بازگشت

اقداماتي كه با مردم انجام شد




1- ايجاد رعب و ترس در ميان مردم با آمدن قبيله ي مسلح و بدوي بني اسلم در مدينه و ترور سرشناسان مخالفي، و يا ضرب و شتم آنها، و بر همين اساس بود که خانه ي زهرا- سلام الله عليها- به آتش کشيده شد، سر «مالک بن نوريره» را از تن جدا کردند و فجائه را در مصلاي مدينه زنده در آتش سوزاندند.

2- جعل احاديث و ايجاد تزلزل و بي ثباتي و پخش شايعات و اکاذيب که مردم را منحرف و سر درگم کرد. مردمي که زماني بسيار از گرويدنشان به اسلام نمي گذشت. و از طرف ديگر حضرات هم هميشه پهلوي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند، از جمله جعل حديث: «ما از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيديم که فرمود: خلافت و نبوت براي ما اهل بيت جمع نمي شود» و وقتي که ابوبکر اين حرف را گفت: علي- عليه السلام- فرمود: «آيا کسي از اصحاب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در آنجا با تو بود که شهادت دهد» عمر برخاست و با اشاره به ابوبکر گفت: «خليفه ي رسول خدا راست مي گويد من اين کلام را همان طور که ابوبکر گفت از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - شنيدم». بعد از عمر «ابوعبيده» و «سالم»- غلام ابي حذيفه- و معاذ بن جبل گفتند: ما هم اين کلام را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيديم.

اگر به اين حديث دقت کنيم مي بينيم که اولا در اين حديث تهمت به پيامبر- صلي الله


عليه و آله و سلم- زده شده است که العياذبالله او بر خلاف امر و وحي خدا عمل کرده است، براي اينکه ولايت علي- عليه السلام- را خداوند تعيين فرموده است که حتي خود همين آقايان در آن روز اقرار و اعتراف به ولايت وي کردند و دست بيعت به علي- عليه السلام- دادند. ثانيا اين حديث را راويانش با قرار و مداري که قبل از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داشتند جعل کردند. آيا اين حديث را پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فقط به ابوبکر و عمر و ابوعبيده و معاذ بن جبل گفته است و در آن جلسه سلمان فارسي و اباذر غفاري و مقداد و عباس عموي گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حاضر نبودند؟ آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- که علي- عليه السلام- را نفس خود مي دانست و فرمود: يا علي تو را جز من کسي ديگر نشناخت، از وي پنهان داشته است؟ و يا زهرا- سلام الله عليها- که خلاصه ي دين و آيين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است، مي شود باور کرد که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن حديث را به دخترش نگفته باشد؟ و لذا هر انساني که از اندک عقل و فکر سليم برخوردار باشد با آن همه سفارشات و تاکيدات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- درباره ي علي- عليه السلام- و زهرا- سلام الله عليها- باورش نمي شود که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- کلامي و دستوري را از آنها پنهان کرده باشد. پس واضح و معلوم است که حديث مزبور ساختگي و جعلي بوده است و براي انحراف اذهان توده ي مردم جعل شده است.

3- قرار دادن مردم در مقابل اهل بيت- عليه السلام- و آن هم با جعل حديث «انا معاشر الانبياء لا نورث درهما و لا دينار» (ما جمع پيامبران درهم و ديناري را از خود به ارث نمي گذاريم!!) در اينجا فقط عمر و عايشه شهادت دادند و گفتند: ما از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيديم که اين گونه فرمود. و در رابطه ي همين شهادت دروغ بود که زهرا- سلام الله عليها فرمود: «هذا اول شهاده زور شهدا بها في الاسلام» [1] : اين نخستين شهادت باطل در اسلام بود که آن دو نفر گفتند.


