بازگشت

فاطمه و بي وفايي انصار




عمر رضا کحاله در کتاب «اعلام النساء» مي گويد: «ولما بويع ابوبکر الصديق الصديق بالخلافه خرج علي بن ابي طالب يحمل فاطمه- سلام الله عليها- بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي دابه ليلا في مجالس الانصار تسالهم النصره، فکانوا يقولون يا بنت رسول الله قد مضت بيعتنا لهذا الرجل و لو ان زوجک و ابن عمک سبق الينا قبل ابوبکر ما عدلنا به. فيقول علي- عليه السلام- افکنت ادع رسول الله- صلي الله عليه و (آله) و سلم- في بيته و لم ادفنه و اخرج انازع الناس سلطانه فقالت فاطمه- سلام الله عليها- ما صنع ابوالحسن الا ما کان ينبغي له و لقد صنعوا ما الله حسيبهم و طالبهم». [1] وقتي که جمعي در سقيفه با ابوبکر بيعت نمودند و او را به خلافت نصب کردند، علي بن ابي طالب- عليه السلام- فاطمه- سلام الله عليها- را سوار بر مرکب نموده شبانه به در خانه ي انصار مدينه مي رفتند، فاطمه- سلام الله عليها- از آنها طلب ياري کرده و اتمام حجت مي نمود، ولي متاسفانه انصار در جواب فاطمه- سلام الله عليها- مي گفتند: اي دختر رسول خدا بيعت ما با اين مردم (ابوبکر) تمام شده، اگر همسر و پسر عم شما پيش از ابوبکر مسئله ي بيعت را مطرح مي کرد، ما با علي- عليه السلام- بيعت مي کرديم، علي- عليه السلام- در جواب بهانه جويي انصار مي فرمود: آيا سزاوار بود که من پيکر پاک رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را در منزل بگذارم و او را دفن نکنم، از منزل


خارج شده درباره ي جانشين وي با مردم مجادله و بحث کنم. فاطمه- سلام الله عليها- نيز در جواب حرفهاي بي منطق انصار مي فرمود: ابوالحسن، علي- عليه السلام- کاري انجام نداده مگر اينکه سزاوار و شايسته بود و بايد انجام مي داد. ولي آنها (اعضاي سقيفه) کار خلافي را مرتکب شدند که خداوند خود از آنها باز خواست و سوال خواهد کرد و مورد مواخذه ي خداوند واقع خواهند شد.

اکنون شما خوانندگان عزيز! اگر سخنان عمر رضا کحاله را در کتاب «اعلام النساء» به دقت بررسي و تحقيق کنيد، ملاحظه خواهيد فرمود آنهايي که سالها در خدمت پيامبر بودند و افتخار پدر همسر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را داشتند، نه يک دفعه بلکه بارها از او شنيدند که فاطمه- سلام الله عليها- پاره تن من است، هر که او را اذيت بکند مرا اذيت کرده است، هر که مرا اذيت بکند خدا را اذيت کرده است. آنان چه کردند، جنازه ي مبارک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را گذاشتند، هنوز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن نشده، بر خلاف فرموده قرآن و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سقيفه ي بني ساعده را به وجود آوردند البته از آنها عجيب نيست.

اما تعجب از گروه انصار است که به واسطه پيامبر رحمت، هدايت و ارشاد شدند، از ضلالت و گمراهي نجات يافتند و در حالي که قبل از ظهور اسلام و بعثت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خون همديگر تشنه بودند و هر چه سعادت و سرفرازي داشتند، به وجود نازنين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و دعوت او را با جان و دل قبول کردند، و مدت ده سال و اندي که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مدينه بود، همين گروه انصار بارها شنيدند که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: اگر بخواهيد بعد از من گمراه نشويد و سعادت دنيا و آخرت را داشته باشيد، از قرآن و اهل بيت جدا نشويد و به قرآن و اهل بيت من متمسک شويد، و از علي- عليه السلام- و عترت من دست برنداريد، که چنين نکردند، بلکه پيکر پاک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را روي زمين گذاشتند و خلافت و جانشيني را به فرد ديگر سپردند، در حالي که ولايت و جانشيني براي علي- عليه السلام- انتصابي بود و انتصاب پيامبر هم نبود، بلکه انتصاب و انتخاب


