بازگشت

ادعاي زهراي و تصديق ابوبكر




دستگاه حکومت، به مالکيت فاطمه- سلام الله عليها- بر فدک اعتراف و اقرار کرد و رييس حکومت با دست خود سند و مدرک مالکيت فدک را نوشت و به فاطمه- سلام الله عليها- داد، ولي متاسفانه دست ديگري سند را از بين برد و نابود کرد. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه در اين باره مي گويد: «روي ابراهيم بن السعيد الثقفي، عن ابراهيم بن ميمون قال: حدثنا عيسي بن عبدالله بن محمد بن علي بن ابي طالب- عليه السلام- عن ابيه، عن جده عن علي- عليه السلام- قال: جائت فاطمه- سلام الله عليها- الي ابوبکر و قالت: ان ابي اعطاني فدک و علي- عليه السلام- و ام ايمن يشهدان، فقال: ما کنت لتقولي علي ابيک الا الحق، قد اعطيتکها، و دعا بصيحه من ادم فکتب لها فيها، فخرجت فلقيت عمر، فقال: من اين جئت يا فاطمه؟ قالت: جئت من عند ابوبکر، اخبرته ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطاني فدک، و ان عليا و ام ايمن يشهدان لي بذالک، فاعطاني ها و کتب لي بها، فاخذ عمر منها الکتاب، ثم رجع الي ابوبکر فقال: اعطيت فاطمه فدک، و کتب بها لها؟ قال: نعم، فقال: ان عليا يجر الي نفسه، و ام ايمن امراه، و بصق في الکتاب فمحاه و خرقه». [1] .

با چهار سند از علي- عليه السلام- نقل کرده است: فاطمه- سلام الله عليها- نزد ابوبکر آمد و فرمود: پدرم فدک را به من بخشيده است و علي- عليه السلام- و ام ايمن بر اين مدعا گواه


و شاهدند، ابوبکر در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: اي دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تو نسبت به پدرت غير از حق نسبتي ديگر نخواهي داشت و همانا فدک را به تو پس مي دهم، بعد ابوبکر تکه پوستي را طلبيد و مالکيت فاطمه ي زهرا- سلام الله عليها- را نسبت به فدک تثبت نموده و در آن نوشت و به دست فاطمه- سلام الله عليها- داد، فاطمه- سلام الله عليها- نامه را گرفت و از نزد ابوبکر خارج شد، در راه با عمر ملاقات کرد، او از آن حضرت سؤال کرد از کجا مي آيي و کجا بودي؟ فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: از نزد ابوبکر مي آيم و به او خبر دادم که رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدک را به من بخشيده بود و علي- عليه السلام- و ام ايمن بر مدعاي من شهادت دادند و ابوبکر فدک را به من پس داد و اين سند و وثيقه را به عنوان تاييد مالکيت من نسبت به فدک داده است: عمر نامه را از دست فاطمه- سلام الله عليها- گرفت و نزد ابوبکر آمد، از او سؤال کرد: تو اين نامه را به فاطمه- سلام الله عليها- داده اي؟ ابوبکر در جواب گفت: آري، عمر گفت: علي به نفع خود گواهي داده و ام ايمن هم زني بيش نيست، و بعد آب دهان خود را بر نوشته ابوبکر انداخت و آن را پاره کرد و از بين برد.

با توجه به اين روايت شهادت حضرت علي- عليه السلام- و ام ايمن (و بنابر بعضي از روايات ديگر امام حسن و امام حسين- عليهماالسلام- نيز شهادت دادند) پذيرفته نشد، در حالي که آن دو نفر مي دانستند که فدک به زهرا- سلام الله عليها- تعلق دارد و مالکيت آن در زمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تثبيت شده بود و عجيب است که ابوبکر و عمر با وجود آيات، بينات [2] ، فدک را به فاطمه- سلام الله عليها- ندادند، چرا؟ براي اينکه از نظر عمر شهادت و گواهي شوهر و فرزندان به نفع همسر و مادر پذيرفته نمي شود، در حالي که همين آقايان گواهي عايشه را که گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: ابوبکر با مردم در مسجد نماز بخواند، قبول کردند و پذيرفتند، و ابوبکر را وادار کردند که به جاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نماز بخواند، و شگفتا و عجبا بر اينکه گواهي عايشه به نفع ابوبکر مورد تصديق قرار گرفت ولي گفتار و ادعاي مصداق هاي آيه ي تطهير


فاطمه- سلام الله عليها- و شهادت علي و حسن و حسين- عليهم السلام- و ام ايمن در مورد فدک پذيرفته و تصديق نمي شود.

حلبي يکي از مورخين اهل سنت در سيره ي خود مي گويد: «انه رضي الله عنه کتب لها بفدک و دخل عليه عمر رضي الله عنه فقال ما هذا؟ فقال: کتاب کتبته لفاطمه: بميراثها من ابيها، فقال مماذا تنفق علي المسلمين و قد حاربتک العرب کما تري ثم اخذ عمر الکتاب فشقه» [3] فاطمه- سلام الله عليها- دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- وارد مسجد شد، در حالي که ابوبکر بر فراز منبر قرار داشت، فرمود: اي ابوبکر آيا در کتاب خداست که دختر تو از تو ارث ببرد ولي من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبکر از اين سخن فاطمه- سلام الله عليها- تکاني خورد و شروع کرد به گريه کردن، پس از منبر پايين آمد و پاره ي پوستي به دست گرفت و ملکيت فاطمه- سلام الله عليها- نسبت به فدک را بر آن نوشت، در اين لحظه عمر وارد شد، به ابوبکر گفت: چه مي نويسي؟ ابوبکر گفت: اين نامه را به عنوان سند مالکيت براي فاطمه- سلام الله عليها- مي نويسم که فدک را از پدرش به ارث برده است، عمر گفت: چگونه مسلمانان را از فدک محروم مي کني و آن را به زهرا- سلام الله عليها- مي دهي؟ بدان که تمام عرب بر تو خواهند شوريد، و سپس نامه را گرفت و آن را پاره کرد.

