بازگشت

خانه ي زهرا




در حديث سليم بن قيس است، آنگاه که مردم با ابابکر بيعت کردند اميرالمؤمنين-عليه السلام- مخالفت نمود و با او بني هاشم و جماعتي از صحابه در اين مخالفت همراه بودند، لذا در مسجد حاضر نشدند. عمر به ابي بکر گفت: شخصي را به سوي علي- عليه السلام- بفرست، او بايد بيعت کند و ما دست بردار نيستيم. پس ابوبکر به سوي علي- عليه السلام- پيام فرستاد که خليفه رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- را اجابت کن.

اباالحسن علي- عليه السلام- خلافت غير خودش را انکار فرمود. فرستاده ي ابابکر اين خبر را به او رساند. دو مرتبه براي علي- عليه السلام- پيام فرستاد که اميرالمؤمنين! را اجابت کن. آن حضرت- عليه السلام- فرمودند: سبحان اللَّه، چيزي از عهد و پيمان نگذشته است که فراموش مي شود، آيا ابوبکر مطلع نيست که نام اميرالمؤمنين در شأن من است و کسي جز من صلاحيت آن را ندارد. و بتحقيق که پيامبر- صلّي اللَّه عليه و آله- به اين مطلب امر فرمود (او از هفت نفري بود) که همگي بر من به عنوان اميرمؤمنان سلام کردند تا اين که او و عمر، رفيقش از بين هفت نفر از پيامبر- صلّي اللَّه عليه و آله- سؤال کردند آيا اين لقب از جانب خدا، يا از جانب رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- است؟ پس پيامبر- صلّي اللَّه عليه و آله- به آن دو فهماند به اين که امر و دستور خداست که


علي- عليه السلام- اميرالمؤمنين و سيدالمسلمين است. خداوند روز قيامت او را بر صراط مي نشاند و دوستان خدا را داخل بهشت و دشمنان او را به جهنم وارد مي کند. وقتي اين مطلب را فرستاده ي ابابکر به او رساند، او ساکت شد.

پس عمر اصرار کرد که کسي را به سوي علي- عليه السلام- روانه کند. قنفذ را- که يکي از فرزندان کعب بن عدي و از آزاد شده ها بود- با جمعيتي فرستاد [1] . آنها به خانه ي اميرالمؤمنين- عليه السلام- آمدند، حضرت به آنها اجازه ورود نداد. آن گروه برگشتند ولي قنفذ بر در خانه ايستاد. عمر وقتي از آن گروه شنيد که اجازه ورود به آنها داده نشده، عصباني شد. و به اينها دستور حمل هيزم داد تا به در خانه آن حضرت گذاشتند که اگر حضرت- عليه السلام- براي بيعت با ابابکر از خانه خارج نشود خانه را با کسي که در آن است به آتش بکشند، عمر بر در خانه ايستاد و با صداي بلند فرياد زد (که علي و فاطمه- سلام اللَّه عليهما- شنيدند) اي علي! براي بيعت بيرون بيا و الا آتش را بر تو مي افروزم و شعله ورش مي کنم.


فاطمه- سلام اللَّه عليها- صدا زد، چيست براي ما و براي تو؟

علي- عليه السلام- امتناع نمود از اين که بيرون بيايد و يا در را به روي آنان بگشايد. عمر وقتي مواجه با امتناع اميرالمؤمنين- عليه السلام- شد، هيزمها را آتش زد [2] . و در را عقب زد، دختر رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- پشت در بود و مانع ورود عمر به خانه مي شد، عمر لگد به در زد و فاطمه- سلام اللَّه عليها- را به ديوار چسباند (او بين در و ديوار قرار گرفت) و از روي نقاب سيلي بر رخسار زهرا- سلام اللَّه عليها- زد تا اين که گوشواره او کنده شد و با تازيانه به دست او زد، پس فاطمه- سلام اللَّه عليها- با گريه و زاري پدرش را خواند و بلند گريه کرد.

عمر مي گويد: وقتي فرياد بلند فاطمه- سلام اللَّه عليها- را شنيدم نزديک بود نرمي اختيار نموده و برگردم اما به ياد آوردم مکر محمد و خونهاي پهلوانان عرب را که به دست علي ريخته شده


بود، پس بار دوم در را به طرف ديوار- که زهرا در پشت آن در بود- فشار دادم و در نتيجه فرياد «يا ابتاه» فاطمه بلند شد و گفت: اي پدر با حبيبه و دختر تو چنين رفتار مي شود و فضه خادمش را استغاثه نمود و گفت: طفلي که در رحم داشتم کشته شد.