پروردگار بود که علي- عليه السلام- را ابراهيم وار امتحانات گوناگون فرمود، علي- عليه السلام- همانند ابراهيم امتحانات را به نحو بسيار عالي انجام داد و از آزمون سر بلند برآمد و خداوند هم به فرموده خود «فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما» [2] او را به امامت و ولايت عامه ي مسلمين منصوب فرمود.

اما متاسفانه اين انتصاب مورد پذيرش واقع نشد و با جعل حديث، خلافت را از بيت وحي ربودند، مگر انصار نه يک دفه و دو دفعه، بلکه بارها حديث شريف منزلت «يا علي انت مني بمنزله هارون من موسي» [3] : (يا علي تو براي من مثل هارون براي موسي- عليه السلام- هستي) را از زبان مبارک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نشنيدند. مگر همين انصار بارها در خطابه هاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حديث مبارک «اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي و اهل بيتي» [4] : (همانا من دو چيز گرانبها در بين شما به امانت مي گذارم. کتاب خدا و عترت و اهل بيتم) را نشنيدند. مگر همين انصار بارها از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در رابطه ي «قربي» سوال نکردند که يا رسول الله قربي و نزديکان شما که احترام و پيروي آنها بر ما واجب شده است کيانند؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در جواب آنها مي فرمود: علي و فاطمه، حسن و حسين- عليهم السلام- هستند. مگر انصار در غدير خم نبودند؟ و مگر آنها آيه هاي اکمال و ابلاغ و قربي و تطهير را نخواندند و نشنيدند؟ پس چطور شد که انصار جنازه ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - را روي زمين گذاشتند، و ميدان را براي يک عده ي قليلي آزاد گذاشتند و آنان خلافت را به آساني از خاندان وحي گرفتند، و انصار غير مسئولانه از کنار قضيه گذشتند، چنان چه از کلام اين نويسنده محترم (عمر رضا کحاله) به روشني پيداست که هنوز جنازه ي پاک


پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن نشده بود که حق علي- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- را غصب کردند.

ابن عبدالربه در «العقد الفريد» به نقل از احمد بن حارث، از ابي الحسن، از ابي معشر، از المقبري مي گويد: «ان المهاجرين بينماهم في حجره رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- وقد قبضه الله اليه، اذ جاء معن بن عدي و عويم بن ساعده، فقالا لابوبکر: باب فتنه ان يغلقه الله بک، هذا سعد بن عباده والانصار يريدون ان يبايعو: فمضي ابوبکر و عمر و ابوعبيده، حتي جاءوا سقيفه بني ساعده و سعد علي!...» [5] : وقتي که خداوند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را به طرف خود برد و روح مبارک او را قبض فرمود، مهاجرين در حجره ي پيامبر بودند، که ناگهان معن بن عدي و عويم بن ساعده آمدند، و به ابوبکر گفتند: فتنه شروع شده است، اگر خدا بخواهد توسط تو باب فتنه را ببندد، گفتند که سعد بن عباده در سقيفه آمده و انصار اطراف او جمع شده اند و مي خواهند که با او بيعت کنند، بعد ابوبکر و عمر و ابوعبيده از کنار جنازه ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتند تا اينکه به سقيفه ي بني ساعده آمدند، ديدند که انصار در اطراف سعد بن عباده جمع هستند...

و از حديث العقد الفريد هم به دست مي آيد که آنهايي که خود را صحابه ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي دانستند و هر چه سعادت داشتند از او داشتند، جنازه ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را رها کردند و به طرف کرسي رياست دويدند و اهل بيت او را تنها گذاشتند.

