! و امر بزرگي بر عهده ي من گذاشته شده است که طاقت آن را ندارم، و قدرت پيشبرد آن را هم ندارم و دوست دارم که قوي ترين و بهترين انسان بر مسند قدرت مي بود!

اين سخن ابوبکر به صراحت دلالت مي کند که فاطمه- سلام الله عليها- تا آخرين لحظه ي شهادت از وي خشمگين بوده و او نيز از کارش پشيمان بوده است. پس بايد بدون ملاحظه و درنگ خلافت را به قول خود به قوي ترين انسان علي بن ابي طالب- عليه السلام- واگذار مي کرد!

ابن قتيبه در رابطه با پشيماني ابوبکر و اينکه فاطمه- سلام الله عليها- را اذيت کرده است مي گويد: «اما التي وددت اني ترکتها، فوددت اني لم اکن کشفت بيت فاطمه و ان کان غلق علي الحرب، وددت اني يوم سقيفه بني ساعده کنت قذفت الامر في عنق احد الرجلين (عمر او ابو عبيده) فکان اميرا و کنت وزيرا ثم افصح ابوبکر بندمه في استلام مغضوبه بعدها حساب: بعد ان قالت له فاطمه الزهرا: والله لادعون الله عليک في کل صلاه اصلي ها فخرج باکيا فاجتمع اليه الناس فقال لهم: يبيت کل رجل منکم معانقا مسرورا باهله، و ترکتموني و ما انا فيه، لا حاجه لي في بيعتکم، اقيلوني بيعتي» [27] .

ابوبکر در موقع پشيماني گفت: اما آن کارهايي که انجام دادم و اي کاش انجام نمي دادم، دوست داشتم که خانه فاطمه- سلام الله عليها- را هتک حرمت نمي کردم و افرادي را به آنجا نمي فرستادم، اگر چه بسته بودن در خانه ي او جنگي بر عليه من بود. و دوست داشتم در روز سقيفه ي بني ساعده خلافت را بر عهده دو نفر (عمر يا ابوعبيده) مي گذاشتم و خودم به عنوان وزير کار مي کردم. بعد ابن قتيبه مي گويد: ابوبکر


ناراحتي و پشيماني خود را به صراحت اعلام مي کند که چرا قدرت را به زور غصب کرده است، در حالي که بايد در دادگاه عدل الهي حساب پس دهد، اين سخن را ابوبکر بعد از آن که فاطمه- سلام الله عليها- خطاب به او فرمود: قسم به خدا در هر نماز تو را نفرين خواهم کرد. گفته است، سپس ابوبکر در حالي که گريه مي کرد از خانه فاطمه- سلام الله عليها- خارج شد و مردم اطراف وي جمع شدند. ابوبکر خطاب به مردم گفت: هر کدام از شما با همسران تان شادمان شب را مي خوابيد و مرا رها کرده ايد در کاري که من سزاوار آن نيستم و من نياز به بيعت شما ندارم، مرا رها کنيد و بيعت تان را پس بگيريد، و من مي خواهم بيعت شما را پس دهم!.

متقي هندي در منتخب کنزالعمال به از ابوبکر مي گويد: «و الله لوددت اني کنت شجره الي جانب الطيق مر علي جمل فاخذني فاه فلاء کلني، ثم ازدردني ثم اخرجني بعدا و لم اک بشرا.» [28] قسم به خدا هر آينه دوست داشتم که من گياهي بودم در کنار راه، و شتري بر من عبور مي کرد، و مرا مي گرفت و بر دهانش داخل مي کرد و مي جويد، و مي خورد، و بعد مرا خارج مي کرد، و من بشر و انسان نبودم.

باز هم ابوبکر گفته است: «والله لو وضعت قدما في الجنه و قدما خارجها ما امنت مکر الله» [29] قسم به خدا اگر يک قدم را در بهشت و قدم ديگر را در خارج آن بگذارم باز هم از عذاب و مواخذه خدا درامان نيستم.

همچنين عمر در حال پشيماني مي گفت: «والله لو ان لي طلاع الارض ذهبا لافديت به من عذاب الله عزوجل قبل ان اراه» [30] به خدا قسم اگر تمام کره ي زمين که خورشيد بر آن مي تابد طلا بود و براي من بود، حاضر بودم آن را عوض مواخذه و عذاب خداوند مي دادم پيش از آن که آن عذاب را ببينم.

متقي هندي در رابطه با پشيماني عمر مي گويد: «يا ليتني کبش سمنوني ما بدالهم،


حتي اذا کنت کاسمن ما يکون زارهم يحبون، فذبحوني لهم، فجعلو بعضي شواء و بعضي قديرا ثم اکلوني (و اخرجوني عذره) و لم اکن بشرا» [31] اي کاش من گوسفند بودم و مرا چاق مي کردند و مثل گوسفندان که براي قصابي مي پرورانند ذبح مي نمودند، بعضي گوشت مرا کباب و بعضي ديگر را در ديگ مي جوشاندند و مي خوردند، و بعد به صورت مدفوع خارج مي کردند، و انسان نبودم و مرا انسان خلقت نمي کرد!!

باز هم زمخشري از قول عمر مي گويد: «لو کان لنا مع اسلامنا اخلاق آبائنا لکنا» [32] و باز او گفته است: «لو استقبلت من امري ما استدبرت ما استعملت احدا من الطلقاء» [33] :

خواننده ي گرامي اگر هر انسان با فکر و انديشه سخنان خليفه اول و دوم را به دقت بررسي و تفحص کند، مي فهمد که آنها خطاي بزرگي را که خشم پاره ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باشد مرتکب شده اند.

و البته اشتباه نشود و کسي هم توجيه نکند که سخنان آنها حاکي از اين است که خود را در مقابل خدا مقصر مي دانند و لذا آن کلمات را بکار بردند و گفتند؟ اگر چنين تصور شود، در پاسخ گفته مي شود که لسان مناجات و راز و نياز و خلوت با معبود که انسان خود را در مقابل ذات يگانه مقصر و فاني و هيچ مي شمارد و هر لحظه اي غافل شدن از خدا را گناه مي داند، با کلمات و جملات که آقايان بکار برده اند: اي کاش عذره بودم، اي کاش گياه بودم و حيواني مرا مي خورد، اي کاش خدا اصلا مرا نمي آفريد، اي کاش گوسفند بودم، فرق مي کند.

انسان عارف و فاني در حق، هيچ وقت در اصل خلقتش اعتراض نمي کند و آرزوي حيوان بودن و تکليف نداشتن را نمي کند. من باب مثال مولي علي- عليه السلام- در مناجات شبانه ي خود وقتي که با محبوب دلش خلوت مي کند اين چنين به درگاه او ناله مي کند: «الهي ويل لي ثم ويل لي ان کانت الجهيم مقعدي، الهي ويل لي ثم و ديل لي ان


کانت الحيمم شرابي». خداي من! واي بر من پس واي بر من که اگر در روز قيامت جايگاه من جهنم باشد، خداي من! واي بر من پس واي بر من که در قيامت آب شرب من چشمه ي حميم باشد.

