بازگشت

خطابه ي آتشين و كوبنده ي زهرا در مسجد پيامبر




امام ابوالفضل، احمد بن طاهر در کتاب بلاغات النساء روايت کرده است که: چون ابوبکر تصميم گرفت تا دست فاطمه، دختر رسول خدا را از فدک کوتاه سازد، وقتي اين خبر به فاطمه رسيد، چادر بر سر بپوشيد و در ميان گروهي از بانوان نزديک و خويشاوند خود، در حاليکه از شدت اضطراب، پاهاي مبارکش در دامن جامه مي پيچد، براه افتاد و همچون رسول خدا گام برمي داشت، تا به مجلس ابابکر که در ميان گروهي از مهاجران و انصار نشسته بود، وارد شد. و در پشت پرده اي که با احترام او کشيده شد، بنشست و چنان ناله از دل دردمند برآورد که مردم از شنيدن آن، به ضجه و زاري درآمدند و مجلس به اضطراب افتاد. پس از آن، اندکي درنگ کرد، تا مردم آرام گرديدند. آنگاه، حمد و ثناي حضرت باري به جاي آورد و بر رسول خدا صلوات و درود فرستاد. بار ديگر، مسلمانان از شنيدن نام پيامبر،به گريه شدند و چون از گريستن باز آمدند، به سخن خويش بازگشت و چنين گفت:

خداي را، بر انعامش مي ستايم و بر الهامش سپاس مي دارم و بر مراحمش ثنا مي گويم، سپاس بر همه ي نعمتها و موهبت هاي گوناگون که عطا کرده و کمک ها که زمان تا زمان برسانيده، سپاسي از مرز شماره افزون و از حد پاداش و جزا بيرون و از دسترس ادراک و هوش آدمي والاتر. خلايق را به خاطر آنکه نعمت هاشان از خوان کرم پياپي رسد، به شکرگزاري خود فراخوانده و خويشتن را در برابر انبوه نعم، پذيراي ستايش ايشان قرار داده است.

گواهي مي دهم که خدايي جز خداوند نيست، اعتراف مي کنم که: «لا اله الا اللَّه»، کلمه اي بس ارجمند که اخلاص را تاويل آن کرد و دلها را متضمن


مفهوم آن نمود و معني آن را در انديشه ها روشن ساخت. خداوندي که ديده ها را توانايي ديدار او نباشد و زبانها را وصف ذاتش ممکن نه و به چگونگي وجود اقدسش اوهام را دست نيست، اشياء را به قدرت خود از هيچ آفريد و آنها را بي الگويي که در برابر خود نهد، به ساخت و به مشيت خويش وجودشان بخشيد، بي آنکه در اينکار، او را نيازي باشد و يا در صورت بنديشان، وي را سودي تصور گردد. جز آنکه مي خواست، تا حکمت خود تثبيت کند و خلق را بر طاعت و بندگي، هشياري دهد و قدرتش را نمايان ساخته و جهانيان را بعبوديت خويش درآورد و دعوت خود را عزيز و گرامي فرمايد.

آنگاه، در برابر طاعت، ثواب و پاداش و در مقابل معصيت، عقاب و کيفر نهاد، تا بندگان را از نکبت و نقمت دور سازد و به بهشتشان ماوا و آشيانه دهد.

و گواهي مي دهم که: پدرم، محمد، بنده و فرستاده ي اوست که پيش از آنکه رسالتش دهد، برگزيدش و پيش از برگزيدن نامزدش فرمود و پيش از آنکه او را برانگيزد، اختيارش کرد، آن هنگام که هنوز خلايق در پرده ي غيب نهان و در پوششي از هراس در پيچيده و به عدم مطلق قرين بودند. از آن جا که خداي را به سرانجام کارها،آگاهي و به حوادث روزگاران، احاطه و به زمان وقوع مقدرات وقوف بود، او را برانگيخت، تا بفرمان خدا، به جهانيان امام و پيشوا باشد و تا آنکه اجراء حکم خويش را حتمي کند و مقدرات محتوم را انفاذ فرمايد. ديد که امت ها در کيش هاي گونه گون، گروه گروه گشته و بر پيشگاه آتشهاي افروخته ي خويش، در اعتکافند و بر پاي بت هاشان پيشاني بندگي مي سايند و با معرفت و شناسايي حق، به انکارش درآمده اند، پس به نور محمد صلي اللَّه عليه و سلم، تاريکيهاشان را به روشني بدل نمود و عقده هاي ناشناخته از دلهاشان بگشود و غبار تاريکي از پيش ديده هاشان بزدود. او نيز (به امر حق) در ميان مردم، به هدايت و رهنمايي برخاست و از گمراهيشان برهانيد و پس از کوري، بينايشان نمود و به دين استوار، رهبريشان کرد و به راه راستشان دعوت فرمود.

تا آنکه که خداوند او را از روي رافت و رحمت و اختيار و رغبت،


به سوي خود قبض روح نمود، اکنون، محمد از سختي هاي اين جهاني بياسوده و گردا گردش ملائکه ابرار و رضوان پروردگار غفار در طوافند و در جوار رحمت خداوند جبار آرميده است، صلوات بر پدرم که امين وحي و برگزيده ي حق در ميان خلق و پسنديده ي او بود. سلام و رحمت و برکات خداوند بر او باد.