استاد عبدالفتاح عبدالمقصود مصري مي گويد: «لو انصف الناس حل الانصاف لا رجاوا البيعه حتي يتم لهم مواراه جثمان الرسول- صلي الله عليه و (آله) و سلم- کان هذا ادني الي الصواب ان لم يکن هو الصواب ان يتريث القوم من المهاجرين والانصار لا يتنازعون سلطان محمد بينهم و محمد مازال مسجي علي فراشه لم يصيبه عن عيونهم مثواه» [6] : اگر مردم انصاف مي کردند و حق انصاف را رعايت مي نمودند، هر آينه بايد مسئله ي بيعت را کنار مي گذاشتند تا کار تجهيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و غسل و کفن و دفن وي را


تمام مي کردند، اين به صواب نزديک تر بود. و اگر آن به مصلحت و صواب نبوده و مسئله ي جانشيني براي آنها مهم بوده، پس بايد مانع مي شدند تا گروهي از مهاجرين و انصار بر حکومت و جانشيني محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- نزاع و دعوا نکنند. در حالي که جنازه ي پاک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر زمين جلوي چشم آنها باقي مانده و لي خودشان براي به دست آوردن مقام به جان هم افتادند!! و بايد مجادله و نزاع را کنار مي گذاشتند.

و بعد استاد عبدالمقصود مي گويد: «واتم علي- عليه السلام- جهاز الرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- بعد ان اتم غسله و وضع الجثمان الطاهر علي فراشه، و علي شفه القبر في الحجره النبويه، ثم بدا هو بالصلوه و خلفه الرجال من آله حتي اذا فرغوا ادخل النساء» [7] : علي- عليه السلام-، بعد از آن که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را غسل داد و تجهيز وي را تمام کرد، جسم پاک وي را بر فراشش گذاشت، و بعد بدن مطهر او را در قبري که در اطاق نبوي آماده شده بود گذاشت، شروع کرد به نماز خواندن بر پيکر پيامبر و پشت سر او مردان از خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ايستادند، وقتي که از نماز فارغ شدند، بعد زنها داخل شدند و براي نماز آمدند.

شما خواننده ي گرامي ملاحظه مي کنيد که صحابي قديمي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عمر، هم در حيات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به اسامه فرمانده ي لشکر اطاعت وي را نکرد و هم در رابطه با قلم و دوات که رسول خواست مانع شد و اطاعت او را نکرد و گفت کتاب خدا ما را بس است. و به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم در زمان حيات او و هم در زمان فوت اهانت نمود و اطاعت وي را نکرد و جنازه ي مطهر و پاک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بدون احترام گذاشت. آيا اجتماع انصار براي انتخاب خليفه اين قدر اهميت داشت که انصار را منع کنند و با زور اسلحه از دفن رسول خدا جلوگيري کنند تا به رياست و مقام برسند، و از طرف ديگر آيا ابوبکر براي سقيفه خود وقت ديگري قائل نبود که حتما بايد همين روز رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باشد؟ آيا يار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سوالي برايش پيش نيامد که الان موقع انتخاب خليفه


نيست و همه بايد در تغسيل و تکفين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شرکت کنيم و جنازه او را بر زمين نگذاريم؟!

در همين زمان ما اگر کسي پدرش از دنيا برود و جنازه ي او را بر زمين بگذارد و مشغول کارهاي شخصي خود بشود، مردم درباره ي او چه قضاوت خواهند کرد؟ و اين کار و حرکت او را حمل بر چه مي کنند؟ آيا غير از اين خواهند گفت که اين آقا حق پدري و حقوق انساني و شرافت انسانيت را زير پا گذاشته است؟! مخصوصا با توجه به اين که حق رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بالاتر از حق پدر و مادر است، براي اينکه رسول خدا بر جان و مال و همه ي هستي انسانها حکومت دارد و از همه اولي تر است. و لذاست که عبدالمقصود مي گويد: انصاف اين بود که مردم مسئله ي بيعت را کنار مي گذاشتند و جنازه ي پاک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را دفن مي کردند و اين کار به صواب و حقيقت نزديکتر بود.