و يا اينکه امام سجاد- عليه السلام- به درگاه خدا ناله مي کند: «الهي عبدک العاصي اتاکا مقرا بالذنوب قد دعاکا». خداي من! بنده ي گناهکار و مقصر به طرف تو آمده است، در حالي که اقرار و اعتراف به گناهان دارد، فقط تو را مي خواند و تنها تو هستي که او را مي بخشي و پناه مي دهي.

انبيا و اوليا و ائمه ي معصومين- عليه السلام- که ارتباط با عالم ملکوت دارند، شأن شان اجل است که کلمات نامربوط بر زبان جاري کنند، بلکه انسانهاي عادي هم در موقع مرگ و احتضار، سخناني که بيانگر اعتراض به اصل خلقت و آفرينش باشد بر زبان جاري نمي کنند. مگر انسانهايي که خطا کار بوده و گناهان بزرگ و نابخشودني انجام داده باشند. بنابراين حالات و سخنان آنها در موقع مرگ بيانگر اين است که خطاي عظيم و بزرگي را که خشم خدا و رسول خدا و خشم پاره ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و کوثر خدا را سبب شدند، و در موقع مرگ و احتضار آن را در مقابل خود مجسم مي ديدند، انجام دادند. و لذاست که آرزو مي کردند: اي کاش عوض انسان گياه بودند، چه بودند و چه نبودند و اين کلمات و الفاظ خود بالاترين مدرک و دليل بر خشم فاطمه- سلام الله عليها- تا موقع شهادت مي باشد.

اگر چه ابن تيميه تلاش کرده تا ثابت کند که خداوند آنها را مي بخشد و گفته است: «هيئت حاکمه بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- معصوم نبودند، بلکه آنها با اينکه از اولياي خدا و اهل بهشت محسوب مي شدند، گناهي هم مرتکب شدند، منتهي خدا گناهان آنان را مي آمرزد.» [34] .

ابن تيميه که خود از متعصبين و از دشمنان اهل بيت- عليه السلام- و شيعه مي باشد، اعتراف کرده و گفته است خلفاي بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گناهاني مرتکب


شدند که اين بيان او عاصي بودن حضرات را سملم و قطعي مي کند.

و اما اينکه او گفته است خداوند آنها را مي آمرزد! آيا دليل آمرزش خدا نسبت به آنان از کجاست، چگونه امکان دارد با آن همه آزار و اذيت که نسبت به دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- کردند خدا آنها را بيامرزد؟ البته خدا گناهاني را مي آمرزد، [35] ولي آمرزش خدا موجب نمي شود که ما گناهان را مهر صحت بزنيم و بگوييم چون خداوند آمرزيده است، پس گناهاني که از بنده صادر شده عملي درست بوده است. و اگر گفتيم که هر کس فاطمه- سلام الله عليها- را اذيت و به او ظلم کرد و به خاطر اين کار خدا را عصيان و نافرماني کرد، مورد آمرزش پروردگار باشد، بنابراين آن فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- که فرمود: «خدا بخاطر غضب زهرا- سلام الله عليها- خشمگين و به جهت رضاي وي خشنود مي شد» فضيلتي براي فاطمه- سلام الله عليها- ثابت نخواهد شد.

خداوند تبارک و تعالي فرموده: «انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب، فاولئک يتوب الله عليهم، و کان الله عليما حکيما. و ليست التوبه للذين يعملون السيات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لا الذين يموتون، و هم کفار اولئک اعتدناهم عذابا عليما» [36] توبه تنها براي کساني است که کار بدي را از روي جهالت انجام مي دهند و سپس بزودي توبه مي کنند، خداوند توبه ي چنين اشخاصي را مي پذيرد و خدا دانا و حکيم است. و براي کساني که کارهاي بد را انجام مي دهند و هنگامي که مرگ يکي از آنها فرا برسد، مي گويد الان توبه کردم، توبه اي نيست و نه براي کساني که در حال کفر از دنيا مي روند، اينها کساني هستند که عذاب دردناکي براي آنها فراهم کرده ايم.

بيان اجمالي اين آيات اين است که توبه تنها براي آنهايي که گناهي را از روي جهالت انجام دهند و يا آگاهي از اثرات شوم و عواقب دردناک آن ندارند مي باشد، ولي اگر گناه بر اثر چنين جهالتي نباشد بلکه از روي عناد و انکار حکم خداوند صورت بگيرد، معلوم است چنين گناهي حکايت از کفر مي کند و به همين جهت توبه


آن قبول نيست. مگر اينکه از آن حالت باز گردد و دست از عناد و انکار بشويد. آيه ي دوم مي گويد: کساني که در آستانه ي مرگ قرار مي گيرند و مي گويند اکنون از گناه خود توبه کرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد، زيرا در حال احتضار و در آستانه ي مرگ پرده ها از برابر چشم انسان کنار مي رود و ديد ديگري براي او پيدا مي شود. و قسمتي از حقايق مربوط به جهان ديگر و نتيجه ي اعمال و رفتار را که در زندگي انجام داده با چشم خود مي بيند و مسائل جنبه حسي پيدا مي کند و واضح و روشن است که در اين صورت هر گناهکاري از اعمال بد خود پشيمان مي گردد و همانند کسي است که شعله ي آتش را نزديک خود ببيند از آن فرار مي کند. [37] .

با توجه به اين بيان آنهايي که موجب خشم فاطمه- سلام الله عليها- شدند:

اولا مقام زهرا و علي- عليهماالسلام- را مي دانستند و با توجه به آيه هاي ابلاغ، تطهير، مودت و ذي القربي و نيز سوره هاي هل اتي و کوثر و بيش از دهها روايتي که از زبان مبارک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدند، آن هم نه يک بار و دوبار بلکه دهها بار شنيدند، علي و فاطمه- عليهماالسلام- را خوب مي شناختند، ولي عملا تمام آيات و روايات را مخالفت کردند. و خانه ي وحي را که از خانه انبيا و پيامبران بالاتر بود مورد يورش و تهاجم قرار داده و هتک حرمت نمودند. اموال و دارايي فاطمه- سلام الله عليها- را که از طرف خدا و رسول به او اعطا شده بود به زور از او گرفتند و به امانتهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (قرآن و عترت) خيانت کردند. آيا اينها انکار عملي نيست؟

و ثانيا برداشتي که از آيات مزبور و تحليل و تفسير آنها مي شد اينکه: آن دو نفر در موقع مرگ و احتضار مي گفتند که اي کاش چه بودند و چه نبودند، آيا اين نشانه ي اين نيست که آنها خطاي بزرگي را انجام دادند و خشم و غصب خدا را سبب شدند و اعمال و رفتارشان را در جلو چشم خدا مجسم مي ديدند و لذا چگونه مي شود گفت که خدا آنها را مي بخشد؟!!.