خواننده ي گرامي ملاحظه فرموديد که ابوبکر در پاسخ سوال عمر گفت: «کتاب کتبته لفاطمه- سلام الله عليها- بميراثيها من ابيها» اين نامه را براي فاطمه- سلام الله عليها- به عنوان تاييد ميراث وي از پدرش مي نويسم، که اين خود دليل قانع کننده و روشن است بر اينکه فدک از ابتدا در تصرف فاطمه- سلام الله عليها- بوده و او از ملکيت وي خارج کرده و بعد از بيانات فاطمه- سلام الله عليها- تصميم گرفته تا آن را به وي برگرداند، اکنون اين سوال مطرح است: اگر فاطمه- سلام الله عليها- از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث مي برد پس چرا از اول آن را از فاطمه- سلام الله عليها- گرفتند؟ و اگر فدک را به عنوان ارث پدر مستحق بوده است (البته پيامبر در زمان حيات مبارکشان ملکيت فدک را به فاطمه واگذار فرمود) و ابوبکر طي سندي مي خواست مالکيتش را به فاطمه تثبيت کند، پس


چگونه ابوبکر گفت: از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم که فرمود: ما پيامبران ارث نمي گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است و مال همه ي مسلمين مي باشد؟!

بنابراين برادران اهل سنت يکي از اين دو راه را بايد انتخاب کنند و آن اينکه يا روايت سيره ي حلبي و ابن ابي الحديد را انکار کنند که نمي توانند منکر آن شوند، و يا اينکه بگويند حديث ابوبکر که در روزهاي اول زمامداريش به آن استناد نمود، ساختگي و جعلي مي باشد، البته درست هم همين است و حديث مزبور حقيقت ندارد که در فصلهاي بعدي بيتشر بررسي مي شود.

حالا با توجه به اين روايت آنچه که ابن ابي الحديد از علي- عليه السلام- نقل کرده است اگر صحيح باشد (که حقيقت دارد و صحيح است) بايد گفت: عمر دو خطا و اشتباه کرد: يکي اينکه در پاره کردن نامه ي ابوبکر اجتهاد بکار برده است، و دوم اينکه با اين عمل از اطاعت امام و رهبرش (ابوبکر) سرپيچي نموده و خروج کرده و او را به عنوان ولي امر خود قبول نداشته است.

و نکته ي ديگر اين نسبت به اميرالمؤمنين علي- عليه السلام- جسارت نموده و به آن حضرت طعن زده است، در حالي که عمر کسي بود که در غدير خم صراحتا و با صداي بلند گفت: «علي ولي کل مومن و مومنه» (علي- عليه السلام- بر هر مرد مومن زن و مومنه ولايت دارد)، گويا او اين سخن را فراموش کرده است.

اکثر محدثين و مورخين اهل سنت از جمله فخر رازي در تفسير خود و ابن کثير در کتاب «البدايه والنهايه» به سخن عمر تصريح کرده اند: «هنيئا لک يابن ابي طالب اصبحت مولاي و مولا کل مومن و مومنه»: [4] گوارا و مبارک باد بر تو اي پسر ابي طالب که تو مولاي من و مولاي هر مرد مؤمن و زن مؤمنه گرديدي. آيا عمر بن خطاب آيه شريفه ي «و الذين آمنوا بالله و رسوله اولئک هم الصديقون» [5] (و آنان که ايمان آوردند


به خدا و فرستادگانش آنانند راستگويان) نخوانده بود. احمد بن حنبل با چهار سند نقل کرده است و مي گويد: اين آيه در مورد علي- عليه السلام- نازل شده است و مصداق آن علي- عليه السلام- مي باشد.

و ابن حجر مکي هيثمي از ابن عباس نقل کرده است که پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الصديقون ثلاثه حزقيل مومن آل فرعون، و حبيب النجار صاحب ياسين و علي بن ابي طالب- عليه السلام-»: [6] راستگويان عمده سه نفرند، حزقيل که معروف بود به مومن آل فرعون، و حبيب نجار از حواريون حضرت عيسي- عليه السلام- که معروف بوده به صاحب ياسين و سوم حضرت علي- عليه السلام-.

ابن حجر نيز از ابونعيم و ابن عساکر از ابي ليلي نقل کرده اند که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الصديقون ثلاثه: حبيب نجار مومن ياسين، قال يا قوم اتبعوا المرسلين [7] و حزقيل مومن آل فرعون الذي قال اتقتلون رجلا ان يقول ربي الله و علي بن ابي طالب- عليه السلام-»: [8] راستگويان سه نفرند: 1- حبيب نجار آن کسي که مي گفت: اي قوم من پيروي کنيد فرستادگان را، 2- حزقيل مؤمن آل فرعون که وقتي فرعون اراده ي کشتن موسي- عليه السلام- را کرد گفت: آيا مردي را که مي گويد پروردگار من خداست مي کشيد؟ 3- علي بن ابي طالب- عليه السلام-.

ثعلبي در تفسير آيه ي شريفه ي «والسابقون السابقون اولئک المقربون» [9] (و طائفه ي سوم آنانکه در ايمان بر همه پيشي گرفته اند، آنان به حقيقت مقربان درگاهند) از عباد بن عبدالله مي گويد: شنيدم از علي- عليه السلام- که مي فرمود: «انا عبدالله و اخو رسول الله و انا الصديق الاکبر لا يقولها بعدي الا کذاب مفتر صليت قبل الناس بسبع سنين»: [10] من بنده ي خدا و برادر رسول خدا هستم، من صديق اکبرم و هر کس بعد از من چنين ادعايي کند،


کذاب است، و من هفت سال قبل از ساير مردم نماز خواندم.

احمد بن حنبل مي گويد: ابوسعيد خدري گفت: در مسجد نشسته بودم که رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به سوي ما آمد و با هم به سوي نماز روانه شديم، آن موقع علي- عليه السلام- در منزل فاطمه بود، چند قدمي نرفته بوديم که بند کفش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پاره شد و به علي- عليه السلام- داد تا آن را تعمير کند، علي- عليه السلام- از ما عقب ماند، وقتي که به محل نماز رسيديم، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- خطبه خواند و فرمود: «ان منکم من يقاتل علي تاويل القرآن کما قاتلت علي تنزيله» [11] (از شما مردم کسي است که بر تاويل قرآن قتال مي کند، چنانکه من بر تنزيل آن قتال کردم) ما همگي از جمله ابوبکر و عمر سرها را بلند کرديم که شايد منظور پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ما هستيم، ولي او فرمود: نه هيچ يک از شما نيستيد، او آن کسي است که کفش مرا تعمير مي کند.