با جعل همين حديث بود که ابوبکر فدک را از دست فاطمه- سلام الله عليها- گرفت و به مردم گفت: «فدک از اموال عمومي است، چرا بايد در دست فاطمه- سلام الله عليها- باشد» و براي تحريکات و احساسات بيشتر مردم در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: ما درآمد فدک را براي سپاه اسلام و در جهاد با دشمنان صرف مي نماييم.

اگر اين دو حديث را کنار هم بگذاريم، آن وقت به سياست اعضاي سقيفه پي خواهيم برد که با جعل حديث اول، اعتقاد مردم را خراب کردند، مردمي که ولايت و امامت اهل بيت- عليه السلام- را يک اصل اعتقادي خود مي دانستند، آن را از مردم گرفتند و اعتقادشان را منحرف کردند، و بعد با جعل حديث دوم اموال و املاک بخششي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به اهل بيت- عليه السلام- و مخصوصا زهرا- سلام الله عليها- را از آنها گرفتند. و سپس عقيده و ايمان راسخ مردم به اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را فاسد کردند و مردم را در مقابل آنها قرار دادند. با اين نقشه هم مردم ساده و آنهايي که شناخت درست از اهل بيت نداشتند و هم آنان را که مغرض بودند استحمار کردند.

انسان وقتي نقشه ي حزب سقيفه را با وجودي که ارتباط به جاي ديگري نداشته اند با سياستهاي استعماري و استکباري امروز مقايسه مي کند، به اين نتيجه مي رسد که آنها چقدر نقشه و برنامه را دقيق اجرا کردند. اول خواستند اعتقادات مردم را خراب و منحرف کنند و اهل بيت را در نزد مردم کم ارزش کنند، و بعد بگويند اي مردم اين اموال که به دست اهل بيت هست مال شماست. چرا از آنها باز پس نمي گيريد و خليفه به خاطر شما و براي دلسوزي شما مي خواهد اموال و املاک را از آنها پس بگيرد، و شما اگر همکاري نمي کنيد لااقل مهر سکوت بر لب بزنيد و چيزي نگوييد، تا دستگاه حکومت نسبت به اهل بيت و خاندان وحي هر اقدامي کرد آزاد باشد و شما هم اعتراض نکنيد. با همين تبليغات گمراه کننده بود که فدک را از فاطمه- سلام الله عليها- گرفتند (بحث آن در بخش فدک و فاطمه- سلام الله عليها- خواهد آمد).


4- خريد مردم به وسيله پول، تا آنجا که حتي بين مردم پول تقسيم مي کردند. در همين رابطه ابن ابي الحديد مي گويد: «فلما اجتمع الناس علي ابوبکر، قسم قسما بين نساء المهاجرين والانصار فبعث الي امراه من بني عدي ابن النجار قسمها مع زيد بن ثابت، فقالت: ما هذا؟ قال: قسم قمسه ابوبکر للنساء: قالت: اترا شونني عن ديني! والله الا اقبل منه شيئا فردته عليه...» [2] : وقتي که ابوبکر بر سر کار آمد پولي را در ميان مهاجر و انصار تقسيم کرد، در اين بين قدري پول را براي زني از انصار بردند. زن پرسيد،: اين پول براي چيست؟ گفتند: پولي است که ابوبکر به همه داده و سهمي هم به تو رسيده است. زن گفت: آيا مي خواهيد در امر دين به من رشوه دهيد؟! به خدا سوگند هرگز چيزي از آن را نخواهم پذيرفت و همه ي آن را به ابوبکر رد کرد.

جالب اين است که متقي هندي در کنزالعمال که اين حديث را نقل کرده، در پاورقي آن، حديث «لعن الله الراشي والمرتشي و الرائشي»: [3] را ذکر کرده است و بعد مي گويد: راشي يعني کسي که چيزي را مي بخشد تا او را بر باطل کمک کند، و مرتشي همان گيرنده ي رشوه است، و رائش يعني آن کسي که تلاش مي کند تا از مال راشي کم کند و به مال مرتشي بيفزايد. و بعد متقي هندي تلاش کرده است تا با ذکر مثال آبروي ابوبکر را حفظ کند.