سپس، به جانب اهل مجلس رو کرده گفت:

شما، اي بندگان خدا و اي پرچمداران امر و نهي و حاملين دين و وحي او، شماييد که امين خداوند نسبت به خودتان و مبلغين او نسبت به امت هاي ديگريد، زمامدار حقيقي خدا در ميان شما هست و پيش از اين، با شما، عهد و قراري به عمل آمده و بر حسب آن، کسي که باز مانده و تتمه اي از نبوت است، به سرپرستي بر شما تعيين گرديده، اين، کتاب خداست، کتاب ناطق و قرآن صادق، نور فروزان و پرتو رخشان که بيان آن بصيرت افزا و رازهايش خالي از ابهام و ظواهر آن متجلي و آشکار است، پيروان آن مورد رشگ مردم جهان شده اند و تابعين خود را به بهشت رهنمون است و نيوشيدن سخنانش به نجات و رهايي مي انجاماند، بواسطه ي همين قرآن است که به حجت هاي نوراني خدا و به فرمانهاي تفسير شده و نواميس در پرده و بيان هاي روشنگر و برهان هاي کافي و فضيلت هاي درخواسته و رخصت هاي داده شده و قوانين مکتوب پروردگار، مي توان دست يافت.

خداوند، ايمان را براي تطهير شما از لوث شرک قرار داد و نماز را براي آنکه از کبرتان وارهاند و زکوه را براي پاک ساختن ارواح و نفوس و افزايش روزي و روزه را براي تثبيت اخلاص و حج را براي استحکام کاخ دين و دادگري را براي نزديکي و تاليف دلها و فرمانبرداري از فرمانهاي ما را موجب نظام و انتظام ملت اسلام و امامت و پيشوايي ما را براي امنيت از خطر و بلاي تفرقه و پراکندگي و جهاد را موجب عزت اسلام و ذلت کافران و منافقان و صبر و شکيب را کمکي براي جلب خيرات و امر به معروف و نهي از منکر را براي اصلاح حال عموم و احسان و نيکوکاري نسبت به پدر و مادر را سبب جلوگيري از خشم خدا وصله ارحام را موجب تاخير اجل و طول عمر و قصاص


را براي احترام و حرمت خونها و وفاي به نذر را سبب معرضيت آدمي براي آمرزش حق و کم نفروختن را براي تغيير خوي و عادت کم گذاري از حق ديگران و نهي از ميخوارگي را براي پاکيزه شدن از آلودگيها و دوري از تهمت را مانع لعنت و ترک دزدي را موجب عفت و خويشتن داري مقرر فرمود و براي اخلاص در قبول ربوبيت و پذيرش توحيد محض و محض توحيد، شرک را براي انسان محروم و ناروا ساخت (پس بايد که نسبت به خداوند، آنقدر که شايسته است، رعايت نماييد و تقوي پيش گيريد، مبادا که جز به مسلماني بميريد) «آيه شريفه» و خداي را در آنچه امر فرموده و يا نهي کرده است، اطاعت نماييد که (در ميان بندگان خدا، تنها دانشمندانند که از او هراس دارند) «آيه شريفه».

پس از آن گفت:

اي مردم، بدانيد که من، فاطمه و پدرم، محمد صلي اللَّه عليه و سلم است، دوباره مي گويم و پيش از اين هم گفته ام و آنچه که مي گويم، نادرست نمي گويم و آنچه که مي کنم، خارج از قاعده نيست (شما را پيامبري از ميان خودتان بيامد که از رنجتان، رنجور مي شد و در پرورش و ساخت و ساز شما، سخت کوش و حريص و نسبت به مومنان روف و مهربان بود) «آيه ي کريمه» اگر نسبت او را بنگريد، خواهيد يافت که او، پدر من است نه پدر زنان شما و برادر پسر عم من است، نه مردان شما، چه نسبت افتخارآميزي! رسالت خود را با انذار و اعلام خطر آغاز کرد و راه خود را از پرتگاه مشرکين بگردانيد، بر سر آنان بکوفت و گلوگاهشان را بفشرد و با زبان حکمت و موعظت نيکو، براه خداوندشان دعوت نمود، بتها را درهم فروريخت و سر سروران را منکوب ساخت، تا آنجا که جمعشان پراکنده گرديد و پشت به ميدان نموده، بگريختند، صبح صادق از زير پرده ي شب بدر آمد و چهره ي تابان حق، نقاب برگرفت، حقيقت مطلق و حق محض جلوه گر شد، زمامدار دين در سخن آمد و عربده هاي شياطين در گلو خاموش شد، خار نفاق از سر راه، به يک سو افتاد و گره هاي کور کفر و شقاق از هم بگشود تا آنکه که همصدا با گروهي تا بنده دل و تهي شکم، به کلمه اخلاص لب بگشوديد، در صورتي که شما، خود بر لب گودالي از آتش، مزمزه ي هر نوشنده و


طعمه ي آدم خوران فرصت طلب و آتشگيرانه هر شتابنده و لگدکوب هر رونده بوديد، آب آلوده از گودال جاده ها مي نوشيديد و قوت از برگ درختان مي گرفتيد، خواري و پستي بر شما سايه افکنده بود، بيمناک آن بوديد، که مبادا شما را، به چشم زدني، از ميانه بربايند، پس از اينها همه و همه ي اينها، خداوند شما را بدست پدرم، محمد نجات بخشيد، با آنکه او، خود سخت مبتلي به ددان مردمي صورت و گرگان عرب و سرکشان از اهل کتب بود، هر گاه و بيگاه، که آتش جنگي مي افروختند،خداوند آن را خاموش مي گردانيد (و هر دم که شاخ شيطان از پنهان گاه خود مي دميد و يا اژدهايي از مشرکين دهان مي گشود، برادر خود را در کام آن مي افکند، او نيز، تا به مشت مردانه ي خود، آن را له و نابود نمي کرد و از آب تيغ بران، آتش آن را نمي نشانيد، دست بردار نبود، فرسوده و رنج برده اي در راه حق و سخت کوشي در طريق انجام فرمان خدا بود، خويشاوندي نزديک به رسول او و سروري بر اولياء و دوستداران پروردگار.