البته ما حقايق قرآن را انکار نمي کنيم و درست است که خداوند فرموده: «از رحمت او نااميد نشويد» [38] ولي از سخنان آن دو نفر پيداست که انگار براي شان ثابت و قطعي شده بوده که خطاي نابخشودني و بزرگي را انجام داده اند که ديگر اميدي به عفو و بخشش خداوند هم نداشته اند.

بنابراين چگونه ابن تيميه به خود جرائت مي دهد و مي گويد: خدا آنها را مي آمرزد؟ حتما او حق الله و حق الناس را قبول دارد، اگر خداوند حق خود را ببخشد ولي حق مردم را که نمي بخشد و آنان هم حق خدا را عملا انکار کردند و هم حق شايسته ترين و برگزيده ترين بندگان خدا را غصب کردند و آن هم حقي که خداوند براي بهترين کنيزانش فاطمه- سلام الله عليها- عطا فرمود و بنا به گفته ي اهل سنت، فاطمه- سلام الله عليها- تا آخرين لحظه از حق خود دفاع کرد و سرانجام هم با حالت خشم و نفرت به آن او نفر از دنيا رفت و به شهادت رسيد!.

طبري در رابطه با خشم فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبکر و عمر مي گويد: «لقد حزنت فاطمه بعد الهجوم علي بيتها فاعلنت وجدها علي الشيخين فهجرت فاطمه ابوبکر فلم تکلمه في ذلک حتي ماتت فدفنها علي- عليه السلام- ليلا و لم يوذن بها ابوبکر و» [39] به تحقيق فاطمه- سلام الله عليها- بعد از هجوم بر خانه اش محزون شد و نفرت و ناراحتي خود را نسبت به شيخين اعلام نمود و از ابوبکر کناره گرفت و با آنها سخن نمي گفت تا اينکه از دنيا رفت (به شهادت رسيد) و علي- عليه السلام- او را شبانه دفن نمود و به ابوبکر اجازه نداد که بر جنازه ي او حاضر شود.

بخاري مي گويد: «عن عايشه: فبقيت فاطمه- سلام الله عليها- مهاجره غير راضيه علي ابوبکر و عمر حتي ماتت و قد بقيت سته اشهر بعد ابيها- صلي الله عليه و آله و سلم -. [40] از عايشه


نقل شده است: فاطمه- سلام الله عليها- در حالي که از حکومت ناراحت و از رفتار ابوبکر و عمر راضي نبود از دنيا رفت و بعد از پدر بزرگوارش شش ماه زندگي نمود!!

بلاذري به نقل از عروه بن زبير مي گويد: «ان عليا دفن فاطمه- سلام الله عليها- ليلا و غسلها علي- عليه السلام- و اسماء و بذلک اوصت و لم يعلم ابوبکر و بموتها». [41] همانا علي- عليه السلام- فاطمه- سلام الله عليها- را شب دفن نمود، او را علي- عليه السلام- و اسما غسل دادند و فاطمه- سلام الله عليها- خود به اسماء وصيت کرده بود که او را شب غسل دهند و ابوبکر و عمر را از وفاتش خبر نکنند.

يعقوبي مي گويد: «و لما زارت نساء الانصارر فاطمه- سلام الله عليها- مستفسرين عن حالها قالت: اجدني کارهه لدنيا کن مسروره لفراقکن القي الله سبحانه و رسوله بحسرات منکن فما حفظ لي الحق و لا رعيت مني الذمه و لا قبلت الوصيه و لا عرفت الحرمه و کان سنها ثلاث و عشرين سنه». [42] و ايضا يقول: «و لم يخلف النبي، من الولد الا فاطمه- سلام الله عليها- و کانت متحسره حزينه علي ما اصابها في بيتها والسقيفه و دخلن اليها في مرضها نساء رسول الله و غيرهن من نساء قريش فقلن: کيف انت قالت: اجدني...». [43] .

زنهاي انصار وقتي که خدمت فاطمه- سلام الله عليها- رسيدند، وي در بستر بيماري بود، از حال او سوال کردند، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: مي بينيد مرا در حالي که از دنياي شما بيزارم و خوشحال هستم که از بين شما بي وفا مي روم، خدا و رسول او را در حالي که از شما حسرت ها و ناراحتي ها در دل دارم ملاقات مي کنم. حق مرا ادا نکرديد و حرمت مرا نگه نداشتيد و وصيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را قبول ننموديد، قدر مرا نشناختيد.

يعقوبي مي گويد: فاطمه- سلام الله عليها- در حالي که 23 سال داشت از دنيا رفت. و نيز يعقوبي مي گويد: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فرزندان بجز فاطمه- سلام الله عليها- بعد از خود وارث ديگري نداشت، فاطمه- سلام الله عليها- از آنچه که در خانه اش واقع شد و از


جريان سقيفه ناراحت و محزون بود، و در بستر بيماري بود که همسران رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و زنهاي ديگر قريش جهت عيادت بر وي وارد شدند، و گفتند: حالت چگونه است؟ وي همان سخناني که ذکر شد فرمود.

يکي ديگر از دلائل خشم بي بي دو عالم از دستگاه حکومت و به تبع از مردم مدينه، خطبه اي بسيار روشنگرانه و صريح او با زنان انصار و مهاجر مي باشد. سويد بن غفله مي گويد: هنگامي که فاطمه- سلام الله عليها- بر اثر صدمات و رنجهاي وارده بر بستر بيماري افتاد، هر روز به مرگ نزديکتر مي شد. در آخرين روزهاي زندگي اش بود که عده اي از زنان مهاجر و انصار به عيادت او آمدند، و بعد گفتند: «کيف اصبحت من علتک يا بنه رسول الله» اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- با ناراحتي و رنج بيماري ات چه مي کني و به چه صورت مي گذراني؟