5- دلسوزي براي مردم و اينکه هدف ما مردم است و دايه هاي مهربان تر از مادر شدن. وقتي که به ابوبکر اعتراض مي شد که چرا با وجود علي- عليه السلام- خلافت را تصاحب کردي، در حالي که او سزاوارتر بر اين منصب بود؟ در جواب مي گفت: «از فتنه ترسيدم». در همين راستا ابن ابي الحديد گفته است: «و خشيت الفتنه، و ايم الله ما حرصت عليها يوما قط، و لا سئالتها الله في سر و لا علانيه قط، و لقد قلدت امرا عظيما


مالي به طاقه و لا يدان، ولقد وددت ان اقوي الناس عليه مکاني» [4] : از فتنه ترسيدم، و قسم به خدا هرگز روزي آرزوي خلافت را نداشتم و هرگز نه در پنهان و نه علني از خدا خلافت را نخواستم، و هر آينه امر بزرگي را عهده دار شدم و طاقت پيش بردن ان را ندارم و دوست داشتم که قوي ترين انسانها بجاي من عهده دار مسئله خلافت و امارت مي شد!!.

کسي جرات نکرد بگويد که اگر واقعا راست مي گويي و توانايي نداري حل اين مشکل آسان است؟ مسئله ي ولايت و امارت را به صاحب اصلي آن که از طرف خدا معين شده است (علي- عليه السلام-) واگذار کن، اگر واقعا مي خواهي که فتنه در جامعه اسلامي ايجاد نگردد و فساد و تباهي دامن گير مردم نشود، استعفا کن تا آن کسي که لياقت خلافت دارد، فتنه ها را خاموش کند و به جاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جلوس کند و او عهده دار ولايت و زمامداري شود.

مسعودي در مروج الذهب مي گويد: «و خرج علي فقال: افسدت علينا امورنا، و لم تستشير، و لم ترع لنا حقا، فقال ابوبکر: بلي، ولکني خشيت الفتنه» [5] : در روز سقيفه علي- عليه السلام- از خانه بيرون شد و به او فرمود: در امر خلافت بر ما ظلم کردي، و مشورت نکردي و حق ما را در نظر نگرفتي! ابوبکر در جواب گفت: بلي از فتنه ترسيدم و اين کار را کردم.

همان طوري که عرض شد اگر واقعا ابوبکر راست مي گفت و از فتنه مي ترسيد و اگر در «اقيلوني» گفتن هايش صداقت داشت، خوب بود کنار مي رفت. و جالب اينجاست که در اين حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء...» شهادت عمر و عايشه قبول شد، ولي در ادعاهاي فاطمه- سلام الله عليها- مبني بر اينکه فدک بخشش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به وي بوده است، شهادت علي و حسن و حسين- عليهم السلام-


بر اينکه فدک را پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به زهرا- سلام الله عليها- بخشيده است قبول نشد. عجب است از اين انصار بي وفا کسي نبود سوال کند: چطور است که شهادت دختر تو قبول مي شود، ولي شهادت دختر طاهره و مطهره و محدثه ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و آن کسي که سوره هاي کوثر و هل اتي و آيه هاي مودت و قربي و تطهير و مباهله در شان او نازل شده، بلکه تمام خلقت بواسطه وجود اوست، قبول نشود؟!



پاورقي

[1] کشف الغمه، ج 1، ص 471، و چشمه در بستر، ص 64.

[2] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 53، و کنزالعمال، ج 5، ص 606 و منتخب کنزالعمال، حاشيه مسند احمد، ج 2، ص 168 والصواعق المحرقه، ص 7.

[3] خدا رشوه دهنده و گيرنده ي رشوه و ساعي بين آن دو را لعنت کرده است.

[4] شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 47.

[5] مروج الذهب، ج 2، ص 301 و انساب الاشراف، ج 1، ص 582.