با توجه به اين آيه شريفه و احاديث مذکور بايد سوال کرد که چرا ابوبکر و عمر شهادت علي- عليه السلام- را رد کردند؟ آيا چه حقي داشتند از زهرا- سلام الله عليها- که مصداق روشن آيه ي شريفه ي تطهير [12] و طاهره بود، و به دليل آيه ي مبارکه ي مباهله [13] که براي اثبات


حقانيت اسلام در برابر کفار نجران به مقام حجت خدا قرار گرفته بود، مطالبه ي بينه ي و شاهد کنند؟.

عموم علما مخصوصا علماي اهل سنت همه اتفاق کردند بر اينکه وقتي آيه ي مبارکه ي مباهله نازل شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از زنان فقط فاطمه ي زهرا- سلام الله عليها- و از پسران حسنين و از مردان علي- عليه السلام- را به عنوان نفس خود انتخاب فرمود. رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- با اين چهار نفر در حالي که حسين- عليه السلام- را به آغوش و دست حسن- عليه السلام- را گرفته بود و فاطمه- سلام الله عليها- پست سر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليه السلام- پست سر زهرا- سلام الله عليها- در زير سايه باني که از موي سياه ترتيب داده شده بود، قرار گرفتند و حضرت به آنها فرمود: من دعا مي کنم و شما آمين بگوييد.

مسلم در صحيح خود مي گويد: وقتي که پيامبر و فاطمه و علي و حسن و حسين- عليهم السلام- زير سايه بان قرار گرفتند و تا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- لب به سخن باز فرمود: «اللهم هولاء اهل بيتي» (خدايا اينان خاصان و نزديکان منند) اسقف نصاراي نجران رو کرد به پيروان خود، گفت: اي جمعيت نصاري من صورتهايي را مي بينيم که اگر از خدا بخواهند الآن اين کوه را از جايش بکند، هر آينه خداوند انجام خواهد داد، با پيامبر مسلمانها مباهله نکنيد که هلاک خواهيد شد و تا روز قيامت يک نصراني به روي زمين نخواهند ماند.

بنابر اجماع تمام مسلمين مراد از «انفسنا» در آيه ي مباهله علي بن ابي طالب- عليه السلام- مي باشد. و اشتباه نشود، مراد از نفسيّت در آيه اتحاد در وجود و هستي نيست، بلکه منظور اين است که در کمالات و اوصاف با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مساوي مي باشد، مثلا پيامبر که در جميع گفتار خود صادق است، علي- عليه السلام- نيز از نظر صدق و راستگويي عين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي باشد، بنابراين همان طوري که ردّ گفتار و شهادت پيامبر جايز نيست، ردّ گفتار و شهادت حضرت علي- عليه السلام- نيز جايز نيست، و روي اين قاعده، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «علي مني و انا من


علي» [14] : علي از من است و من از علي هستم.

با توجه به اين توضيح، آيه ي مبارکه ي مباهلت دلالت دارد که علي- عليه السلام- نفس پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و لازمه ي آن اين است که علي- عليه السلام- از تمام افراد امت اسلام افضل باشد، چرا که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از همه امت افضل و برتر است، چون که اشرف مخلوقات است و مصداق «الست اولي بکم من انفسکم، قالوا بلي» آيا من اولي تر از جان شما بر شما نيستم؟ همه گفتند: بلي يا رسول الله.

بنابراين علي- عليه السلام- افضل امت مي باشد و در بعضي تعبيرها آمده است که آيه دلالت دارد که علي- عليه السلام- از تمام انبياي سلف افضل مي باشد. ابن عبدالبر مي گويد: روزي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به کساني که از قبيله «ثقيف» نزدش آمده بودند فرمود: يا اين است که اسلام را اختيار مي کنيد و يا اينکه مردي از خودم و يا مثل خودم را مي فرستم تا گردنهايتان را بزند و زنان و بچه هاي شما را اسير کند و اموال شما را بگيرد، عمر که حاضر بود گفت: به خدا قسم هيچ روزي فرماندهي لشکر را آرزو نکرده بودم مگر در آن روز، لذا سينه ي خود را سپر کردم، به اميد اينکه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بگويد آن مرد اين است، ولي پيامبر متوجه علي- عليه السلام- شده و دست او را گرفت و فرمود: او اين مرد است و دوبار اين سخن را فرمود. [15] .

احد بن حنبل در مسند خود به نقل از عبدالله بن بريده مي گويد: «فانه مني


و انا منه و هو وليکم بعدي» [16] : او (علي) از من است و من از او هستم و او ولي شماست بعد از من.

فخر رازي مي گويد: «کان في الري رجل يقاله، محمود بن الحسن الحمصي، و کان معلم الاثني عشريه، و کان يزعم ان عليا رضي الله عنه افضل من جميع الانبياء سواء محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: و الذي يدل عليه، قوله تعالي (و انفسنا و انفسکم) و ليس المراد بقوله (انفسنا) نفس محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- لان الانسان لايدعو نفسه، بل المراد به غيره، و اجمعوا علي ان ذالک الغير کان علي بن ابي طالب- عليه السلام- فدلت الايه علي ان نفس علي- عليه السلام- هي نفس محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- و لايمکن ان يکون المراد منه، ان هذه النفس هي عين تلک النفس، فالمراد ان هذه النفس، مثل تلک النفس، و ذلک يقتضي الاستواء في جميع الوجوه، ترک العمل بهذا العموم، في حق النبوه، و في حق الفضل لقيام الدلائل علي ان محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- کان نبيا، وما کان علي کذالک، و لانعقاد الاجماع علي ان محمدا- صلي الله عليه و آله و سلم- کان افضل من علي- عليه السلام- [17] فيبقي فيما ورائه، معمولا به، ثم الاجماع دل علي ان محمدا- عليه السلام- کان افضل من ساير الانبياء- عليه السلام- فيلزم ان يکون علي افضل من ساير الانبياء... ثم قال: و يويد الاستدلال بهذا الآيه، الحديث المقبول عند الموافق و المخالف، و هو قوله- عليه السلام- «من اراد ان يري آدم في علمه و نوحا في طاعته و ابراهيم في خلته و موسي في هيبته و عيسي في صفوته، فلينظر الي علي بن ابي طالب» رضي الله عنه فالحديث دل علي انه اجتمع فيه ما کان متفرقا فيهم و ذالک يدل علي عليا رضي الله عنه افضل من جميع الانبياء سوي محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-». [18] .