فاطمه- سلام الله عليها- بعد از ثنا و ستايش خداي عزوجل و درود بر پدر عزيزش فرمود: «اصبحت- والله عائفه (1) لدنيا کن، قاليه (2) لرجالکن لفظتهم (3) بعد ان عجمتهم (4) و شناتهم (5) بعد ان سبرتهم (6) فقبحا لفلول الحد (7) واللعب بعد الجد (8) و قرع (9) الصفاه (10) و صدع القناه (11) و خطل الآراء (12) و ذلل الاهواء (13) «ولبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون» [44] لاجرم لقد قلدتهم (14) ربقتها (15) و حملتهم اوقتها (16) و شننت (17) عليهم عارها (18) فجدعا (19) و عقرا (20) للقوم الظالمين. ويحهم (21) اني زعزعوها (22) عن رواسي الرساله (23) و قواعد النبوه والدلاله و مهبط (24) الروح الامين والطيبين (25) بامور الدنيا والدين؟ الا «ذلک هو الخسران المبين» [45] و ما الذي نقموا (26) من ابي الحسن؟ نقموا منه- والله- نکير (27) سيفه و قله مبالاته لحتفه (28) و شده وطاته (29) و نکال (30) وقعته (31) و تنمره (32) في ذات الله. و تالله لو ما لوا عن المحجه (33) اللائحه و زالو عن قبول الحجه الواضحه لردهم اليها و حملهم عليها و لساربهم سيرا سجحا (34) لا يکلم خشاشه (35) و لا يکل سائره (36) و لا يمل راکبه، و لا وردهم


منهلا (37) نميرا (38) صافيا (39) رويا (40) تطفح (41) ضغتاه (42) و لا يترنق جانباه (43) و لا صدرهم بطانا (44) و ونصح لهم سرا و اعلانا، و لم يکن يحلي (45) من الغني بطائل (46) و لا يحظي من الدنيا بنائل (47) غرري الناهل (48) و ثبقه الکافل، (49) و لبان لهم الزاهد من الراغب والصادق من الکاذب: «و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا يکسبون» [46] «والذين ظلموا من هولاء سيصيبهم سيئات ما کسبوا و ما هم بمعجزين» [47] .

الا هلم (50) فاستمع و ما عشت اراک الهر عجبا! «و ان تعجب فعجب قولهم» [48] ليت شعري الي اي سناد (51) استندوا؟ و علي اي عماد (52) اعتمدوا؟ و بايه عروه (53) تمسکوا؟ و علي ايه ذريه (54) اقدموا و احتنکوا؟! «لبئس المولي و لبئس العشير» [49] «و بئس لظالمين بدلا» [50] استبدلوا- والله- الذنابا (55) بالقوادم، والعجز (56) بالکاهل (57) فرغما (58) لمعاطس (59) قوم يحسبون اهم يحسنون صنعا (60) «الا انهم هم المفسدون ولکن لا يشعرون» [51] ويحهم: «افمن يهدي الي الحق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي فما لکم کيف تحکمون»؟ [52] اما لعمري لقد لقحت فنظره (61) ريثما (62) تنتج (63) ثم احتلبوا (64) مل ء (65) القعب دما عبيطا (66) و ذعافا (67) مبيدا (68) «هنا لک يخسر المبطلون، و يعرف الثالون (69) غب (70) ما اسس الاولون. ثم طيبوا عن دنياکم انفسا، و اطمانو للفتنه جاشا (71) و ابشروا بسيف صارم (73) و سطوه (73) معتد غاثم (74) و هرج (75) شامل (76) و استبداد من الظالمين يدع فيدکم زهيدا، و جمعکم حصيدا (77) فيا حسره لکم، و اني بکم؟ و قد عميت عليکم؟ «انلزمکموها و انتم کارهون» [53] .

قال سويد بن غفله فاعادت النساء قولها علي رجالهن فجاء اليها قوم من وجوه


المهاجرين و الانصار معتذرين، و قالوا: يا سيده النساء! لو کان ابوالحسن ذکر لنا هذا الامر من قبل ان نبرم العهد، و نحکم العقد لما عدلنا عنه الي غيره. فقالت: اليکم عني فلا عذر بعد تعذيرکم، و لا امر بعد تقصيرکم» [54] .

به خدا سوگند صبر کردم در حالي که دنياي شما در نظرم بسيار ناخوشايند است و از مردان شما خشمگين و بيزارم، زيرا آنها را به هر گونه آزمودم و چون هيچ گونه شايستگي از آنها نديدم بدورشان افکندم، پس از آن که به محک امتحان درآوردم دشمن شان داشتم، چقدر زشت است فرسودگي و سستي بعد از جديت و تلاش و تيزي! (مردان شما در زمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مانند شمشير تيز و بران بودند، ولي پس از رحلت آن حضرت فرسوده شدند) و چه زشت است به بازيچه گرفتن پس از جديت و قاطعيت! (آنها قبلا براي پيشرفت دين از خود قاطعيت نشان مي دادند و لي اکنون کار را به بازي گرفته و از جانشين حقيقي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جانبداري نکردند) و چه زشت است تن به خواري دادن و پراکندگي نيزه ها و سستي و تزلزل رايها و لغزشهاي ناشي از هوا و هوسها! و چه کار بدي براي آينده ي خود انجام دادند که خداوند بر آنها خشمگين شده و آنها در عذاب و عقوبت جاوداني گرفتار خواهند بود.

من نيز وقتي چنين ديدم ناچار افسار کارهاي ناپسند آنها را به گردن خودشان افکندم و سنگيني و وبال اين بار را به دوش آنها نهادم و ننگ و مذلت اعمال شان را به دامن آنها گذاشتم تا مانند حيوان افسار گسيخته که در مزرعه ي ديگران مي چرخد، گوش و بيني شان بريده و پايشان پي شود و چنين قومي از رحمت خداوند دور باشند.

واي بر آنها چگونه خلافت حقه را از کوههاي راسخ رسالت و پايه هاي نبوت و هدايت و فرودگاه جبرئيل امين و از شخصي که ماهر و دانا به امور دنيا و دين (علي- عليه السلام-) است برگردانيدند؟ راستي که اين يک زيان و خسران آشکاري است


که هرگز جبران پذير نباشد. چه شد که اين مردم از ابوالحسن دلزده شده و اعتراض کردند و او را کنار گذاشتند؟ به خدا سوگند از اين رو وي را نپسنديدند که سوزش شمشيرش را (در راه پيشرفت دين) چشيدند و بي باکي و شجاعتش را در جنگها ديده و حملات حيدرانه اش را بر صفوف دشمنان مشاهده کردند و ديدند که او چگونه به استقبال مرگ مي رفت و در راه خدا همچون شير غرش کنان بر قهرمانان و ابطال مشرکين يورش مي برد و آنان را طعمه شمشير خود مي ساخت (به جاي قدرداني از خدمات او با وي از در مخالفت درآمدند).

به خدا سوگند اگر زمام خلافت را که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به عهده ي او گذاشته بود به دست وي مي دادند، همگان را مانند کارواني آرام و آهسته به ترقي و تکامل سير مي داد و آنها را به سر منزل سعادت و خوشبختي هدايت مي نمود، بطوري که نه مرکب صدمه مي ديد و نه سيرکنندگان را مشقتي حاصل مي شد، و نه راکب را در اين مسير ملال و خستگي مي رسيد. (در اين صورت) مردم را به چشمه سارهاي خوشگوار و صاف و زلال وارد مي کرد که جويبارهاي آن لبريز و فراوان و اطراف و جوانبش پاک و پاکيزه بود و پس از سيرابي بازشان مي گردانيد.