همواره دامن کوشش به کمر زده داشت، ناصحي جدي و پندآموزي ساعي بود. در حالي که شما در آن احوال پرمخاطره، در رفاه عيش غنوده و در مامني با يکديگر، به شوخي و مزاح مي گذرانديد به انتظار آنکه حوادث بد روزگار بر سر ما فرود آيد و گوش خوابانده که اخباري از اين گونه، درباره ي ما بشنويد، به کارزار پشت مي کرديد و نبرد را مي گريختيد.

اما همين که خداوند براي پيامبر خود، خانه ي جاويدان انبياء و ماواي هميشگي برگزيدگان خويش را اختيار کرد، دشمني و نفاق پنهان شما آشکار شد و جامه ي دين به کهنگي گراييد، خشم فروخورده ي گمراهان به سخن آمد و گمنام مردمان بي مايه دعوي نبوغ کرد و نازپرورده ي تبهکاران صدا در گلو انداخت و در صحن خانه هايتان به جولان آغاز کرد، شيطان سر خود از سوراخ به در آورد و شما را به سوي خود، آواز داد، ديد که دعوت او را به قبول پاسخ مي گوييد و در او نظر به عزت مي نماييد، از شما خواست که به پاي خيزيد، ديد که، چه سبک برخاستيد، داغتان کرد، ديد که چه آتشين مزاجيد! (و به دنبال اين وسوسه ها) به غصب، داغ بر شتر ديگران نهاديد و بستم، مرکب خود را در نوبت ديگران به آب برديد، با آنکه از عهد و قرار (که پيامبر با شما کرده بود) چيزي نمي گشت و دهانه ي زخم،


سخت گشاده و جسم پاک رسول خدا هنوز به خاک نرفته بود، خود را پيش انداختيد و بهانه کرديد که از بيم بروز فتنه، چنين و چنان کرده ايد (آگاه باشيد که در ميان فتنه فروافتاده ايد و جهنم از هر سو، بر کافران احاطه دارد) «آيه کريمه»اما چنين کارها از شما، دور مي نمود، چه شد که چنين کرديد؟ و کجا زير و زبر مي شويد؟) در حاليکه قرآن کتاب خدا در برابر شماست، مطالب آن هويدا و احکام آن روشن و هدايت هاي آن نوراني و مناهي آن چشمگير و اوامر آن آشکارا و واضح است، با اين همه، آن را پشت سر انداختيد، آيا خواستيد که از آن، روي بگردانيد و يا چيز ديگري را در قبال قرآن يافتيد و بر وفق آن حکم مي دهيد؟! «بدانيد که حکم بر خلاف قرآن» براي ستمکاران نيکو بدلي نيست (و هر کس که جز دين اسلام جويد، هرگز از او نخواهند پذيرفت و در آخرت، از زيانکاران باشد) «آيه شريفه»

(سپس آنقدر درنگ نکرديد که اين مرکب ناآشنا رام گردد و افسار دهد و بفرمان آيد، به آتشگيرانه ها دميديد و اخگرها را افروخته تر ساخته و به نداي شيطان گمراه پاسخ اجابت داديد و انوار فروزان دين را خاموش کرده، سنت هاي پيامبر پاک را لگدمال ساختيد، به بهانه ي گرفتن کف، شير را پنهان، بنوشيديد و براي از پا درآوردن خاندان و فرزندان رسول خدا، به کمين بنشستيد، ما هم، (در برابر اين ستمها) همچون آنکس که دشنه اي در تن و ناوک و نيزه اي در دل فروشده باشد، شکيبايي مي کنيم.)

اينک مي پنداريد که ما را از رسول خدا ارثي نيست، (آيا از حکم جاهليت پيروي مي کنيد؟ با آنکه کيست که حکمش از خداوند، والاتر و برتر باشد، براي آنها که ايمان و اعتقاد دارند) «آيه شريفه».

آيا به حقيقت، از موضوع بي خبريد؟! هرگز! بر شما، چون خورشيد نيمروز، روشن است که من، دختر پيامبرم. آيا شما مسلمانان، از دل رضا مي دهيد که من، در مورد ارث پدرم، شکست خورده و زور بشنوم؟ اي پسر ابوقحافه، آيا در کتاب خدا آمده که تو، از پدرت ارث ببري ولي من، از ارث پدر بي بهره باشم؟!


پشت سر انداخته و از آن دست کشيده ايد؟ مگر خداوند در قرآن نفرموده که: سليمان، از داود ارث برد و در آنجا که داستان يحيي بن زکريا را بازمي گويد، فرمود: زکريا گفت: «پروردگارا، مرا فرزندي ده که از من و از خاندان يعقوب، ارث برد» و نيز گويد: «در قانون خدا، خويشاوندان نسبي، برخي شان بر برخي ديگر، با ارث، اولويت دارند.» و بازفرمايد: «خداوند درباره ي فرزندانتان سفارش مي کند که هر پسري را از ارث، همچون دو دختر بهره باشد.» و نيز گويد: «دستور داده شده که چون يکي از شما را مرگ فرارسد، اگر مالي از خود به جاي نهد، براي والدين و خويشاوندان، به نيکويي وصيت نمايد که اين کار، شايسته ي پرهيزگاران است.» حال، پنداشته ايد که مرا از مال پدر، بهره و ارثي نيست؟ مگر خداوند شما را به آيه اي از قرآن، مخصوص کرده وپدرم را از حکم آن خارج ساخته و مشمول آن ننمودهاست؟ يا آنکه مي گوييد: اهل دو مذهب از يکديگر ارث نمي برند و من و پدرم يک مذهب نداريم؟ يا آنکه شما، خود را از پدرم و پسر عمم به احکام خاص و عام قرآن، آگاه تر مي دانيد؟