در شهر ري مردي بود به نام محمود بن الحسين الحمصي، اين مرد معلم شيعيان دوازده امامي بود، و اعتقاد داشت که علي- عليه السلام- از همه انبيا به جز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- برتر است، و استدلال مي کرد: خداوند در آيه مباهله


فرموده: «اي پيامبر به بني نجران بگو شما هم خودتان را بياوريد و ما هم خودمان را مي آوريم، مراد از نفس پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در اين آيه شخص خود پيامبر نيست، چرا؟ براي اينکه معني ندارد که شخص خود را بخواند، و حتما او غير از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي باشد، و او همان کسي است که در همه ي کمالات و اوصاف معنوي و ظاهري عين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و مساوي با آن حضرت باشد و به اجماع همه ي امت اسلام پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به جاي «انفسنا» جز علي- عليه السلام- کسي ديگر را در مباهله نبرد، بنابراين علي- عليه السلام- در همه ي کمالات و فضائل عين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و اگر دليل قطعي خارجي- مبني بر اينکه نبوت و رسالت به حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- ختم شده و بعد از او پيامبري نيست- نبود، بنا به دلالت آيه ي مبارکه ي مباهله بايد گفت که علي- عليه السلام- از جهت نبوت و پيامبري هم عين رسول الله مي باشد، ولي از آن جا که اين حقيقت ثابت و مسلم شده است که پيامبري به حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- ختم شده است، [19] علي- عليه السلام- قطعا پيامبر نبوده و نيست و فقط از نظر فضائل آنچه که نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- کم دارد، مقام نبوت مي باشد، پس غير از نبوت در ساير فضائل علي- عليه السلام- عين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده و چون پيامبر بر همه ي انبيا فضيلت و برتري داشت، علي- عليه السلام- هم بر تمام انبيا امتياز و برتري دارد.

بعد گفت: استدلال به اين آيه ي شريفه و حديثي که شيعه و سني قبول دارند اين نظر را تاييد مي کنند و آن حديث اين است که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: اگر کسي بخواهد آدم- عليه السلام- را در علمش و نوح- عليه السلام- را در اطاعتش و ابراهيم- عليه السلام- را در دوستيش و موسي- عليه السلام- را در هيبت و شجاعت و استقامتش و عيسي- عليه السلام- را در صفات باطني و پسنديده اش ببيند، پس بايد به علي بن ابي طالب نگاه کند که همه ي کمالات انبيا به غير از حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-


در او جمع هستند. [20] .

در بني اسرائيل بابي بوده است به نام حطه که هر کس از آن خارج مي شد کافر مي گرديد، و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: علي- عليه السلام- باب حطه اين امت مي باشد، بنابراين فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- انکار و رد علي- عليه السلام- به منزله ي خروج از باب حطه ي اسلام مي باشد، و با وجود حديث ثقلين جه فرقي بين ردّ علي و زهرا- عليهماالسلام- و بين ردّ قرآن بوده است، ردّ علي و زهرا- عليهماالسلام- همان ردّ قرآن مي باشد.

ابن حجر هيثمي مکي از ابن عباس و او هم از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل کرده که فرموده: «علي باب حطه في بني اسرائل من دخل فيه کان مومنا و من خرج عنه کان کافرا» [21] : علي- عليه السلام- به منزله ي باب حطه ي بني اسرائيل مي باشد، هرکس در آن داخل شود مومن است و کسي که از آن خارج شود کافر است. يعني اينکه هر کس تحت ولايت علي- عليه السلام- باشد و او را به عنوان ولي و وصي بر حق خدا و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قبول داشته باشد ايمانش کامل مي باشد، والا کافر و منافق است.

احمد بن حنبل به نقل از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي گويد: «مثل اهل بيتي فيکم


مثل سفينه نوح من رکبهانجا و من تخلف هلک» [22] : مثل اهل بيت من همانند کشتي نوح است، هر کس به آن بپيوندد و سوار شود نجات پيدا کرده است و هر کس از آن تخلف ورزد غرق و هلاک خواهد شد. و به اجماع علماي اسلام پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي (اهل بيتي) ما ان تمسکتم بهما ان تضلوا بعدي ابدا و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» [23] : من دو چيز گرانبها و سنگين را در ميان شما به امانت مي گذارم، و مادامي که به آن دو تمسک جوييد بعد از من هرگز گمراه نمي شويد و آن دو براي هميشه از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند. پس نيک بنگريد که بعد از من با آن دو (قرآن و اهل بيت) چگونه معامله مي کنيد و از آنها پيروي مي نماييد.

از نظر ادبي «لن» برا ينفي ابد مي باشد و معني آن اين است که يک لحظه و آني علي و زهرا- عليهماالسلام- از قرآن جدا نمي شوند، پس با اين کيفت چگونه مي شود ادعاي آن دو معصوم را که آميخته و ممزوج با قرآن بوده در مورد فدک ردّ کرد و نپذيرفت؟! در حالي که علي- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- قرآن ناطق و عين قرآن بودند.

خداوند تبارک و تعالي در قرآن کريم فرموده است: «انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا يقيمون الصلاه و يوتون الزکاه و هم راکعون». [24] ولي امر و ياور شما تنها خدا و رسول و آن مؤمناني هستند که نماز بپا داشته و به فقرا در حال رکوع زکات مي دهند.


در منابع اهل سنت روايات متعددي آمده است که آيه فوق در شان علي- عليه السلام- نازل شده و در بعضي از آنها به موضوع بخشيدن انگشتر در حال رکوع نيز اشاره شده است، و اين روايت را ابن عباس، عمر ياسر، عبدالله بن سلام، سلمه بن کميل و انس بن مالک و عتبه بن حکيم و عبدالله ابي و عبدالله بن غالب جابربن عبدالله انصاري و ابوذر غفاري نقل کرده اند. [25] .

در آيه ي مزبور خداوند متعال ولايت و اختيار امت اسلام را براي ذات مقدس خود قرار داده، منتهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليه السلام- را در اين ولايت شرکت داده است و همان طوري که ولايت خدا نسبت به تمام شئونات فردي و اجتماعي مردم ثابت است، ولايت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليه السلام- همين توسعه را دارا مي باشد، بنابراين چگونه مي توان گفتار علي- عليه السلام- را در مورد يک قطعه ملک ناچيز به بهانه ي اينکه مال همه ي مسلمانان است ردّ کرد و نپذيرفت؟!!