آنان را در نهان و آشکار پند مي داد و نصيحت مي نمود و در برابر کار خود از کسي انتظار و توقعي نداشت و خود نيز از نعمتها و لذايذ دنيا بهره اي نمي برد، مگر به مقداري که تشنه اي رفع تشنگي کند و يا گرسنه اي از خود سد جوع نمايد. در آن هنگام بر همگان معلوم مي شد که چه کسي به دنيا بي اعتنا و چه کسي بدان راغب است و راستگو و دروغگو از هم تميز داده مي شود (و سپس اين آيه را تلاوت فرمود) «اگر اهل قريه ها (بطور کلي مردم) ايمان آورده و تقوي پيشه مي گرفتند، البته درهاي برکات آسمان و زمين را بر آنها مي گشوديم ولکن حقايق را دروغ مي پنداشتند، ما هم آنها را به اعمال بدشان مواخذه نموديم، و کساني که ستم نمودند به زودي جزاي اعمال بدشان به آنها مي رسد و از تحت قدرت خداوند بيرون نيستند».

هان! گوش کن (عجايب دنيا را) بشنو، اگر در جهان بيشتر بماني روزگار به تو


شگفتيها نشان خواهد داد و از همه شگفت انگيزتر رفتار و گفتار اين قوم است! کاش مي دانستم که اين مردم به چه پايه ي بلند استناد جسته و به کدام تکيه گاهي اعتماد کردند و به کدام دستاويزي چنگ زدند و عليه کدام ذريه اي اقدام نموده و آنها را مغلوب و مقهور ساختند؟ چه بد مولايي براي خود انتخاب کرديد و چه بد دوست و عشيره اي را برگزيديد «و چه عوض و بدل بدي براي ستمکاران است»!

به خدا سوگند پيشقدمان را به عقب افتادگان و شايسته و لايق را به نالايق و درمانده بدل نمودند! دماغشان به خاک مذلت باد قومي که مي پندارند کار خوبي انجام مي دهند، «آگاه باشيد آنها مفسدان و تبه کارانند، در حالي که خود نمي دانند». واي بر آنها «آيا کسي که مردم را بسوي حق هدايت مي کند براي رهبري شايسته و سزاوارتر است يا کسي که خود راه را نمي شناسد، مگر ديگري هدايتش کند؟ شما را چه شده (عقلتان کجا رفته) چگونه داوري مي کنيد؟».

اما به جان خودم سوگند اين کردار و عمل آنها آبستن حوادث و فتنه هايي است که نتايج سوء و وخيم آن به زودي (به مدت زاييدن ناقه) بر همگان آشکار شود و در آن هنگام به جاي شير، از پستان روزگار خون تازه بدوشيد و قدحها را از خون و زهر کشنده پر نماييد و «آنگاه تبه کاران و بدکرداران سزاي اعمال خويش را دريابند» و آيندگان نيز نتايج و عواقب اعمال شوم گذشتگان را خواهند شناخت.

دل به دنياي خود خوش داريد و براي فتنه و بلا آماده و خاطر جمع باشيد، شما را بر شمشيرهاي برنده و تسلط تجاوزگران و ظالمان و هرج و مرج و آشفتگي عومي و استبداد ستمگران بشارت باد که بيت المال تان را غارت کنند، وجمعتان را پراکنده سازند! دريغا بر شما که حسرت خواهيد خورد و به کجا خواهيد رفت، چشمانتان از ديدن حقايق کور گشته است «آيا ما به اجبار شما را هدايت کنيم در حالي که شما آن را ناخوش داريد».

راوي (سويد بن غفله) مي گويد: زنهاي مهاجر و انصار پس از خروج از خدمت فاطمه- سلام الله عليها- سخنان او را به مردانشان بازگو کردند و آنگاه گروهي از مهاجرين


و انصار براي عذرخواهي خدمت بي بي فاطمه- سلام الله عليها- آمدند و عرض کردند: اي بانوي بانوان اگر ابوالحسن (علي- عليه السلام-) اين مطلب (بيعت) را پيش از اينکه با ابوبکر بيعت کنيم به ما تذکر مي داد، البته ما از آن حضرت به ديگري عدول نمي کرديم!! زهرا- سلام الله عليها- در جواب آنها فرمود: «اليکم عني فلا عذر بعد تعذيرکم، و لا امر بعد تقصيرکم» دنبال کار خود برويد ديگر پس از اين عذرخواهي دروغين عذري نيست و پس از اين کوتاهي و تقصيرتان امري نيست.

خواننده ي گرامي خطبه ي بسيار پر محتوي و روشنگرانه ناموس دهر، دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را با عذرهاي بدتر از گناه عده اي از مهاجر و انصار ملاحظه فرموديد. به قول سيد عبدالرزاق مقرم در کتاب «وفاه الصديقه الزهرا» که بعد از نقل عذرخواهي مهاجرين و انصار از فاطمه- سلام الله عليها- مي گويد: «شگفتا از اين چهره ها که از شرم و خجالت عرق ريز نشدند!!» آيا آنها سخن خداوند را نشنيدند که فرمود: «انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزکوه و هم راکعون» [55] آيا مهاجرين و انصار نشنيدند که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گرامي در روز جاودانه ي غدير با رساترين صدا فرمود: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.» [56] هان اي مردم! هر کس مرا سرپرست و مقتداي خويش مي نگرد، بايد بداند که از اين پس اين علي- عليه السلام- نيز سرپرست و مقتداي اوست، بار خدايا! هر کس او را دوست بدارد تو هم دوستش بدار و آن کس که او را دشمن بدارد، تو نيز او را دشمن دار، هر کس او را ياري کند، ياريش


کن، هر کس از ياري او دست کشد تو نيز از ياري چنين کسي دست بردار.

آيا آنان آيات بسياري را که در پيرامون شخصيت والاي علي- عليه السلام- نازل شد و روايات فراواني که بارها و بارها خودشان از زبان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صادر شده بود، نشنيدند.

گذشته از اينها مگر آنان در غدير خم با علي- عليه السلام- عهد و پيمان نبستند و مگر در آن سرزمين داغ غدير 120 هزار نفر حاجي نبودند که همه نداي رسول الله را لبيک گفتند؟!

قابل توجه است که بي بي دو عالم در اين سخنراني و مصاحبه درباره ي بيماري خود و يا فدک و يا حق ذوي القربي سخني و کلامي نفرمود، بلکه تمام سخنان او در مورد خلافت و آينده ي شوم و وخيم آن عمل نابخردانه، و مسامحه کاري و سست عنصري گروه مهاجرين و انصار بوده است و تمام ناراحتي فاطمه- سلام الله عليها- اين بود که دين خدا را در مسير غير حق مي ديد و نتيجه ي خطرناک آن را هم مشاهده مي کرد. او خلافت را براي علي- عليه السلام- به خاطر مال و رياست و منافع دنيا نمي خواست، بلکه تمام تلاش او در اين بود که اين منصب خلافت براي علي- عليه السلام- تعيين شده است و او از همه شايسته تر است و اين جامه براي او بريده و دوخته شده است.

