بازگشت

اشك




دخترم!

چرا با اين شتاب!

گفته ات بودم، که مي مانم،

و به انتظار،

«عرق» هات را ببين!

که بر صورتند،

و دست ها!

خانم!

اينها، «عرق» نباشند،

که رطوبتند!


رطوبت؟!

آري، رطوبت،

رطوبت آب،

آب وضوء!

دخترم!

غروب است،

و تا به مغرب هنوزت وقت باقي است،

تو را چه تعجيل!!

خانم!

وضويم، نه از براي نماز است!

بر آن بودم تا پايتان را بوسه دهم،

پيش خود گفتمي:

بي وضوء نبايد بود!

که اين پاها بر خاک خانه فاطمه- س- بنشسته اند!

دخترم!

شنيدم،

که عرشيان،

کنون، تو را «مرحبا» گفتند!

آفرينت باد!

خانم!

حرف هاي پدرم را،

هميشه آوازه ي گوش دارم!

از آن روزي که حرف هاش همه حرف هاي خوب خداست!


او مرا آموخت،

و من نيز، آموخته ام!

که چشمانم به چشمان آنکه با او به سخن باشم،

دوخته مدارم!

و من نيز همين موعظت را چون ديگرها، به کارش بسته ام، و خواهمش بست!

اما، امروزش بکار نمي بندم!

و بر مي دوزم بر چشمان شما،

و چرا نه!

که اين «چشمان»، فاطمه- س- را ديده است!

اي واي!

خانم!

گذشت با شماست،

مي دانم، نبايست «نامش» را مي بردمي،

آه! چه حسرتبار است، و پراندوه، اشک هاتان!

دخترم!

آنچنان کز برگ «گل»،

«عطر» و «گلاب» آيد برون،

تا که «نامش» مي برند،

از ديده «آب» آيد برون!

«رشته» الفت بود،

در بين «ما»،


کز قعر «چاه»،

کي بدون «رشته»،

«آب» بي حساب، آيد برون؟

تا نسوزد «دل»،

نريزد «اشک» و «خون»،

از «ديده» ها،

«آتشي» بايد،

که «خوناب» کباب،

آيد برون!

گر نباشد «مهر» او،

دل را نباشد «ارزشي»،

برگ بي «حاصل» شود گل،

چون «گلاب» آيد برون! [1] .

گذشته از اين دخترم!

تو را به گوش نامده است که: همه چيز «زنده» است از آب!

آري شنيده ام!

دخترم!

يکي از آن «چيز» ها «دل» باشد،

که آن نيز بي «آب» زنده نتواند بودن،

و آبش، همين «اشک»!

دل، بي «اشک» خواهد مرد،

آنسان که تن، بي «آب»!


«بوته» اي را، اگرش آب ندهند،

مي خشکد،

و خواهد مرد!

و ديگرش نه سايه اي،

و نه ثمري،

و نه سبزي، و نه طراوتيش،

بايدش بريد!

و به آتشش بايد برد!

که «هيزم» خواهد بودن!

آري دخترم!

مايه ي «حيات» است، اين «اشک»!

و ديگر آنکه با آمدنش،

چه «راحت» کنده خواهد شدن،

اين دل چسبيده،

چسبيده به اين عفن بار منجلاب دنياوي!

نديده اي «بوته» ها را،

که سخت «ريشه» هاشان در زمين آويخته است،

و جدايي شان کم امکان،

نخست آبشان مي دهند،

و آنگاه، چه «راحت» جدا خواهند شدن!



پاورقي

[1] حسان.