بحث درباره ي اينکه ولي در اين آيه مبارکه به معني اولي به تصرف و نيز ولايت به معني تمام شئونات جامعه است (که همين طور است) و يا اينکه ولي به معني دوست و ياور مي باشد؟ وارد اين بحث نمي شويم و همين مقدار بسنده مي کنيم که ولي در آيه ي شريفه به معني سرپرست و تصرف و رهبري مادي و معنوي جامعه است، با توجه به اينکه ولايت حضرت علي- عليه السلام- در رديف ولايت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه ولايت با يک جمله ادا شده است، و به اين ترتيب آيه مزبور يک نص تصريح قرآني است که دلالت بر ولايت و امامت علي- عليه السلام-


مي کند، و اينکه شأن نزول آيه علي- عليه السلام- مي باشد در روايات اهل سنت بيش از 24 روايت و از ناحيه شيعه 19 روايت ثبت شده است و با وجود اين عجيب است که شهادت ولي خدا که قرآن به آن تصريح کرده پذيرفته نشد!

و اين موضوع ولايت مطلقه ي علي- عليه السلام- به قدري روشن و آشکار بوده که حسان بن ثابت شاعر عصر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در رابطه با آيه ي ولايت، شعري را انشاد کرده و درباره علي- عليه السلام- چنين سروده است.


ابا حسن تقديک نفسي و مهجتي

و کل بطيئي في الهدي و مسارع


ليذهب مدحي و المحبين ضائعا

و ما المدح في جنب الاله بضائع


فانت الذي اعطيت اذ کنت راکعا

زکاه فتک النفس يا خير راکع


فانزل فيه الله خير ولايه

و ثبتها في محکمات الشرايع [26] .


اي اباحسن جان و هستي من و رهروان راه هدايت (چه کند روند چه تند) فداي تو باد، آيا ممکن است ثنا و مدح من با وجود دوستداران تو ضايع بشود؟ ولي مدح من در درگاه خدا ضايع شدني نيست. تو آن کسي هستي که در حال رکوع زکات را عطا کردي، اي بهترين رکوع کننده جانم فداي تو باد. و به همين جهت خداوند بهترين ولايت را درباره ي تو نازل کرده و اين ولايت را در قرآن مجيد ثبت نموده است و جزء اصول دين قرار داده است.

احد بن حنبل از زيد بن ارقم نقل کرده است که در خدمت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودم و به بيابان غدير رسيديم، حضرت خطبه اي بيان فرمود و در ضمن آن فرمود: «الستم تعلمون اني اولي بکل مومن من نفسه؟ قالوا: بلي، قال من کنت مولاه فعلي مولاه» [27] : آيا نمي دانيد که من به هر فرد مسلمان از خود او اولي هستم؟ مردم در جواب گفتند: بلي، بعد فرمود: هر کس من بر او ولايت دارم علي- عليه السلام- مولاي اوست.


ابن حجر مکي که يکي از متعصبين اهل سنت مي باشد در کتاب الصواعق المحرقه ي خود گفته است: «اين حديث صحيح است و هيچ گونه ترديدي در آن نيست». [28] اين حديث شريف را شانزده نفر از اصحاب رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم روايت نموده اند و در مسند احمد بن حنبل در ذيل اين حديث گفته است: اين حديث را سي نفر از اصحاب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- که مستقيما از رسول خدا شنيده بودند در زمان خلافت اميرالمؤمنين علي- عليه السلام- براي آن حضرت شهادت دادند.

خواننده گرامي عنايت دارد که مقصود از کلمه «مولي» در حديث همان طوري که در آيه ي شريفه 55 سوره مبارکه مائده گفته شد، منظور اولي به تصرف مي باشد، براي اينکه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در خطبه ي غدير فرمود: «الست اولي بالمؤمنين من انفسهم» (آيا من اولي به مؤمنين از جان شان نيستم) اين بيان به صراحت مي گويد که مقصود رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از اين اعلام، رساندن رياست عامه ي علي- عليه السلام- در امور دين و دنياي امت و ملت اسلام بوده است، همان طوري که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به امور ديني و مادي مردم از خود آنها اولي تر است،


علي بن ابي طالب- عليه السلام- نيز بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در تمام امور امت اسلام از خود آنها اولي تر مي باشد، پس به طور مطلق همان ولايتي را که رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- دارا بود، همان ولايت براي علي- عليه السلام- نيز ثابت است. بنابراين چگونه مي شود که شهادت و گواهي کسي را که از نظر ولايت بر ملت و امت اسلام در حکم خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي باشد رد کرد؟ آيا مگر مي شود شهادت پيامبر را در قضيه اي ردّ کرد و نپذيرفت؟ هرگز، پس شهادت حضرت علي- عليه السلام- هم که در ولايت بر امور عامه ي مردم نازل منزله ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي باشد نبايد ردّ کرد.

مطلب ديگر موضوع اخوت و برادري بين مسلمانان است که دو مرتبه انجام شد، يک مرتبه در مکه قبل از هجرت که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- علي را به عنوان برادر خود معرفي فرمود، و در مرتبه ي دوم در مدينه بعد از هجرت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بين مهاجرين و انصار اخوت و برادري برقرار فرمود و هر فرد مهاجر را با فردي از انصار برادر نمود و روي اين حساب، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بايد علي- عليه السلام- را که از گروه مهاجر بود با يک نفر از انصار برادر قرار مي داد و براي خود هم برادري از انصار انتخاب مي فرمود، ولي در عين حال چنين نکرد، چرا؟ براي مقام نبوت و پيامبري کفو و همدوشي غير از علي- عليه السلام- وجود نداشت. و شاعر در رابطه با همين موضوع شعر زيبايي را سروده است.


لک ذات کذاته لولا

انها مثلها لما اخاها


يا علي براي تو ذاتي است مثل ذات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اگر ذات تو مثل پيامبر نبود، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- با تو پيمان برادري و اخوت نمي بست.