فاطمه زهرا- سلام الله عليها- اين بي حرمتي را مي بيند که گروهي خاص جنازه ي پيامبر رحمت را بر زمين گذاشتند و با هر وسيله که شده مي خواهند خلافت را از خاندان وحي بربايند. شايد اين حرکت آنها جاي تعجب و تاسف نداشته باشد، زيرا اين گروه از قبل پيمان بسته بودند که اين کار را بکنند. ولي تعجب از انصار است که چه شد گوهر تابناک پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و وصي برحق او را تنها گذاشتند و براي تجهيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شرکت نکردند و به طرف سقيفه رفتند؟! بهتر است جواب اين سوال را از اوضاع و شرايطي که در آن زمان حاکم بود، به دست آورد.

اما اينکه چرا انصار در سقيفه گرد آمدند و دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را تنها گذاشتند، با اينکه آنها ياران فداکاري براي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند، و چرا با اين عجله و شتاب و دور از چشم مهاجرين و قريش براي تعيين خليفه و جانشين پيامبر جمع شدند؟ اکنون اين سوال را بايد از جهت مختلف تحليل و بررسي کرد و به عوامل چنيد مي توان اشاره کرد:

عامل اول: ترس و خوف از قريش بود، براي اينکه انصار کساني بودند که


رسالت و نبوت را با جان و دل قبول کردند و براي حفظ آن از جان و مال و هستي شان مايه گذاشته بودند و در خيلي از جنگهاي بزرگ مثل بدر و احد و خيبر، پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- را علي دشمن و کفار قريش تا پاي جان ياري کردند، و طبيعي است قريش که همه از مولفه القلوب بودند و انصار را قاتلين خودشان مي دانستند و به زعم آنها اگر انصار نبودند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمي توانست بتکده ها و عشرت گاههاي آنها را از بين ببرد و مکه را از لوث آنها پاک کند، حالا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفته است و انصار از حاکميت قريش ترس و وحشت داشتند.

چنان که ابن قتيبه در اين باره نوشته است: حباب بن منذر که از بزرگان انصار بود در سقيفه گفت: ما ترس از آن داريم، کساني از شما بر سر کار آيند که ما پدران و برادران آنها را در جنگ کشته ايم، ترس از اينکه اين افراد از ما انتقام بگيرند. همو باز در جواب عمر به انصار گفت: اگر با اين افراد بيعت کنيد پس از چندي نمي گذرد خواهيد ديد که فرزندان شما در جلو خانه هاي آنها به گدايي مشغولند و به آنها از دادن آب هم مضايقه مي کنند. [8] .

در همين رابطه ابن ابي الحديد مي گويد: «و اقبل حسان بن ثابت مغضا من کلام الوليد بن عقبه و شعره، فدخل المسجد و فيه قوم من قريش، فقال: يا معشر قريش، ان اعظم ذنبنا اليکم قتلنا کفارکم: و حمايتنا رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و ان کنتم تنقمون منا منه کانت بالامس...» [9] : حسان بن ثابت در حالي که از سخنان وليد بن عقبه و شعرش و ناراحت و غضبناک بود، در مورد آزار و فشار قريش گفت: همانا بزرگترين گناه ما اين است که ما پدران و مادران کافر شما را کشتيم و از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حمايت کرديم، و اگر شما امروز از ما انتقام مي گيريد، به خاطر حمايتهاي ديروز ما از فرستاده خداست...

عامل دوم: آگاه بودند از قدرت و نفوذ باند نفاق و تحريکات آنان در اواخر عمر با


برکت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، تا آنجا که انصار خود شاهد بودند که چگونه با دستورهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- براي پيوستن به سپاه اسامه و يا از آوردن قلم و کاغذ (چنانچه بحث آن در فصل اهانت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گذشت) مخالفت کردند.