حال که چنين است، بگيريد آن را، همچون مرکبي مهار کرده و جهاز برنهاده و از آن خويشتن نماييد اما روز حشري هم هست و باتو رو در رو خواهد گرديد که خداوند چه خوش داوري است و محمد چه نيکو مدعي و دادخواهي و رستاخيز، چه نيکو ميعادگاهي. (در آن زمان است که تباهکاران، زيان کنند و ديگر پشيماني، سودتان نبخشد و هر خبري را قرار گاهي است، بزودي خواهيد دانست، آن کس را که عذاب رسواکننده فروگيرد و شکنجه ي پاينده براندرونش ريزد.) «آيه کريمه»

(پس از آن، به گوشه ي چشم در انصار نگريست و گفت:

اي گروه جوانمردان، و اي بازوان تواناي ملت و اي عهده داران حضانت اسلام، اين ناديده گرفتن حق من از سوي شما چه معني دارد؟ و اين تغافل در دادخواهي از من چرا؟ مگر پدرم، رسول خدا نفرمود: «حق هر کس را در رعايت از فرزندانش، ملحوظ داريد»؟ با چه شتابي، و چه زود چنين شديد و با چه عجله اي، از من دست کشيديد!، با آنکه شما را


توانايي آن هست که مرا در اينکار، ياري دهيد و در آنچه در طلبش سخت مي کوشم، ياوري نماييد. شايد فکر مي کنيد که محمد مرده است، (آري) فاجعه اي سخت سهمگين بود که بر همه جا غبار غم پاشيد، فقداني که هرگز پرنمي شود و شکافي که هرگز جبران نخواهد گشت، با غيبت او، پهنه ي گيتي به سياهي نشست و در مصيبت او، اختران آسمان نقاب کسوف بر چهره کشيدند، اميدها در نوميدي نابود گرديد و کوهها از هم فروريختند، حريم ها از ميان رفت و حرمت ها تابه شد، (آري) که مرگ او، همان بلاي بزرگ و آن مصيبت عظمي بود که بر ما فرود آمد که هيچ فاجعه اي به پايه ي آن نرسد، ليکن پيش از اين، قرآن، کتاب خدا، جل شانه ي، آن را به صراحت ياد کرده و پيش بيني نموده بود، آيات آن را در ايوان خانه هاتان، شبها و روزها، به الحان مختلف و به تلاوت و خوانندگي، قرائت مي نموديد و پيش از او، انبياء سلف نيز، با آن روبرو گرديده بودند، «مرگ» سرنوشتي محتوم و حکمي قاطع (و محمد، جز پيامبر نيست که پيش از وي، پيامبران آمده و در گذشته اند، پس اگر بميرد و يا کشته شود، باز پس مي گرديد؟ و هر کس که باز پس گرديد، هرگز خداي را زياني نرساند و ليکن سپاسداران را، خداوند پاداش و جزا خواهد داد.) «آيه شريفه»

اي پسران برومند قيله [1] آيا دلتان رضا مي دهد که مرا در مورد ارثيه پدرم، بکوبند و خرد کنند؟ در حالي که شما، چشم در چشم من داريد و صداي مرا مي شنويد، گردهم جمع مي شويد و انجمن و اجتماعتان هست، فرياد دادخواهي مرا استماع مي کنيد و از حال و کار من، همه ي شما آگاهيد، براي ياري من، شما را عده و عده فراوان است، ساز و برگتان هست، سلاح و سپر داريد، التماس من بگوش شما مي رسد ولي جوابم نمي گوييد وناله ي


استغاثه ام را مي شنويد و با اين حال، بداد من نمي رسيد، شما که برزمندگي معروف و به خير و صلاح مشهوريد، شما، همان برگزيدگان منتخب و منتخبان برگزيده ايد که با قبايل عرب، کارزاها کرديد، رنجها و زحمتها بر خود نهاديد، با امت ها شاخ در شاخ افکنديد و با ددصفتان پست نبردها نموديد، تا شما به کاري اقدام نمي کرديد، ما هم اقدام نمي نموديم و شما نيز، به دستور ما گردن مي نهاديد، تا آنکه به وجود ما، آسياي اسلام به گردش آمد و شير در پستان روزگار آمده گرديد، نعره شرک در گلو خفه شد و فوران گناه بيارميد، آتش کفر بيسفرد و دعوت به هرج و مرج و بي نظمي متوقف ماند و دين، نظام و انتظام پذيرفت، اکنون چه شده که پس از آن احوال، باز بسر گرداني دچار آمده ايد و پس از آن هويدايي، به پنهان کاري پرداخته ايد و بعد از آن همه کوشش و تلاش، به عقب باز پس گراييده و بالاخره پس از ايمان و عقيدت، مشرک و بي دين گرديده ايد؟؟

(چرا با آنها که پيمانهاي خويشتن بکشستند و در راندن پيامبر پافشاري نمودند،نبرد نمي کنيد؟ اينها که در آغاز، از خود شما شروع نموده اند، آيا از ايشان مي هراسيد؟ با آنکه سزاوارتر است که از خداوند هراس نماييد، اگر به واقع، ايمان آورده ايد). «آيه شريفه»

آگاه باشيد، مي بينمتان که بي وقفه، سر براه پستي و انحطاط نهاده ايد و آن کس را که بايد، قبض و بسط امور جامعه را در دست گيرد، از زعامت و منصبش دور نموده ايد، مي بنيم که با آسايش خلوت گزيده ايد و پس از تنگي ها که در معيشت داشتيد، براحت و گشايش افتاده ايد، از آنچه که در درون خود ذخيره نموده بوديد تهي شده و آنچه را که بگوارايي خورده بوديد، باز گردانده ايد.) (چه باک اگر شما و هر آنکس که در زمين مي زيد، همگي کافر گردند که خدانند بي نياز و ستوده است.) «آيه کريمه» آگاه باشيد که من، آنچه گفتم، با توجه و آگاهي کامل به رسوايي ها و سست


عنصري هايي است که شما را فروگرفته و نيرنگها و فريب کاريهايي است که دلهاتان احساس مي کنند. اما اين ها که گفتم، جوش درون و رزاهايي بود که در سينه داشتم، زهري از دردهاي دل آزرده بود که بيرون ريختم و براهيني بود که ارائه نمودم.