احمد بن حنبل در مسند خود در اين باره بيش از شش طريق نقل کرده، از جمله از عمر بن عبدالله و او از پدرش و از جدش روايت نموده که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در ميان اصحاب خود برادري و اخوت برقرار فرمود، ولي علي- عليه السلام- را با کسي برادر نکرد و او بدون برادر ماند، عرض کرد: اي رسول خدا بين اصحاب برادري برقرار کردي، و مرا با احدي برادر قرار ندادي؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: هيچ


مي داني چرا؟ براي اينکه تو را براي خود باقي گذاشتم. و سپس فرمود: «انت اخي و انا اخوک فان ذاکرک احد فقل: انا عبدالله و اخو رسول الله لا يدعيها بعدک الا کذاب»: [29] تو برادر مني و من برادر تو هستم، پس اگر کسي از تو پرسيد، بگو من بنده ي خدا و برادر رسول خدا هستم، و هرکس جز تو چنين ادعايي کند دروغگوست.

باز هم احمد بن حنبل، از زيد بن ابي اوفي به دو طريق روايت کرده و گفته است: «قال رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لعلي- عليه السلام- والذي بعثني بالحق نبيا ما اخترتک الا لنفسي و انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لانبي بعدي و انت اخي و وارثي»: [30] پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به علي- عليه السلام- فرمود: قسم به خدايي که مرا به پيامبري فرستاد، و من ترا به برادري خود اختيار کردم، نسبت به تو به من همانند هاورن به موسي است، ولي با اين تفاوت که بعد از من پيامبري نخواهد بود و تو برادر من و وارث مني.

و نيز احمد بن حنبل و ابن مغازلي از جابر بن عبدالله نقل کرده اند که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «مکتوب علي باب الجنه «محمد رسول الله علي اخو رسول الله» قبل ان يخلق الله السموات بالفيي عام»: [31] بر در بهشت نوشته شده است «محمد رسول خدا است و علي برادر رسول خدا» و اين اخوت پيش از دو هزار سال قبل از خلقت آسمانها نوشته شده است.

حافظ ابوبکر بن ثابت الخطيب با سند خود از ابن عباس روايت کرده و گفته: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود آن شبي که مرا به معراج بردند، ديدم که بر سر در بهشت نوشته شده: «لا اله الا الله، محمد رسول الله علي حبيب الله، الحسن و الحسين صفوه الله، فاطمه امه الله، علي باغضيهم لعنه الله»: [32] نيست معبودي جز خدا، محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-


رسول خدا، علي- عليه السلام- حبيب و دوست خدا، حسن و حسين برگزيدگان خدا، فاطمه- سلام الله عليها- کنيز خدا، بر دشمنان و اذيت کنندگان آنها لعنت خداست.

فضل بن روزبهان با اينکه ناصبي و دشمن اهل بيت و مخصوصا علي- عليه السلام- است در عين حال در کتاب خود که در ردّ شيعه و دوستداران اهل بيت نوشته است، حديث برادري حضرت علي- عليه السلام- را نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حديث معتبر و مشهوري مي داند و مي گويد: شکي نيست که علي- عليه السلام- برادر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و دوست او بوده و پيامبر وي را بسيار دوست مي داشته است، و بعد مي گويد: تمام اين مطالب از کتابهاي صحاح ما و مدارک مذهب ما اخذ شده است. [33] .

اينکه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انت اخي و انا اخوک في الدنيا و الآخره»: تو برادر مني و من برادر توام در دنيا و آخرت، معني اين سخن گهربار اين است که علي- عليه السلام- در تمام کمالات ملکوتي (سواي مقام نبوت و رسالت) مرادف و همدوش با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است، و اگر مراد از اخوت برادري ايماني و تساوي حقوق اجتماعي باشد، اين فضيلت و کمال زيادي نيست، براي اينکه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با همه ي مؤمنان برادر ديني بود، و نياز نبود که علي- عليه السلام- را با بيان مذکور از ديگران جدا کند.

بنابراين کسي که برادر و همدوش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي باشد، چگونه افرادي مي توانند شهادت و گواهي او را رد کنند، و تکذيبش نمايند، آن وقت در فرداي قيامت چه عذر و دليلي در نزد دادگاه عدل خداوند دارند؟ علي که بنا به فرموده ي پيامبر رحمت- صلي الله عليه و آله و سلم- فضائلش قابل شمارش نيست. چنانچه قندوزي در کتاب ينابيع الموده مي گويد: «لو کان البحر مداد والرياض اقلام و الجن حساب والانس کاتب ما احصوا فضائل علي بن ابي طالب» [34] : اگر تمام درياها مرکب و دوات


و باغها (هر چه ساقه دارد) قلم شوند و جنيان حساب کننده، و انسانها نويسنده شوند، نمي توانند فضائل علي بن ابي طالب را شمارش کنند.

فضيلت اخوت علي- عليه السلام- نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و فضيلت نفسيت علي- عليه السلام- با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و فضيلت مشابهت آن دو، از نظر ولايت و امامت و فضيلت عصمت علي- عليه السلام- به تصريح آيه ي تطهير، و فضيلت بودن علي- عليه السلام- نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به منزله ي هارون نسبت به موسي، براي علي- عليه السلام- فضيلتي کوچکي نيست، همان موقعيتي را که هارون نسبت به موسي در بني اسرائيل داشت، علي- عليه السلام- هم همان موقعيت را نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در امت اسلام مستحق است.

آيا اگر در بني اسرائيل هارون- عليه السلام- در خصوص جرياني شهادت و گواهي مي داد، امکان داشت که بني اسرائيل شهادت وري را رد کنند و قبول ننمايند و تکذيبش کنند؟ هرگز امکان نداشت، براي اينکه آنچه که در قرآن آمده است، هارون- عليه السلام- در زمان نبودن موسي- عليه السلام- حجت و دليل مبقيه خدا در بني اسرائيل بود، پس علي- عليه السلام- در غياب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حجت و دليل و هدايتگر و علت مبقيّه ي خدا در امت اسلام بود، پس چطور شد که شهادت علي- عليه السلام- مردود شد؟ و تعجب است که اين همه آيات و رواياتي که اصحاب نه يک بار و دوبار بلکه دهها بار شنيده بودند نتوانست جلوي آنها را بگيرد تا شهادت علي- عليه السلام- را رد نکنند و فدک را از دست زهرا- سلام الله عليها- و اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خارج نسازند.

