بازگشت

در آئينه ي محمد




راستي آيا مي توان در شخصيت گرانمايه اي چون امير مومنان آن شيوه ي ناپسند و نکوهيده اي را- که اين دروغ پرداز مي بافد- با همسر پاک و شکوهمندش فاطمه،تصور کرد؟ آن هم با توجه به اين واقعيت که پيامبر به او مي فرمايد:

علي جان! تو در آفرينش و شيوه ي اخلاقي و عملي بسان من هستي و از همان درخت مقدس و تناوري مي باشي، که من از آن هستم.

اشبهت خلقي و خلقي، و انت من شجرتي التي انا منها. [1] .

و چگونه پيامبر خدا، آن حضرت را برترين شخصيت امت خويش و شکوهمندترين آنان،در بردباري و زيباترينشان در آفرينش مي نگرد و مي فرمايد:

«علي» بهترين و دانشمندترين و بردبارترين چهره ي امت من مي باشد.

علي خير امتي، و اعملهم علما، و افضلهم حلما. [2] .


و به بانوي بانوان مي فرمايد:

فاطمه جان! من تو را به عقد پيشتازترين فرد امتم از نظر گرايش به اسلام، و به پردانش ترين و بردبارترين و خوش اخلاق ترين آنان، درآورم.

اني زوجتک اقدم امتي سلما، و اکثرهم علما، و اعظمهم حلما. [3] .

و نيز به او مي فرمايد:

فاطمه جان! من تو را به ازدواج پيشگام ترين انسانها در پذيرش حق و خوش خوترين و خوش خلق ترين آنان، درآوردم.

براستي آيا ممکن است که پيامبر، امير مومنان را اينگونه وصف کند و اينگونه رفتار و کردار شايسته و اخلاق انساني و ارزشهاي والايش را در زندگي بستايد و آنگاه او در رفتار خانوادگي و سيستم اخلاقي، آنگونه که آن مرد پليد و دروغ پرداز نشان مي دهد در برابر ديدگان پيامبر و همسايگي او- عمل کند، و آنچنان باشد؟ آيا مي توان چنين چيزي را تصور کرد؟

خداي گواه است که هرگز...، واقعيت اين است که دجالان و دروغ پردازان، دروغ مي بافند و تهمت مي زنند و شايعه مي پراکنند. آري او همان انسان والايي است که پيامبر راستگو و امين او را معرفي مي کند.

براستي آيا وجدان شما خواننده ي گرامي آن دروغ رسوايي را که اين مردک رذل- که خداي دهانش را درهم شکند- به امير مومنان نسبت مي دهد که گويي او دخت سرفراز پيامبر و پاره ي تن او را مشت مي زد، آيا اين نسبت ناروا را وجدانت مي پذيرد؟ در حالي که امير مومنان همان انسان والايي است که همواره در انديشه و رفتار و گفتار گام بر جاي پاي پيامبر مي نهاد و گوش او از سخنان جاودانه ي پيامبر سرشار و لبريز بود که خطاب به


بانوي بانوان مي فرمود:

ان الله يغضب لغضبک و يرضي لرضاک.

فاطمه جان! خداي به خشم تو خشمگين مي گردد و به خشنودي تو خشنود.

و نيز اين بيان روح بخش آن حضرت در گوش جان امير مومنان طنين افکن بود که پيامبر دست «فاطمه» را مي گرفت و مي فرمود:

من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها، فهي بضعة مني، هي قلبي روحي التي بين جنبي فمن آذاها فقد آذاني. [4] .

هان! هر کس اين بانوي سرفراز را مي شناسد که مي شناسد و هر کس نمي شناسد بداند که او، پاره ي تن، و روح من است. از اين رو هر که او را بيازارد مرا آزرده است.

و مي فرمود:

فاطمة بضعة مني يريبني مارابها و يوذيني ما آذاها. [5] .

فاطمه پاره ي تن من است، آنچه او را ناراحت کند، مرا ناراحت مي سازد و آنکه او را بيازارد، مرا آزرده است.

و مي فرمود که:

فاطمة بضعة مني،فمن اغضبها فقد اغضبني. [6] .

فاطمه پاره ي تن من است،از اين رو هر کس او را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است.


و مي فرمود:

فاطمة بضعة مني، يقبضني ما يقبضها و يبسطني ما يبسطها. [7] .

فاطمه پاره ي تن من است، آنچه او را افسرده سازد مرا افسرده مي سازد و آنچه او را شادمان گرداند، مرا شادمان ساخته است.


پاورقي

[1] تاريخ خطيب بغدادي، ج 11 ص 171.

[2] کنز العمال، ج 6، ص 153.

[3] مسند احمد، ج 5، ص 26.

[4] نورالابصار، ص 49 الفصول المهمة،ص 150.

[5] مستد احمد، ج 4، ص 328 خصائص نسائي، ص 35.

[6] خصائص نسايي، ص 35 صحيح بخاري، ج 5، ص 12 و 29.

[7] مسنداحمد،ج 4، ص 323 الصواعق، ص 113.