عامل سوم: آنان از رسول خدا شنيده بودند که بعد از او به آنها صدماتي مي رسد، و بايد صبور و بردبار و شيکبا باشند، اين هشدار رسول- صلي الله عليه و آله- به جاي اينکه سبب هشياري آنان شود و موجب موضع گيري و حمايت واقعي آنها از علي- عليه السلام- گردد، باعث استفاده ناجوان مردانه ي آنها شد [10] و عوض اينکه با فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجتماع شان را محکمتر و منسجم تر کنند، از هم پاشيدند.

عامل چهارم: افراد بزرگوار و مخلص و مومن و فداکار مانند سعد بن معاذ در بين آنها نبود و اگر مانند او مي بود قطعا نمي گذاشت سقيفه تحقق پيدا کند و تشکيل شود. و لذا نبود چنين افراد سبب شد که عده اي هم که واقعا پيرو پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليه السلام- بودند و مي خواستند که وصايا و سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دقيقا اجرا شود، ولي از ترس و خوف قريش و مخصوصا افراد خشن نمي توانستند اظهار نظر و راي کنند و آزادانه امام و رهبرشان را انتخاب کنند تا خلافت و امامت در مسيري که خدا فرموده بود محقق بشود.

عامل پنجم: اگر جريان و اوضاع آن زمان را دقيق بررسي کنيم، مي يابيم که مسئله نفاق و دو چهره عمل کردن، مخصوص قرش نبود، بلکه در خود انصار هم افراد منافق و دو چهره زياد بودند، و خيلي از سران انصار که با علي- عليه السلام- دشمن بودند، وقتي که پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- همه ي آنها را در لشکر اسامه ابن زيد قرار داد و گفت علي بماند، آنها سرپيچي کردند، بخاطر اينکه با علي- عليه السلام- دشمني داشتند. و همين ها بودند که در تقسيم غنائم به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اعتراض کردند، در صورتي که اگر آنها واقعا ايمان داشتند و ايمان شان کامل بود، ديگر اعتراض به فرستاده ي خدا نمي کردند، براي اينکه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هر کاري که انجام دهد دستور خداست.


از جمله کساني که به راه و روش نفاق عمل کرد، سعد بن عباده بود، و گرنه همين سعد مي توانست با کمک فاميل واقوام خود، علي- عليه السلام- را به حق خدايي اش (ولايت) برساند، ولي همين سعد بن عباده در عين حال که با قريش بد بود با علي- عليه السلام- هم دشمن بود و نمي خواست که او به خلافت برسد. زيرا مي دانست اگر علي- عليه السلام- به خلافت رسد ديگر جايي براي او باقي نمي ماند، چنانچه مولي علي- عليه السلام- فرموده است: اگر چهل نفر ياور مي داشتم در خانه نمي نشستم، ولي جز اهل بيتم براي من ياوري نبود و من نخواستم که آنها را به کشتن دهم. از اين فرمايش علي- عليه السلام- معلوم مي شود که مهاجر و انصار همگي با وي دشمن بودند و اگر جنگي هم مي شد اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليه السلام- کشته مي شدند.

در همين راستا ابن ابي الحديد از قول ابوبکر جوهري در کتاب سقيفه مي گويد: «و حدثني ابوالحسن علي بن سليمان النوفلي، قال سمعت ابيا يقول: ذکر سعد بن عباده يوما عليا بعد يوم السقيفه فذکر امرا من امره نسيه ابوالحسن، يوجب ولايته، فقال له ابنه قيس بن سعد: انت سمعت رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يقول هذا الکلام في علي بن ابي طالب، ثم تطلب الخلافه، و يقول اصحابک منا امير و منکم امير الا کلمتک والله من راسي بعد هذا کلمه ابدا» [11] : علي بن سليمان نوفلي گفته است: بعد از قضيه ي سقيفه «سعد بن عباده» حکايتي را نقل نمود که موجب خلافت و ولايت علي- عليه السلام- بود، پسر او «قيس» گفت: تو از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين سخن را درباره ي علي شنيدي و با اين حال درصدد گرفتن خلافت برآمدي و اصحاب و ياران تو مي گفتند: از ما يک امير و از قريش هم اميري باشد، به خدا سوگند پس از اين تا زنده هستم با تو سخن نخواهم گفت.