اکنون مي توان گفت: هر فرد با وجدان و داراي عقل سليم وقتي اين همه فضايل و مزيتها را که از ناحيه ذات يگانه و رسول بر حق او بيان شده است و نيز به دفعات گوناگون و در مواقع مختلف پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- علي- عليه السلام- را به عنوان ولي و برادر و وصي و جانشين خود معرفي نمود و اينکه اگر سعادت دنيا و آخرت را مي خواهيد در گرو پيروي از علي- عليه السلام- و فرزندان وي مي باشد، بررسي کند، و نيز برخوردهايي که با او شد آنها را هم بررسي و تحليل نمايد، آن وقت به اين نتيجه


خواهد رسيد که چه بحق فرموده اند: «حب الشيي ء يعمي و يصم»: دوست داشتن چيزي انسان را کور و کر مي کند و نمي تواند حق را از باطل تشخيص دهد.

اگر بخواهيم مصداق براي اين کلام پرمحتوا پيدا کنيم، در درجه اول مصداق بارز و روشن آن کساني مي باشند که در مدت 23 سال از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- درباره ي اهل بيتش آنچه که شنيدند، مناقب و فضائل و پيروي از آنها بوده است، ولي با کمال تاسف بر سر ولي خدا (علي- عليه السلام-) و کنيز خدا (فاطمه- سلام الله عليها-) آوردند آنچه را که نبايد مي آوردند و کردند آنچه را که نبايد مي کردند و شکوفه ي خاندان وحي را بين در و ديوار فشار دادند، و يگانه ي غنچه ي نشگفته ي مزرعه ي گلهاي محمدي را لگد کوب کردند، و سرانجام شهادت مولود کعبه را که خدا شهادت او را قبول فرموده است «افمن کان علي بينه من ربه و يتلوه شاهد منه» [35] نپذيرفتند و قبول نکردند!! که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انا علي بينه من ربه و علي الشاهد منه» [36] (من داراي بينه خدا هستم و علي- عليه السلام- شاهد اوست).



پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه ج 16، ص 274.

[2] در فصل هاي گذشته به آنها اشاره شده است.

[3] سيره الحلبيه، ج 3، ص 362.

[4] تفسير کبير، ج 3، ص 636 و البدايه والنهايه، ج 7، ص 349 والرياض النضره في مناقب العتره، ج 2، ص 169، و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 281 و ج 5، ص 347 و مستدرک الصحيحين، ج 3، ص 110، و کنزالعمال، ج 6، ص 154 و منابع ديگر آنها.

[5] سوره حديد، آيه 19.

[6] الصواعق المحرق، ص 76، حديث 30.

[7] سوره ياسين، آيه 19.

[8] الصواعق المحرقه، ص 76، حديث 31- همين حديث را ابن مغازلي در مناقب، ص 246 آورده و در آخر گفته است: «و هو افضلهم» او (علي) افضل آنها است.

[9] سوره واقعه، آيه 11.

[10] صحيح ابن ماجه، ص 12، و سيد بن طاووس، طرائف، ص 183.

[11] مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 33 ابوسعيد خدري مي گويد: چون براي دادن بشارت به سراغ علي- عليه السلام- رفتيم که رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- درباره ي تو چنين فرموده است، او کمترين اظهار خوش حالي و مسرتي نکرد، مثل اينکه قبلا از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيده بود و اين سخن ابوسعيد خدري را نسائي در خصائص ص 40 و حاکم در مستدرک الصحيحين ج 3، ص 122 و ابن اثير در اسد الغابه، ج 3، ص 282 ذکر کرده اند.

[12] «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا» سوره احزاب، آيه 33: خدا چنين مي خواهد که هر آلايشي را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاک و منزه گرداند. (آيه مطابق اخبار موافق و مخالف راجع به پيامبر و علي و فاطمه و حسنين- عليهم السلام- است واگر راجع به زنان پيامبر بود بايستي ضمير مونث ذکر شود تا مطابق با سياق جمل صدر آيه باشد.

[13] «فمن حاجک فيه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علي الکاذبين» سوره آل عمران، آيه ي 61 (پس هر کس با تو در مقام مجادله برآيد درباره ي عيسي در حالي که بعد از آن که به وحي خدا به احوال او آگاهي يافتي بگو: بياييد ما و شما با فرزندان و زنان و خود با هم به مباهله برخيزيم (يعني در حق يکديگر نفرين کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار کنيم تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم) تمام محدثين اهل سنت گفته اند که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مباهله از زنان فقط فاطمه- سلام الله عليها- را آورد و همسرانش را نياورد.

[14] ذخاير العقبي، ص 92 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 165 و مناقب احمد بن حنبل بنا به نقل احقاق الحق، ج 5، ص 293 و صحيح ترمذي، ج 13، ص 164 و تاريخ طبري، ج 3 و صحيح بخاري، ج 4، ص 207 و ابن مغازلي اين روايت را به چند طريق در کتاب خود آورده است و از آن جمله اينکه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «علي مني مثل راسي من بدني» (علي نسبت به من، مثل سرم نسبت به بدنم است) مناقب، ص 92 گرفته شده از کتاب طرائف، ص 178. قابل توجه است که ترمذي وقتي اين حديث را ذکر کرده گفته است: «هذا حديث حسن صحيح».

[15] ذخاير العقبي، ص 64 و استيعاب، ج 2، ص 464 و رياض النضره، ج 2، ص 164.

[16] مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 356.

[17] فخر رازي، تفسير کبير، ج 8، ص 86.

[18] تفسير «کبير» ج 8، ص 86.

[19] «ما کان محمدا ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبيين» محمد پدر هيچ کدام از مردان شما نيست ولي فرستاده خدا و خاتمه دهنده پيامبران و رسولان است. سوره احزاب آيه 33.