اسماء بنت عميس يکي از زنان برجسته ي صدر اسلام و همسر جعفر بن ابي طالب بود که به همراه وي از مکه به حبشه هجرت کرد تا از آزار کفار و سران شرک در امان بماند و در سال ششم هجري به همراه شوهرش به مدينه آمد و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از آمدن جعفر بسيار خوشحال شد. اسماء بعد از وفات جعفر با ابوبکر ازدواج کرد و محمد بن ابوبکر از اوست، بعد از فوت ابوبکر به همسري حضرت علي- عليه السلام- درآمد.

و از افتخارات اسماء اين است که در زمان ابوبکر گاهي به خدمتگزاري بي بي فاطمه- سلام الله عليها- توفيق پيدا مي کرد و در يکي از روزها که حضرت فاطمه- سلام الله عليها- در بستر بيماري بود به وي چنين فرمود:

«يا اسماء: اني قد استقبحت ما يصنع بالنساء يطرح علي المراه الثوب فيصفها، قالت


اسماء يا ابنه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- الا اريک شيا رايته بارض الحبشه، فدعت بجرائد رطبه فحنتها ثم طرحت عليها ثوبا فقالت فاطمه ما احسن هذا و اجمله، فاذا انامت فاغسلني انت و علي- عليه السلام- و لاتدخلي علي احدا. فلما توفيت جائت عايشه فمنعتها اسماء فشکتها عايشه الي ابوبکر و قالت هذه الخثعميه تحول بيننا و بين بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فوقف ابوبکر علي الباب و قال: يا اسماء ما حملک علي ان منعت ازواج النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يدخلن علي بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- وقد صنعت لها هودجا. قالت: هي امرتني ان لا يدخل عليها احد و امرتني ان اصنع لها ذلک قال: فاصنعي ما امرتک و غسلها علي- عليه السلام- و اسماء و هي اول من غطي نعشها في الاسلام». [57] .

اي اسماء من زشت مي پندارم طريق حمل جنازه ي زنان را (فقط پارچه اي را روي زن مي کشند و به طرف قبرستان حمل مي کنند در حالي که برجستگي هاي بدنش نمايان است) اسماء گفت: در حبشه چيزي را ديدم که اکنون به شما نشان مي دهم، آنگاه اسماء چند قطعه چوب تر و تازه طلب کرد و آنها را خم نمود و تابوتي ساخت و پارچه اي بر آن کشيد، حضرت فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: چقدر خوب و زيباست، وقتي که من از دنيا رفتم تو و ابوبکر نزديک در خانه ي فاطمه- سلام الله عليها- آمد و گفت: اي اسماء چه باعث شده است که از زنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جلوگيري مي کني و آنها را از ورود به خانه ي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مانع مي شوي؟ اين هودج چيست که ساخته اي؟ اسماء گفت: فاطمه- سلام الله عليها- به من دستور داده که هيچ کس را کنار جنازه وي راه ندهم و او از من خواست که اين تابوت را برايش بسازم، ابوبکر گفت: آنچه که فاطمه- سلام الله عليها- وصيت کرده است انجام بده. علي- عليه السلام- و اسماء او را غسل دادند، اين اولين نعشي بود که در اسلام اين گونه پوشانده شد. ابن سعد از ابن عباس نقل مي کند: «قال: لما ماتت رقيه نبت النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - قالا النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- الحقي بسلفنا عثمان بن مظعون فبکت النساء علي رقيه فجاء عمر بن الخطاب فجعل يضربهن بسوطه فاخذ النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- بيده ثم قال: دعهن يا عمر يبکين


فقعدت فاطمه علي شفير القبر الي جنب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فجعلت تبکي، فجعل رسول الله يمسح الدمع عن عينها بطرف ثوبه». [58] وقتي که رقيه دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: او را به کنار قبر عثمان بن مظعون ببريد (بقيع)، در ين حال زنها بر رقيه گريه مي کردند، عمر بن خطاب آمد و با تازيانه ي خود آنها را مي زد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- دست او را گرفت و فرمود: واگذار زنها را تا گريه کنند. حضرت فاطمه- سلام الله عليها- نزديک قبر رقيه پهلوي رسول خدا نشست و گريه مي کرد و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اشک ديدگان او را با گوشه ي جامه خود پاک مي نمود.

مي گويند جدايي دوستان براي بعضي طاقت فرسات زيرا شاعر گفته است:


«يقولون ان الموت صعب علي الفتي

مفارقه الاباب والله اصعب»


(مرگ براي جوان دشوار است، ولي بايد گفت: جدايي دوستان از مرگ جوان مشکل تر است. رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- براي دخت گراميش از همه چيز سخت تر و مشکل تر است. برخوردي که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر سر قبر رقيه با فاطمه- سلام الله عليها- کرد، مي خواست به فاطمه- سلام الله عليها- دلداري دهد که بعد از او (پيامبر) مصيبت و جدايي در گذشت وي فاطمه- سلام الله عليها- را از پا درنياورد!

ولي متاسفانه رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و برخوردهاي حکومت و غم تنهايي علي- عليه السلام- و غصب خلافت و اموال مخصوص اهل بيت- عليه السلام- عواملي بود که دست به دست هم دادند تا گوهر تابناک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از پا درآوردند و گل شکفته ي باغ رسالت را پژمرده و خزان نمودند و او را (به گفته پدرش) زود به او ملحق ساختند.

احمد بن حنبل از ام سلمه نقل کرده و مي گويد: «قالت: اشتکت فاطمه- سلام الله عليها- شکواها التي قبضت فيه فکنت امرضها، فاصبحت يوما کامثل ما رايتها في شکواها تلک قالت و خرج علي- عليه السلام- لبعض حاحته، فقالت يا امه اسکبي لي غسلا فسکبت لها


غسلا، فاغتسلت کاحسن ما رايتها تغتسل ثم قالت يا امه اعطيني ثيابي الجدد فاعطيتها، فلبستها ثم قالت يا امه قدمي لي فراشي وسط البيت، ففعلت و اضطجعت و استقبلت القبله و جعلت يدها تحت خدها ثم قالت امه اني مقبوضه الان و قد تظهرت، فلا يکشيفي احد فقبضت مکانها، قالت فجاء علي فاخبرته». [59] .