(ليکن، اکنون که کاري از پيش نمي رود) بگيريد اين شتر مغصوب را و از پشت آن سواري بريد. اما بدانيد که اين مرکب را، پشت، مجروح و پاي، فرسوده است، آن را ننگي است که تا ابد بر دامانتان خواهد نشست. بر آن، داغ خشم و غضب پروردگار و ننگ جاويد خورده، و از پي خود، آتشي دارد که در دلها زبانه خواهد زد. (شگفتا) آيا در پيش چشم خداوند دست به چنين اعمال آلوديد؟! اما (بزودي، ستمکاران در خواهند يافت که به کجا زير و زبر شده اند.) «آيه شريفه» و من، دختر همان کسم که اعلام خطرتان مي نمود و از عذابتان مي ترسانيد، من نيز، روياروي خود، عذابي سهمگين براي شما احساس مي کنم. حال، هر چه مي خواهيد بکنيد، ما هم، آنچه که بايد، انجام خواهيم داد، شما منتظر باشيد که ما نيز انتظار مي داريم. [2] .


معروف است که حضرت زهرا رضي اللَّه عنها، صاحب روحيه اي قوي بود، بر ملک سخن فرمانروايي داشت و در کمال فصاحت و بلاغت سخن مي گفت: چون بر کرسي خطابه، جلوس مي کرد، دلها و جان ها را، در اهتزار مي آورد. همين سخناني که وي در حضور گروهي از مهاجران و انصار ايراد کرد، خود نشانه اي از حضور ذهن و قدرت خطابه اوست که بدون آمادگي از پيش، چنان نيرومندانه سخن گفت.


گرچه از او، اشعار زيادي نقل نشده است، اما آنچه که به او نسبت مي دهند، از سبکي روشن و خالي از تکلف و تعسف حکايت مي کند.

گويند: فاطمه، پس از رحلت پدرش، رسول خدا صلي اللَّه عليه و سلم، يکروز که به زيارت پاکش رفته بود، ساعتي در آنجا توقف کرد و بسيار بگريست و اين ابيات را انشاء نمود:


قل للمغيب تحت اطباق الثري

ان کنت تسمع صرختي و ندائيا


صبت علي مصائب لو انها

صبت علي الايام عدن لياليا


قد کنت ذات حمي بظل محمد

لا اغتشي ضيما و کان جماليا





فاليوم اخشع للذليل و اتقي

ضيمي و ادفع ظالمي بر دائيا


فاذا بکت قمريه في ليلها

شجنا علي غصن بکيت صباحيا


فلا جعلن الحزن بعدک مونتي

و لا جعلن الدمع فيک و شاحيا


ماذا علي من شم تربت احمد

ان لا يشم مدي الزمان غواليا


يعني: «بگوي آن کس را که رخ در نقاب خاک نهان کرده، که اگر ناله و فغان مرا،مي شنوي، (پس بدان) که آنقدر بر جانم بلا و اندوه ريخته که اگر بر روزها فرودآيد، هم چون شبهاي تار شوند.

آري گذشت آن زمان که در سايه ي محمد، که زيبايي و شکوه زندگيم بود، از


هر تعرض مصون بودم و از ستمگرانم انديشه اي نبود.

اما امروز، بايد که به فرومايه اي کرنش کنم و بدين وسيله، خويشتن از ستم نگاهدارم (که ستمگر از بس بحريم من نزديک شده)، بايد که با گوشه ي عبا او را از خويشتن برانم.

اگر قمريان شب هنگام، بر شاخسار گريه و ناله ي اندوه سر مي دهند، من، هر بامداد نيز، در ناله و گريستنم.

(پدر جان) پس از تو، ديگر حزن و اندوه، مايه ي زندگي من شده و در سوک تو، ديگر سرشک غم زيب (دامان) من گرديده است.

سزاست آن کس که عطر مرقد محمد را تنفس کرده کحه ديگر، مشگ و عنبر نبويد و اين ها را به چيزي نشمارد.»

و نيز به هنگام مرگ پدر، اين ابيات را بخواند:


قد کنت لي جبلا الوذ بظله

فاليوم تسلمني لاجرد ضاحي


قد کنت جارحمي ما عشت لي

و اليوم بعدک من يريش جناحي





و اغض من طرفي و اعلم انه

قدمات خير فوارسي و سلاحي


حضرت منيته فاسلمني العزا

و تمکنت ريب المنون جراحي


يعني: «وجود تو، براي من هم چون کوهي بود که در سايه ي آن آرامم بود، اما اکنون، مرا در آفتاب سوزان، تنها رها ساخته اي.

تا تو بودي، در سايه ي حمايتت بودم اما امروز که تو رفته اي، ديگر چه کسي بال و پرم را نوازش و نيروي پرواز خواهد داد؟

(اينک) سختي ها را به دوش جان مي شکم و مي دانم که ديگر والاترين شهسوارانم در گذشته و جنگ افزار از چنگم بيرون شده است.

با مرگ خود، مرا به دست مصيبت ها سپردي و حوادث ناسازگار زمانه مرا شکسته و خرد نموده است.»