[20] از جمله کساني که در آيه ي شريفه ي مباهله، علي- عليه السلام- را نفس پيامر دانسته اند: مسلم بن حجاج نيشابوري، صحيح، ج 7، ص 120 و احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 185 و طبري، جامع البيان، ج 3، ص 192، و حاکم نيشابوري، مستدرک الصحيحين، ج 3، ص 150، و ابونعيم اصفهاني، دلائل النبوه، ص 297 و واحدي نيشابوري، اسباب النزول، ص 74 و فخر رازي تفسير کبير، ج 8، ص 85 و ابن الاثير، جامع الاصول، ج 9، ص 470 و ابن جوزي، تذکره الخواص، ص 17 و بيضاوي، تفسير، ج 2، ص 22 و آلوسي، روح المعاني، ج 3، ص 167 و طنطاوي، الجواهر، ج 2، ص 120 و زمخشري، کشاف، ج 1، ص 193 و عسقلاني، الاصابه، ج 2، ص 503 و ابن صباغ مالکي، فصول المهمه، ص 108 و علامه قرطبي، جامع الاحکام، ج 3، ص 104. جهت اطلاع بيشتر به کتاب احقاق الحق و اذهاق الباطل، ج 3، ص 46 و جلد اول کتاب «فاطمه در کلام اهل سنت» مراجعه کنيد.

[21] الصواعق المحرقه، ص 77، حديث 34.

[22] احمد بن حنبل، ج 1، ص 185 و صحيح بخاري، ج 5، ص 140 و تاريخ بغداد ج 5، ص 300 و مستدرک حاکم نيشابوري ج 3، ص 150 و تذکره الخواص، ص 17، و ذخاير العقبي، ص 17 و مناقب مغازلي، ص 132 و مجمع الزواييد، ج 9، ص 168 و مستدرک الصحيحين، ج 2 و حليه الاولياء ج 4، ص 306 و کنزالعمال، ج 1، ص 150، و ج 6، ص 216 و معجم الصغير، ص 170 و فيض القدير، ج 3، ص 356.

[23] مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17 و ج 4، ص 471 و ج 5، ص 181 و صحيح ترمزي، ج 2، ص 308 و اسدالغابه، ج 2، ص 12 و صحيح مسلم، ج 4، ص 1873 و سنن بيهقي، ج 2، ص 148 و مستدرک حاکم، ج 3، ص 109 و 148 و صواعق، ص 75 و مناقب، ص 235 و تهذيب التهذيب، ج 7، ص 337 و 339 و فتح الباري، ج 8، ص 76.

[24] سوره مائده، آيه 55.

[25] از اهل سنت کساني که اين آيه شريفه را در شأن علي- عليه السلام- روايت کرده اند از جمله: کنزالمعال، ج 12، ص 305، و ذخاير القبي، ص 88 و فتح الغدير، ج 2، ص 50 و جامع الاصول، ج 9، ص 478 و اسباب النزول واحدي، ص 147 و لباب النقول، ص 90 و تذکره الخواص، ص 18 و نور الابصار، ص 105 و جامع البيان، ج، ص 165 و الدر المنثور، ج 2، ص 393 و تفسير کبير، ج 8، بحث سوره ي مائده ص 200 و صحيح نسائي، ج 4، ص 200 و تفسير روح المعاني ج 8، ص 250 و کفايه الطالب، ص 300 و مناقب خوارزمي، ص 150 و ينابيع الموده، باب 33، ص 180 و الرياض النضره ج 2، ص 500 وث تفسير بيضاوي ج 1، ص 190 و تاريخ دمشق ج ص و فصول المهمه ج 1، ص 400 و تاريخ بغداد ص 20.

[26] طرايف، ص 300.

[27] مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 368.

[28] الصواعق المحرقه، ص 25، مسند، ج 1، ص 119 و ص 118 و مسند، ج 5، ص 347 و فصول المهمه، ص 27 و البدايه والنهايه، ج 7، ص 349، الرياض النضره، ج 2، ص 1169 و مستدرک الصحيحين، ج 3، ص 109 و 110 و 133 و تفسر کبير، ج 8، ص 292 و سيره الحلبيه، ج 3، ص 309 و اسدالغابه، ج 3، ص 114 و الاصابه في التميز، ج 4، ص 41 و سنن ابن ماجه، ج 1، باب فضائل علي- عليه السلام- العقد الفريد، ج 5، ص 30، الدر المنثور، ج، ص و التلخيص در پاورقي مستدرک ج 3، ص 150 و تذکره الخواص ص 19، و مطالب السئوال، ص 80 و کفايه الطالب، ص 300 و مناقب ابن مغازلي، ص 19 و 26 و 80 و تاريخ بغداد، ج 6، ص 290 و فيض الغدير، ج 5، ص 217 و مسند ابي داود، ج 1، ص 23 و کنز العمال، ج 6، ص 60 و 156 و سنن بيهقي، سنن اکبري، ج 10، ص 14 و اسباب النزول، ص 150 و ثعلبي بنا به نقل الغدير، ج 1، ص 218 و فخر رازي، ج 3، ص 636 و فتح القدير، ج 3، ص 57 و فتسير روح المعاني، ج 6، ص 172 و ينابيع الموده، ص 120 و عمده القاري، ج 8، ص 584 و شواهد التنزيل، ج 2، ص 28 و نور الابصار، ص 71 و مناقب خوارزمي، ص 217. وحديث غدير در تمام منابع فوق الذکر آمده است و در بعضي از منابع حديث مزبور با اندک تعيير و اختلاف الفاظ بيان شده است. اين حديث را علامه اميني در الغدير، ج 1، ص 14 تا 61 از صد و ده نفر از اصحاب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و از هشتاد و چهار نفر از تابعين و از سيصد و شصت نفر از علما و محدثين عامه و اهل سنت نقل فرموده است.

[29] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 45 و رياض النضره، ج 2، ص 209 و مناقب احمد بن حنبل، ج 2، ص 168.

[30] رياض النضره، ج 2، ص 209.

[31] مناقب ابن مغازلي، ص 91، ذخاير العقبي، ص 66.

[32] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 217 و صحيح ترمذي، ج 2، ص 299 و صحيح ابن ماجه، ص 12 و مستدرک الصحيحين، ج 3، ص 126 و خصائص، ص 18 و رياض النضره، ج 2، ص 226 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 134 و کنز العمال، ج 6، ص 395.

[33] ابطال الباطل، ج 2، ص 300.

[34] ينابيع الموده، ص 121، باب 4 در شبيه بودن علي- عليه السلام- به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و فضائل علي قابل شمارش نيست.

[35] سوره هود، آيه 17 (آيا آن کسي که دليل آشکاري از پروردگار خويش دارد و به دنبال آن شاهدي از سوي او مي باشد...).

[36] مناقب ابن مغازلي، ص 270.