اين عوامل باعث شد که انصار از قريش جلو بيفتند و براي تعيين خليفه در سقيفه جمع شوند و اگر آنها به جاي اين کار همراه سپاه اسامه مي رفتند و يا اينکه مشغول تجهيز و دفن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي شدند، افراد دو چهره به اين زوديها


موفق به غصب ولايت و جانشيني پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمي شدند. اگر آنها بعد از ماجراي سقيفه باز هم علي- عليه السلام- را تنها نمي گذاشتند و به ناله ها و استغاثه هاي زهرا- سلام الله عليها- گوش مي دادند و به حمايت علي و زهرا- عليه السلام- برمي خواستند، نه خود آنها به واسطه ي ظلم قريش و سردمداران آنها از بين مي رفتند و نه اهل بيت و خاندان وحي از خلافت کنار گذاشته مي شدند. آنها عوض اينکه از اشتباه خودشان برگردند، به توجيهات ناجوان مردانه و غيرمسئولانه رو آوردند و در جواب زهرا- سلام الله عليها- مي گفتند: اگر علي- عليه السلام- زودتر از اين مرد مي آمد ما با او بيعت مي کرديم. [12] و در همين رابطه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است: «و تسالهم فاطمه الانتصار له فکانوا يقولون: يا بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم -، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، لو کان ابن عمک سبق الينا ابوبکر ما عدلنا به، فقال علي! اکنت اترک رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ميتا في بيته لا اجهزه، و اخرج الي الناس انازعهم في سلطانه» [13] : فاطمه- سلام الله عليها- از انصار براي علي- عليه السلام- طلب ياري و پشتيباني مي کرد، ولي آنها در جواب مي گفتند که اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بيعت ما با اين مرد گذشته است و اگر پسر عموي شما زودتر از ابوبکر مي آمد ما با او (علي- عليه السلام-) بيعت مي کرديم و حالا ديگر بيعت مان را نمي شکنيم، علي- عليه السلام- فرمود: آيا سزاوار بود که جنازه ي مطهر رسول خدا را در خانه اش مي گذاشتم و از خانه خارج شده با مردم درباره ي جانشيني او منازعه و دعوا مي کردم؟ انصار اين توجيهات و بهانه تراشيها را کردند، در حالي که غافل بودند که قبل از دو ماه و ده روز، در غدير خم با علي- عليه السلام- بيعت کرده بودند و قبل از آن هم در عقبه با علي- عليه السلام- دست بيعت داده بودند!!!



پاورقي

[1] اعلام النساء، ج 4، ص.

[2] سوره بقره، آيه 124.

[3] ينابع الموده، باب ششم، ص 49 و 50 و اکثر محدثين اهل سنت اين حديث را در صحاح خود بيان کرده اند و در بيش از 100 منبع آمده است.

[4] مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 17 و ج 5، ص 181 و اسد الغابه، ج 2، ص 12، و صحيح ترمذي ج 2، ص 308 و صحيح مسلم، ج 4، ص 1873 و سنن بيهقي، ج 2، ص 148، و مستدرک حاکم، ج 3، ص 109 و 148 و صواعق المحرقه، ص 75 و مناقب مغازلي، ص 235 و کنز العمال، ج 6، ص 217، حديث 3819.

[5] العقد الفريد، ج 5، ص 10.

[6] الامام علي، ج 1، ص 207.

[7] الامام علي، ج 1، ص 200.

[8] الامامه والسياسه، ج 1، ص 24، و 25 و انساب الاشراف، ج 1، ص 582 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6، ص 8 و 9.

[9] شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 38.

[10] طبقات ابن سعد ج 2، ص 253 و انساب الاشراف ج 3، ص 53.

[11] شرح نهج البلاغه ج 6، ص 44.

[12] براي اطلاع بيشتر به کتاب چشمه در بستر، مراجعه شود.

[13] شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 13.