بازگشت

و آنگاه فروغ هدايت تولد يافت!




اتاق از نور لبريز شد، بلکه شايسته بود همه ي دنيا از نور لبريز گردد! زيرا به استقبال بزرگترين فرزندان آدم مي رود. به روايت سهيلي، امّ عثمان ثقفي گويد:

«من در ولادت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله حضور داشتم. خانه لبريز از نور بود و ستارگان را ديدم که نزديک شده اند، چنانکه گويي بر زمين سقوط مي کنند!»


ولد الهدي فالکائنات ضياء

و فم الزمان تبسم و ثناء...


يوم يتيه علي الزمان صباحه

و مسائه بمحمد و ضياء


و الآي تتري والخوارق جمة

جبريل رواح بها غداء


«هدايت، زاده شد و به همه ي کائنات روشني بخشيد، و زمان لبخند مي زند و ثنا مي خواند.

روزي که بامداد و شامگاهش با محمّد صلي اللَّه عليه و آله پرتوافکن است.

نشانه هاي (غيبي) مشهود است و معجزات يکي پس از ديگري مي رسد و جبرئيل صبح و شام آن را فرود مي آورد».

مکّه سراسر، براي ميلاد رهنماي بزرگ بشر، جشن شادماني گرفت. درود و سلام و برکت خدا بر او باد! عبدالمطّلب، جدّ اين نوزاد او را محمّد ناميد! ميلاد آن گرامي سر سلامتي يا تسليتي بود براي مادرش آمنه که با مرگ همسر عزيزش اندوهگين بود. و هر چه مهر و محبّت داشت نثار اين فرزند عزيز مي کرد، امّا ياد و خاطره ي عبداللَّه با گذشت سال ها فراموشش نمي شد و هر لحظه غم او را تازه تر مي کرد. بر آن شد که به زيارت قبرش بشتابد و دردهاي درون را تخفيف دهد.

مادر در حالي که پاره ي جگر خود و عبداللَّه را همراهي مي کرد، راهيِ يثرب شد و در خانه ي دايي هاي شوهرش يک ماه به سر برد. پس از ديدار قبر عبداللَّه، با يکي از قافله ها عازم مکّه گرديد، همين که قافله به «ابواء» رسيد توفاني سخت ورزيد و حرکت قافله را به تاخير انداخت؛ در اين ايام آمنه بيمار شد؛ بدانگونه که توان حرکت نداشت. بيماري شدّت گرفت تا جان به جان آفرين تسليم کرد و محمّد صلي اللَّه عليه و آله که با مادر وداع مي کرد، ناظر


در گذشت آن مهربان بود و مي گفت:

«کلّ حيّ ميّت و کلّ جديد بال و کلّ کبير يفني».

«هر زنده اي مي ميرد و هر نويي کهنه مي شود و هر بزرگي روزي رهسپار نابودي مي گردد.»

آن پيکر پاک در ابواء به خاک سپرده شد و دشت و بيابان را در وحشت فروبرد و کودک عزيز- که سلام و درود خدا بر او باد- با قلبي شکسته و دلي پر غصّه راهيِ مکّه شد. چه سخت است فراق عزيزان بر قلب هاي مهربان و حسّاس! ياد مادر از دست رفته و آثار عميق هجرانش، همپاي زمان قلب مصطفي صلي اللَّه عليه و آله را مي فشرد و از ديدگانش اشک مي باريد.

بيش از چهل سال گذشت و پيامبر همچنان در انديشه ي هجران مادر بود و از خداوند خواست که براي زيارت قلب مادر، او را اذن دهد تا در آنجا اشک بريزد و ياران نيز گريه کنند.

عبداللَّه بن مسعود گويد:

«پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حرکت کرد و ما آن حضرت را همراهي مي کرديم، همين که به قبرستان رسيديم، ما را فرمود بنشينيم و خود در ميان قبرها راه مي رفت تا به قبر مادر رسيد، نشست و با وي راز طولاني گفت، سپس صدا به گريه بلند کرد و ما نيز با گريه ي آن حضرت گريستيم! آنگاه پيامبر به سوي ما آمد و در اين حال عمر بن خطاب با آن حضرت روبرو شد و گفت: اي پيامبر خدا، از چه گريستيد و ياران را به گريه آورديد؟ پيامبر دست او را گرفت و با اشاره به ما فرمود: گريه ي ما شما را بي تاب کرد؟! گفتيم: آري، يا رسول اللَّه! اين جمله را سه بار تکرار کرد و سپس فرمود: قبري که من با آن راز مي گفتم قبر مادرم آمنه بنت وهب بود و من از پروردگار اجازه خواستم که زيارتش کنم و او به من اجازه داد.» [1] .