و هم چنين اين ابيات را:


قل صبري و بان عني عزائي

بعد فقدي لخاتم الانبياء


يا عيني اسکبي الدمع سحا

و يک لا تبخلي بفيض الدماء


يا رسول الا له يا خيره الا

ه و کهف الايتام و الضعفاء


قد بکتک الجبال و الوحش و الط

يرکذا الارض بعد سح السماء


و بکاک الحجون و الرکن و الشمس

سعريا سيدي مع البطحاء


و بکاک الاسلام و اذ صار في النا

س غريبا من سائر الغرباء


لو تري المنبر الذي کنت تعلو

ه علاه الظلام بعد الضياء


يعني: «در مرگ خاتم انبياء، شکيباييم کاهش گرفته و اثر مصيبت و سوک او در من آشکارا شده،

اي ديده، باران اشگ فروبار، مبادا که از سرشک خونين دريغ نمايي.

اي فرستاده ي خدا واي برگزيده ي حق، اي که بي پدران و ضعيفان را پناه بودي، در سوک تو، کوهها و ددان و پرندگان و نيز پهنه ي خاک، از پس زاري آسمان، گريستند.


در مرگ تو، اي سرورم، حجون [3] و رکن و مشعر و زمين بطحاء، همه گريان شدند.

بعد از تو، اسلام همچون غريبان به غربت افتاد و غريبانه گريست.

اگر مي ديدي، منبري را که بر آن، فرازمي شدي، چگونه تاريکيها، بعد از آن همه روشني، بر آن فرودآمده است.»

باري و بالاخره، در فصاحت و بلاغت فاطمه زهرا، جاي هيچ شگفتي نيست که وي، پرورش يافته ي خانه ي نبوت بود و از پدر خود که از همه سخندان تر بود، سخنها شنيده و پس از آن، در خانه ي شوي، طي سالها، به سخنان امام، علي بن ابي طالب که دوست و دشمن در بلاغت او سر اعتراف فرود آورده اند، آشنايي پيدا کرده و به آيات قرآن، چه در نماز و چه در اوقات ديگر، گوش سپرده بود و همانطور که سابقا ياد کرديم، فاطمه در رفتار و سخن گفتن، هم چون پدر خود بود و مردم، از شباهت اين پدر و دختر، با يکديگر سخن مي گفتند، هم چنانکه عايشه ام المومنين گويد: «فاطمه، از همه کس شبيه تر به پيامبر، سخن مي گفت.» و بسياري از روايان موثق نظر عايشه را، تاييد نموده اند.


پاورقي

[1] قيله: نام مادر بزرگ افتخارآميز دو طايفه نيرومند اوس و خزرج در مدينه بوده و حضرت زهرا سلام اللَّه عليها براي تحريک انصار، با اين نامشان خوانده. مترجم.

[2] مولف قسمت هايي از خطبه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها را ذکر ننموده است: ليکن دريغم آمد که چنان سخنان والا را که خودسندي ارجمند است، ناقص گذارم، از اين رو ترجمه کامل آن نوشته شد و بخش هايي که در متن نيامده با اين علامت () مشخص گرديد. و اينک متن کامل عربي خطبه شريفه نيز براي آن دسته از خوانندگان گرامي که بخواهند از آن استفاده کنند، آورده و باز قسمت هايي که در کتاب نبود با همان علامت بالا ممتاز مي نمايد، مترجم.

«في کتاب بلاغات النساء قال الامام ابوالفضل احمد بن طاهر: «لما اجتمع ابوبکر رضي اللَّه عنه علي منع فاطمه بنت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و سلم «فدک» و بلغ ذلک فاطمه، لاثت خمارها علي راسها و اقبلت في لمه من حفدتها تطاذيولها ما تخرم من مشيه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و سلم شيئا، حتي دخلت علي ابي بکر و هو في حشد من المهاجرين والانصار، فنيطت دونها ملائه، ثم انت انه اجهش القوم لها بالبکاء و ارتج المجلس فامهلت حتي سکن نشيج القوم و هدات فورتهم، فافتتحت الکلام بحمداللَّه و الصلوه علي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و سلم، فعادالقوم في بکائهم، فلما امسکوا عادت في کلامها فقالت:

الحمدللَّه علي ما انعم و له الشکر علي ما الهم و الثناء بما قدم، من عموم نعم ابتداها و سبوغ آلاء اسداها و تمام نعم و الاها، جم عن الاحصاء عددها و ناي عن الجزاء امدها و تفاوت عن الادراک ابدها و ندبهم لا ستزادتها بالشکر لا تصالها و استحمد الي الخلايق باجزالها وثني بالندب الي امثالها و اشهدان لا اله الا اللَّه وحده لا شريک له، کلمه جعل الاخلاص تاويلها و ضمن القلوب موصولها و انار في التمفکين معقولها، الممتنع من الابصار رويته و من الالسن صفته و من الاوهام کيفيته، ابتدا الاشياء لا من شيئي کان قبلها و انشاها بلا احتذاء امثله امتثلها، کونها بقدرته و ذراها بمشيته، من غير حاجه منه الي تکوينها و لا فائده له في تصويرها الا تثبيتا لحکمته و تنبيها علي طاعته و اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته و اعزازا لدعوته، ثم جعل الثواب علي طاعته و وضع العقاب علي معصيته، زياده لعباده علي نقمته و حياشه لهم الي جنته و اشهدان ابي محمدا عبده و رسوله، اختاره و انتجبه قبل ان ارسله و سماه قبل ان اجتباه و اصطفاه قبل ان ابتعثه، اذا الخلايق بالغيب مکنونه و بستر الاهاويل مصونه و بنهايه العدم مقرونه، علما من اللَّه تعالي بمال الامور و احاطه بحوادث الدهور و معرفه بمواقع المقدور، ابتعثه اله تعالي اماما لامره و عزيمه علي امضاء حکمه و انفاذا لمقادير حتمه، فرات الامام فرقا في اديانها عکفا علي نيرانها عباده لاوثانها منکره له مع عرفانها، فاناراللَّه تعالي بابي محمد صلي اللَّه عليه و سلم ظلمها و کشف عن التوب بهمها و جلي عن الابصار غممها و قام في الناس بالهدايه و انقذهم من الغوايه و بصرهم من العمايه و هداهم الي الدين القويم و دعاهم الي الصراط المستقيم، ثم قبضه اللَّه اليه قبض رافه و اختيار و رغبته و ايثار، فمحمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم عن تعب هذه الدار في راحه قد حف بملائکه الابرار و رضوان الرب الغفار و مجاوره الملک الجبار، صلي اللَّه علي ابي نبيه و امينه علي وحيه وصفيه و خيرته من الخلق و رضيه و السلام عليه رحمه اللَّه و برکاته. (ثم التفت الي اهل المجلس و قالت):