ام سلمه گفت: فاطمه- سلام الله عليها- از درد پهلو مي ناليد و در بستر بيماري بود، همان بيماري که منتهي به وفات وي گرديد، روزي در موقع صبح ديدم که مثل گذشته از درد مي نالد و علي براي کاري از خانه بيرون رفت، فاطمه- سلام الله عليها- به من گفت: ام سلمه براي من آب بياور تا خودم را بشويم. ام سلمه مي گويد: براي فاطمه- سلام الله عليها- آب آوردم و خود را به بهترين وجه که قبلا نديده بودم شست. بعد فرمود: ام سلمه لباس نوي برايم بياور، لباسهايش را آوردم و آنها را پوشيد. فرمود: بستر مرا در وسط خانه پهن کن، ام سلمه مي گويد: اين کار را هم انجام دادم، فاطمه- سلام الله عليها- رو به قبله در وسط خانه خوابيد و دست مبارکش را زير صورتش گذاشت، فرمود: اي ام سلمه الان من از دنيا مي روم، خودم را شستم و پاکيزه نمودم، احدي بدن و روي مرا باز نکند و مرا برهنه ننمايد، اين را فرمود، بعد از لحظاتي در همان جا از دنيا رفت، علي- عليه السلام- به خانه آمد و جريان فوت (و شهادت) فاطمه- سلام الله عليها- را برايش نقل کردم.

دولابي در الذريه الطاهره مي گويد: «حدثنا ابو محمد- النضر بن سلمه و يعقوب بن ابراهيم بن سعد و عبدالعزيز بن عبدالله العامري عن ابراهيم بن سعد، عن محمد بن اسحاق، عن عبيدالله بن علي بن ابي رافع عن ابيه، عن امه سلمي قالت: «اشتکت فاطمه بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فمرضناها، فاصبحت يوما کامثل ما رايناها في شکواها، فخرج علي بن ابي طالب لبعض حاجته فقالت فاطمه! اسکبي لي يا اماه غسلا، فسکبت له غسلا فاغتسلت کاحسن ما کنت اراها تغتسل. قالت: ثم قالت: يا اماه ناوليني ثيابي الجدد. فناولتها فلبستها ثم جاءت الي البيت الذي ماتت فيه، فقالت: قدمي فراشي وسط البيت، فاضطجعت فاطمه عليه و وضعت يده اليمني تحت خدها، ثم استقبلت القبله، ثم قالت


فاطمه: يا اماه اني الان مقبوضه فلا يکشفني احد و لا يغسلني احد. قالت فقبضت مکانها. قالت: و دخل علي بن ابي طالب فاخبرته بالذي قالت و بالذي امرتني. فقال علي- عليه السلام-: والله لا يکشفها احد، فاحتملها فدفنها بغسلها ذلک و لم يکفنها احد و لا غسلها احد». [60] .

با هفت سند از ام سلمي مي گويد: فاطمه- سلام الله عليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در بستر بيماري بود و من از او پرستاري مي کردم. روزي از شدت درد طوري مي ناليد که روزهاي قبل نديده بودم آن گونه ناله کند، علي- عليه السلام- براي بعضي از نيازهايش از خانه خارج شد. فاطمه- سلام الله عليها- خطاب به من گفت: يا سلمي! آب غسلي براي من بياور، سلمي مي گويد: آب برايش آوردم و غسل کرد به طوري که از آن بهتر نديده بودم، سپس فرمود: لباسهاي نو و تازه برايم بياور، لباسها را برايش آوردم و پوشيد، بعد آمد به اطاقي که در آن از دنيا رفت و فرمود: بستر مرا در وسط اطاق پهن کن و سپس بر بستر خوابيد و دست راست خود را زير صورت گذاشت و بعد روي خود را به قبله نمود و گفت: اي سلمي! من الان از دنيا مي روم و کسي روي مرا نگشايد و احدي مرا غسل ندهد. سلمي مي گويد: فاطمه- سلام الله عليها- در همان جايي که خوابيده بود از دنيا رفت، سپس علي- عليه السلام- وارد شد، و او را از حال فاطمه- سلام الله عليها- آگاه کردم و آنچه را که به من دستور داده بود به او گفتم، علي- عليه السلام- فرمود: قسم به خدا کسي روي او را باز نخواهد کرد. سپس جنازه ي فاطمه- سلام الله عليها- را به قبرستان حمل کرد و او را با همان غسل که خود کرده بود دفن نمود و هيچ کسي او را غسل نداد و کفن ننمود.


خواننده گرامي در اين فصل 42 روايت و حديثي را که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- درباره ي فاطمه- سلام الله عليها- فرموده است و نيز سخنان سران حکومت را که در آخرين لحظات زندگي شان گفته و اظهار پشيماني مي کردند ملاحظه فرموديد که با صراحت مي گويند فاطمه- سلام الله عليها- تا لحظه شهادت نسبت به آنها خشمگين و غضبناک بود و فرمود که شکايت آنها را نزد پدر بزرگوارش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواهد نمود.

و البته خشم و غضب فاطمه- سلام الله عليها- نسبت به حکومت در روايات و احاديث شيعه بيش از حد احصي مي باشد، ولي چون مشي اين کتاب اين بوده است که ابعاد زندگي بي بي مظلومه را از نگاه محدثين و مورخين اهل سنت بررسي و تحليل نمايد و چنانچه ملاحظه فرموديد تمام روايات و کلماتي که در اين فصل آمده است، به نقل از منابع اهل سنت است که بدون پرده پوشي خشم و نفرت بي بي دو عالم را بيان کرده اند.



پاورقي

[1] صحيح بخاري، ج 5، ص 9، و صحيح مسلم، ج 7، ص 87.

[2] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.

[3] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.

[4] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.

[5] سيد علي همداني، مودت القربي، مودت سيزدهم و صحيح بخاري، ج 5، ص 10، فصل الخطاب و مسند احمد بن حنبل، ج 1، مسند فاطمه الزهرا- سلام الله عليها-.

[6] فاطمه زهرا- سلام الله عليها- در کلام اهل سنت، ج 1، ص 15، ص 263.

[7] شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 281.

[8] سيره ي حلبيه، ج 3، ص 361.

[9] صحيح بخاري، ج 4، باب فرض الخمس، حديث 1265، کتاب الفرائض، ج 9، ص 551، حديث 1574 و فتح الباري، آخر کتاب، جهاد، فرض الخمص و کتاب المغازي، باب غزوه خبير، ج 5، ص 252 حديث 704.

[10] شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 281.

[11] صحيح مسلم، ج 5، ص 154 و کنزالعمال، باب خلافه ابوبکر، و وفاء الوفاء، ج 3، ص 995 و جامع الاصول، فضائل فاطمه- سلام الله عليها- و شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 46 و سنن ابي داود، باب الفيئي والغنيمه.

[12] متخب کنزالعمال، در حاشيه مسند، باب امارت صديق، ج 1، ص 100 و مروج الذهب، ج 2، ص 194 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 195 و شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13 و منهاج السنه، ج 4، ص 220 و روزبهان در ابطال الباطل.