آري، اين بانوي بزرگ آمنه مادر مصطفي صلي اللَّه عليه و آله است. بانوي پاک و گرانقدري که از


حسب و نسب و نژاد شريف و معدن پاک مايه گرفته بود و خدايش برگزيد تا مادر سيد المرسلين باشد و مکّه و بزرگانش گواهي دادند که به او فضل و عنايت آفريدگار جهان نايل آمد و خدا خواست که نام و تاريخ و سيره ي او طي قرن ها جاودانه بماند و برتري و جايگاه رفيع اين بزرگ زن و محبّت پيامبر خدا را نسبت به او و نيز مهر و محبّت آن مادر را نسبت به رسول خدا نسل ها و عصرها بازگو کنند.

آري اين مادر مهربان و با فضيلت، با کرامت زيست و به جوار حق بارِ سفر بست و ياد عطرآگينش بر جاي ماند تا تاريخ هر عصر، نسل به نسل آن را بازگو کند.

يکي از شعرا در مدح آمنه مي گويد:


اللَّه شاءک أن تکوني فينا

أماً لخير المرسلين حنونا


فاختارک المولي لحمل أمانة

فخلقت آمنةً و وضعت أمينا


للَّه احشاء توسد أحمد

جنباتها فحنت عليه جنينا


للَّه أصلابِ تقلب أحمد

فيها فسادت أظهراً و بطونا


يا من کسوتِ الدهرَ أشرف حلّة

و جعلت درّة تاجه الإثنينا


جهلوا مقامک حين قالوا قولة

و لقد أساءوا في النبي ظنونا


ترجوه أمته و تيأس أمه؟

حاشاه و هو ببرّها يوصينا


و لوسف يرضيه الإله فهل تري

يرضي لآمنة تذوق الهونا؟


اللَّه أعلم حيث يجعل دينه

و لقد رضينا دين ابنک دينا


إن کان أشرف بقعة تلک التي

أضحي بها خير الأنام دفينا


فلکونها ضمت عظام المصطفي

لکن ببطنک کونت تکوينا


يا أم خير المرسلين و جدّة الزه

راء أمطرک الحيا هتونا


سعدت بک الابواء حين نزلتها

فتعطّرت ذکراً و طابت طينا


يا من له الخلق العظيم سجيّة

والعفو الکلام و هيبة تعرونا


أعطاک ربّک رتبة لم يعطها

عيسي و لا موسي و لا هارونا





يا ربّ صلّ علي النبيّ و آله

ما قام حادي أو تلا تالينا


«خداوند خواست که در ميان ما براي بهترين پيامبران مادر باشي.

از اينرو، براي حملِ آن بارِ امانت تو را برگزيد؛ آمنه را آفريد که امين را بزايد.

آن رحم هاي پاک که احمد صلي اللَّه عليه و آله را پروراندند و بر او مهر و عطوفت ورزيدند.

و نيز آن اصلاب با کرامت احمد صلي اللَّه عليه و آله را منتقل کردند، آيتي از خدا بودند و بدينسان بر ديگر صلب ها و رحم ها برتري يافتند.

اي بانويي که روزگار را بهترين جامه پوشاندي و بر تاج آن مرواريد درخشان بودي.

مقامت را نشناختند که سخن ناروا گفتند و به پيامبر گمان بد بردند.

آيا امّت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چشم اميد بندند امّا مادرش نوميد گردد؟! حاشا! که او به مهر مادرش ما را توصيه فرمود.

خداوند خشنودش سازد، آيا باور کردني است که آمنه در عذاب باشد؟!

خدا بهتر مي داند دين خود را کجا نهد، ما دين فرزندت احمد صلي اللَّه عليه و آله را پذيرفتيم.

اگر آنجا که بهترين خلق مدفون است (قبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) به خاطر در بر گرفتن استخوان هاي مصطفي صلي اللَّه عليه و آله، بهترين سرزمين ها به شمار مي آيد.

چگونه رحمِ تو جايي که آن بزرگوار شکل گرفت شرافت ندارد؟! (بنابراين بايد رَحِم تو شرافت بيشتري داشته باشد!).

اي مادر سيد المرسلين صلي اللَّه عليه و آله اي جدّه ي زهرا عليهالسلام، شرم و آزرم پياپي از سيمايت مي باريد.

«ابواء» (سرزميني که مدفن آمنه است) با فرود آمدنت در آنجا، سعادتمند شد. يادش عطرآگين و خاکش پاکيزه گرديد.

اي آنکه داراي خُلق عظيم و سجاياي خسته بودي! اميدواران چشم به عفو و گذشت تو دوخته اند.

اي رسول خدا معذرت مي خواهيم که حياي ما و هيبت تو مانع سخن است.

خدايت رتبه اي داده که به عيسي و موسي و هارون نداده است!

اي آفريدگار، بر پيامبر و خاندانش درود فرست تا زماني که آوازه گري يا سخن سرايي وجود دارد.»



پاورقي

[1] الحاکم، ج 2، ص 336، روايت صحيح است و بُرَيده نيز آن را به سند ديگر آورده، ج 1، ص 376 و ذهبي نيز نقل کرده و اصل حديث از صحيح مسلم، ج 2، ص 671 مي باشد.