انتم عباد اللَّه نصب امره و نهيه و حمله دينه و وحيه و امناء اللَّه علي انفسکم و بلغاوه الي الامم و زعيم حق له فيکم و عهد قدمه اليکم و بقيه استخلفها عليکم، کتاب اللَّه الناطق و القرآن الطادق و النور الساطع و الضياء اللامع بينه بصائره، منکشفه سرائره و متجليه ظواهره مغتبط به اشياعه، قائد الي الرضوان اتباعه، مود الي النجاه استماعه، به تنال حج اللَّه المنوره و عزائمه المفسره و محارمه المخدره و بيناته الجاليه و براهينه الکافيه و فضائله المندوبه و رخصه الموهوبه و شرايعه المکتوبه فجعل الايمان تطهيرا لکم من الشرک و الصلوه تنزيها لکم عن الکبر و الزکاه تزکيه للنفس و نماء في الرزق والصيام تثبيتا للاخلاص و الحج تشييدا للدين و العدل تنسيقا للقلوب و طاعتنا نظاما للمله و امامتنا امانا من الفرقه و الجهاد عزا للاسلام و ذلا لاهل الکفر و النفاق و الصبر معونه علي استيجاب الاجر و الامر بالمعروف و النهي عن المنکر مصلحه للعامه و برا بالوالدين وقايه من السخط وصله الارحام منساه في العمر و القصاص حقنا للدماء و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفره و توفيه المکاييل و الموازين تغييرا للبخس و النهي عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس و اجتناب القذف حجابا عن اللعنه و ترک السرقه ايجابا للعفه و حرم اللَّه الشرک اخلاصا له بالربوبيه، (فاتقوا اللَّه حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون) و اطيعوا اللَّه فيما امرکم به و نهاکم عنه (فانما يخشي اللَّه من عباده العلماء) ثم قالت عليهاالسلام: ايها الناس اعلموا اني فاطمه و ابي محمد صلي اللَّه عليه و سلم، اقول عودا و بدء و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل شططا، (لقد جاءکم رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمومنين رووف رحيم). فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابي دون نسائکم و اخا ابن عمي دون رجالکم و لنعم المغري اليه فبلغ الرساله صادعا بالنذاره مائلا عن مدرجه المشرکين ضاربا ثبجهم آخذا بکظمهم داعيا الي سبيل ربه بالحکمه و الموعظه الحسنه، يکسر الاصنام و ينکث الهام، حتي انهزم الجمع و وولوا الدبر حتي تفري الليل عن صبحه و اسفر الحق عن محضه و نطق زعيم الدين و خرست شقايق الشياطين و طاح و شيط النفاق و انحلت عقده الکفر و الشقاق و فهتم بکلمه الاخلاص في نفر من البيض الخماص و کنتم علي شفا حفره من النار مذقه الشارب و نهزه الطامع و قبسه العجلان و موطي ء الاقدام تشربون الطرق و تفتاتون القداذله خاسئين تخافون ان يتخطفکم الناس من حولکم فانقذکم اللَّه تبارک و تعالي بابي محمد صلي اللَّه عليه و سلم، بعد اللتيا و التي و بعد ان مني بهم الرجال و ذوبان العرب و مرده اهل الکتاب (کلما اوقدو انارا للحرب اطفاها اللَّه) (او نجم قرن للشيطان و فغرت فاغره من المشرکين قذف اخاه في لهواتها فلا ينکفي ء حتي يطا صماخها باخمصه و يخمدلهبها بسيفه مکدودا في ذات اللَّه مجتهدا في امر اللَّه قريبا من رسول اللَّه سيدا في اولياء اللَّه مستمرا ناصحا مجدا کادحا و انتم في بلهنيه من العيش و ادعون فاکهون آمنون تتربصون بناالدوائر و تتوکفون الاخبار و تنکصون عند النزال و تفرون عند القتال. فلما اختار اللَّه لنبيه دار انبيائه و ماوي اصفيائه ظهر فيکم حسيکه النفاق و سمل جلباب الدين و نطق کاظم الغاوين و نبغ خامل الاقلين و هدر فنيق المبطلين فخطر في عرصاتکم و اطلع الشيطان راسه من مغرزها تفابکم فالفاکم لدعوته مستجيبين و للعزه فيه ملاحظين، ثم استهضکم فوجدکم خفافا و احمشکم فالفاکم غضابا فوسمتم غير ابلکم و اوردتم غير شربکم هذا و العهد قريب و الکلم رحيب والجرح لما يندمل و الرسول لما يقبر، ابتدارا زعمتم خوف الفتنه (الا في التفنه سقطواوان جهنم لمحيطه بالکافرين) فهيهات منکم؟ و کيف بکم و اني توفکون؟) و کتاب اللَّه بين اظهرکم، اموره و احکامه زاهره و اعلامه باهره و زواجره لائحه و اوامره واضحه قد خلقتموه و راء ظهورکم، ارغبه عنه تدبرون، ام بغيره تحکمون؟ (بئس للظالمين بدلا و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره و من الخاسرين) تم لم تبلثوا الي ريث ان يسکن نفرتها و يسلس قيادهاثم اخذتم تورون و قدتها و تيجون جهرتها و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوي و اطفاء انوارالدين الجلي و اهماد سنن النبي الصفي. تسرون حسوا في ارتغاء و تمشون لاهله و ولده في الخمر و الضراء و نصبر منکم علي مثل حزالمدي و حز السنان في الحشاء) و انتم تزعمون الان ان لا ارث لي (افحکم الجاهليه يبغون و من احسن من اللَّه حکما لقوم يرقنون) افلا تعلمون؟! بلي، قد تجلي لکم کالشمس الضاحيه اني ابنته، ايها المسلمين. أأ غلب علي ارثي؟ يابن ابي قحافه، افي کتاب اللَّه ان ترث اباک و لا ارث ابي؟ لقد جئت شيئا فريا افعلي عمد ترکتم کتاب اللَّه و نبذتموه وراء ظهورکم؟ اذ يقول: (و ورث سليمان داود) و قال فيما اختص من خبر يحيي بن ذکريا عليهماالسلام: (رب هب لي من لدنک وليا يرثني و يرث من ال يعقوب) و قال: (و اولو الارحام بعضهم اولي ببعض في کتاب اللَّه) و قال: (يوصيکم اللَّه في اولادکم للذکر مثل حظ الانثيين) و قال: (ان ترک خيرا الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا علي المتقين) و زعمتم الا حظوه لي و لاارث من ابي و لا رحم بيننا، افخصکم اللَّه بايه اخرج منها ابي صلي اللَّه عليه و سلم ام تقولون اهل ملتين لا يتوارثان؟ اولست اناوابي من اهل مله واحده، ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابي و ابن عمي؟