[13] مستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 154 والاصابه في المعرفه الصحابه، ج 8، ص 160 و ينابيع الموده، باب 55، ص 173 و فرائد السمطين، ج 2، ص 46 و ذخاير العقبي، ص 39 و تذکره الخواص، ص 175 و مقتل الحسين- عليه السلام-، ص 52 و کفايه الطالب، ص 219 و الفصول المهمه، ص 150 و نزهه المجالس، ج 2، ص 228 و نور الابصار، ص 45 و کنزالعمال، ج 7، ص 111 (تمام اين کتب چاپ قديم است) و الصواعق المحرقه ص 105.

[14] سوره طه، آيه ي 127.

[15] فيض القدير، ج 4، ص 421.

[16] صحيح بخاري، کتاب المغاري، غزوه خيبر، ج 5، ص 252، حديث 704، و صحيح مسلم، کتاب الجهاد والسير، باب قول النبي «لا نورث» و سنن الکبري، ج 6، ص 300، و مشکل الاثار، ج 1، ص 47.

[17] تاريخ الاسلام الذهبي، باب خلفاء الراشدين، ص 21، و صحيح بخاري، باب فضائل، ج 4، ص 209 و 210 و صحيح مسلم، باب جهاد و السر، احاديث 1758 و 1759 و 1761 و باب الفي ء ج 12، ص 77 و نسائي، باب الفيي ء، ج 7، ص 132.

[18] صحيح بخاري، کتاب بدء الخلق، ج 14، ص 2 و فيض القدير، ج 4، ص 421 و ذخاير العقبي، ص 37 و کنزالعمال، ج 12، ص 112، حديث 34243 و خصايص، ص 35.

[19] الصواعق المحرقه، ص 289، و صحيح ترمذي، ج 2، ص 319 و مستدرک الصحيحين، ج 2، ص 319 و مستدرک الصحيحين، ج 3، ص 590 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 5 و کنزالعمال، ج 12، ص 112، و صحيح مسلم، باب مناقب الصحابه، ج 16، ص 140 و براي اطلاع بيشتر به جلد اول همين کتاب «فاطمه زهرا «س» در کلام اهل سنت» مراجعه شود.

[20] صحيح مسلم، ج 15، باب فضائل فاطمه «س».

[21] مجله الرساله المصريه، شماره ي 518 و علامه محمود ابو ريه در کتاب ابوهريره، ص 169 و شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 190، و سيره ابن هشام، ج 2، ص 296.

[22] شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 286.

[23] شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 284.

[24] شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 191.

[25] سوره ي اسراء، آيه 31.

[26] شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 47.

[27] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.

[28] منتخب کنزالعمال، ج 4، ص 361، و سنن بيهقي في شعب الايمان.

[29] تاريخ الرسل والملوک، ج 2، حالات ابوبکر، و کنز العمال، ج 5، حالات ابوبکر.

[30] صحيح بخاري، کتاب فضائل الصحابه، باب مناقب عمر.

[31] کنز العمال، ج 6، ص 365، و فتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 408 و حياه الصحابه، ج 2، ص 99، و حيله الاولياء، ج 1، ص 25 و تاريخ خلفاء، ص 142.

[32] تفسير کشاف، ج 2، ص 38، و ج 4، ص 219.

[33] تفسير کشاف، ج 2، ص 38، و ج 4، ص 219.

[34] منهاج السنه، ج 2، ص 169.

[35] «ان الله يغفر الذنوب جميعا» سوره زمر، آيه 51.

[36] سوره نساء، آيه ي 18- 17.

[37] تفسير نمونه، ج 3، ص 312 الي 315.

[38] «لاتقنطوا من رحمه الله» سوره زمر، آيه 51.

[39] تاريخ طبري، ج 3، ص 202.

[40] صحيح بخاري، ج 15، باب فرش الخمس. اينکه بخاري از قول عايشه گفته است فاطمه- سلام الله عليها- بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شش ماه زنده بود، طبق روايات شيعه صحيح نيست، گرچه بعضي از اهل سنت هم گفته اند: بي بي دو عالم در سن 18 سالگي بعد از گذشت 75 و يا 95 روز از رحلت پيامبر اکرم از دنيا رفته است.

[41] انساب الاشراف، ج 1، ص 405.

[42] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 80.

[43] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 76.

[44] سوره ي مائده، آيه ي 80.

[45] سوره ي حج، آيه ي 11.

[46] سوره ي اعراف، آيه ي 96.

[47] سوره ي زمر، آيه ي 51.

[48] سوره ي رعد، آيه ي 5.

[49] سوره ي حج، آيه ي 13.

[50] سوره ي کهف، آيه ي 50.

[51] سوره ي بقره، آيه ي 12.

[52] سوره ي يونس، آيه ي 35.

[53] سوره ي هود، آيه ي 28.

[54] بلاغات النساء، ص 19، و اعلام النساء، ص 123، و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 233، و کشف الغمه، ص 147، از جوهري.

[55] سوره ي مائده، آيه ي 55 (ولي امر و ياور شما فقط خدا و رسول او و آن مومناني خواهند بود که نماز را بپاي داشته و به فقيران در حال رکوع زکات مي دهند). به اتفاق مفسرين عامه و خاصه مراد از اين آيه علي- عليه السلام- مي باشد.

[56] مناقب ابن مغازلي، ص 18 و مناقب خوارزمي، ص 217 و ينابيع الموده، ص 36 و تفسير ثعلبي بنا به نقل الغدير، ج 1، ص 218، و مسند ابن حنبل، ج 5، ص 347 و فيض القدير، ج 6، ص 217 و صواعق المحرقه، ص 26، و تاريخ بغداد، ج 6، ص 290، و مسند ابي داود، ج 1، ص 23، و کنزالعمال، ج 6، ص 60 و سنن بيهقي، ج 10، ص 100 و اسد الغابه، ج 3، ص 114، والاصابه، ج 4، ص 41، و مستدرک، ج 3، ص 110، و خصائص، ص 23، و رياض النضره، ج 2، ص 1169.

[57] اسد الغابه، ج 5، ص 524.

[58] طبقات الکبري، ج 8، ص 37.

[59] مسند احمد بن حنبل، باب مسند فاطمه- سلام الله عليها-، ج 6، ص 461 و 462.

[60] الذريه الطاهره، ص 165، و مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 210 و 462 و در باب فضائل اين کتاب در حديث هاي 1243 و 1244 و 1074 آمده است، فقال: لا والله لا يکشفها احد ثم حملها بغسلها ذلک فدفنها» و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 128 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 210 و الذبلعي نصب الريه، ج 2، ص 250 و حليه الاولياء، ج 8، ص 432 و ذخاير العقبي، ص 53 و تاريخ طبري، ج 3، ص 364.