فدونکها مخطومه مرحوله تلقاک يوم حشرک، فنعم الحکم اللَّه و الزعيم محمد و الموعد القيامه و عند الساعه يخسر المبطلون و لا ينفعکم اذتنومون (لکل نبا مستقر و سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم) (ثم رمت بطرفها نحو الانصار فقالت: يا معشر الفتيه و اعضاد المله و حضنته الاسلام ما هذه الغميزه في حقي و النسه عن ضلامتي؟! اما کان رسول اللَّه ابي يقول: «المرء يحفظ في ولده» سرعان ما احدثتم و عجلان ذا، اهاله و لکم طاقه بما احاول و قوه علي ما اطلب و ازاول. اتقولون مات محمد صلي اللَّه عليه و سلم فخطب جميل استوسع وهيه و استنهر فتقه و انفتق رتقه و اظلمت الارض لغيبته و کسفت النجوم لمصيبته و اکدت الامال و خشعت الجبال و اضيع الحريم و ازيلت الحرمه عند مماته. فتلک و اللَّه النازله الکبري و المصيبه العظمي لامثلها نازله و لا بائقه عاجله اعلن بها کتاب اللَّه جل ثنائه في افيتکم في ممساکم و مصحبکم هتافا و صراخا و تلاوه و الحانا و لقبله ما حل بانبياء اللَّه و رسله، حکم فصل و قضاء حتم (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابکم و من نيقلب علي عقيبه فلن يضراللَّه شيئا و سيحزي اللَّه الشاکرين.) ايها بني قيله، أأ هضتم تراث ابي و انتم بمراي مني و مسمع و منتدي و مجمع، تلسبکم الدعوه و تشملکم الخبره و انتم ذو الالعدد و العده و الاداه و القوه و عندکم السلاح و الجنه توافيکم الدعوه فلا تجيبون و تاتيکم الصرخه فلا تغيثون و انتم موصوفون بالکفاح معروفون بالخير و الصلاح و النخبه التي انتخبت و الخيره التي اختيرت، قاتلتم العرب و تحملتم و الکدو التعب و ناطحتم الامم و کافحتم البهم، لا نبرح او تبرحون نامرکم فتاتمرون حتي اذا دارت بنارحي الاسلام و درحلب الايام و خضعت نعره الشرک و سکنت فوره الافک و خمدت نيران الکفر و هدات دعوه الهرج و استوسق نظام الدين، فاني حرتم بعد البيان و اسرتم بعد الاعلان و نصکتم بعد الاقدام و اشرکتم بعد الايمان. الاتقاتلون قوما نکثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدوواکم اول مره اتخشونهم و اللَّه احق ان تخشوه ان کنتم مومنين.

الاقداري قد اخلدتم الي الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض و خلوتم بالدعه و نجوتم من الضيق بالسعه فمججتم ما وعيتم و دسعتم الذي تسوغتم) فان تکفروا انتم و من في الارض جيمعا فان اللَّه لغني حميد الاوقد قلت ما قلت علي معرفه مني بالخذله التي خامرتکم والغدره التي استشعرتها قلوبکم و لکنها قبضه النفس و بثه الصدر و نقشه الغيظ و تقدمه الحجه.

فدونکها، فاستبقوها دبره الظهر، نقبه الخف، باقيه العار، موسومه بغضب اللَّه و شنار الابد موصوله بناراللَّه الموقده التي تطلع علي الافئده، فبعين اللَّه ما تفعلون و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و انا ابنه نذير لکم بين يدي عذاب شديد فاعملوا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون.

[3] حجون، نام کوهي است در مکه، که رسول خدا، پس از درگذشت ابوطالب، در آنجا مي رفت و در صحاح آمده که حجون جايي که حجون جايي است که قبر ابوطالب در آنجا واقع است. مجمع البحرين.