اميرالمؤمنين- عليه السلام- بيرون آمد و جامه ي نرمي را بر فاطمه- سلام اللَّه عليها- افکنده و طفل شش ماهه اي که آن حضرت- سلام اللَّه عليها- در رحم داشت، سقط شد؛ [3] کودکي که رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- او را محسن نام گذارده بود [4] . بر علي- عليه السلام- يورش آوردند و حبل و طنابي را به گردنش انداختند و او را از روي جبر و فشار به مسجد بردند [5] .


قادوه قهراً بنجاد سيفه

فکيف و هو الصعب يمشي طيعا


ما نقموا منه سوي ان له

سابقة الاسلام والقربي معا


يعني: «او را با بند شمشيرش کشيدند، شگفتا با اين همه نيرو چطور مطيع گرديده است».

«جرم او فقط سبقت در اسلام و قرابت با پيغمبر بود».

بلي ابن خطاب مي گفت: «علي مأمور به صبر بود و اگر چنين نبود تمام کساني که در زمين هستند بر اجبارش قدرت نداشتند» [6] .


وقتي نگاه علي- عليه السلام- به قبر پيامبر- صلّي اللَّه عليه و آله- افتاد، فرياد زد اي پسرعمو، براستي اين گروه مرا به استضعاف کشاندند و بزودي مرا خواهند کشت، ديدند که دستي از قبر رسول خدا بيرون آمد و ابوبکر اشاره نمود و صدايي شنيدند که دانستند صداي رسول خداست و فرمود: «اي فلان! آيا به خدائي که تو را از خاک آفريد سپس از نطفه خلق فرمود، سپس تو را به صورت مردي آراست، کافر شدي» [7] .

اميرالمؤمنين- عليه السلام- فرمودند: من سزاوارتر به اين امر (ولايت) از شما هستم شما خلافت را به اين دليل که به رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- قرابت و نزديکي داريد، از انصار گرفتيد. و من به مانند همين احتجابي که شما عليه انصار کرديد، احتجاج مي کنم، پس انصاف بدهيد اگر از خدا مي ترسيد. و مانند آنچه انصار در اين امر براي شما شناختند، شما براي ما بشناسيد (و اعتراف کنيد) و اگر نپذيريد، پس به ظلم بازگشت کرده ايد و حال اين که شما آگاهيد (به آنچه انجام مي دهيد).

عمر گفت: من تو را وانمي گذارم تا اين که بيعت کني. پس حضرت فرمودند: من ابداً بيعت نمي کنم [8] .

اميرالمؤمنين- عليه السلام- بر ابابکر فرياد زدند چرا شتابزده شدي چرا حق اهل بيت پيامبرتان را غصب کرديد، آيا تو ديروز به


امر رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- با من بيعت نکردي؟.

عمر گفت: اين حرفها را واگذار، پس به خدا سوگند اگر بيعت نکني تو را به قتل مي رسانم. حضرت فرمود: در اين صورت- به خدا سوگند- بنده ي خدا و برادر مقتول رسول خدا خواهم شد.

عمر آن اخوتي را که بين حضرت علي و پيغمبر خدا در روز مواخات اول و دوم ثابت شده بود منکر شد [9] .

اميرالمؤمنين- عليه السلام- به او فهماندند که اگر وصيت پيغمبر- صلّي اللَّه عليه و آله- بر صبر و خضوع براي امر پروردگار نبود- گرچه هتک حرمت شود و سنن الهي تعطيل گردد- معلوم مي شد، چه کسي جرأت آن را دارد که داخل خانه علي شود و همسرش را به وحشت بيندازد. پس عمر بر سر ابابکر فرياد زد، چرا بر منبر نشسته اي، اين محارب با توست، يا اين است که بيعت کند يا گردنش را بزن. پس امام حسن و امام حسين- عليهماالسلام- آن وقتي که اين جمله را از عمر شنيدند صدايشان به گريه بلند شد.

اميرالمؤمنين- عليه السلام- به اين دو کودک فرمودند که: گريه نکيند، هرگز اينها قدرت بر کشتن پدرتان را ندارند، خالد شمشيرش را از غلاف بيرون کشيد و گفت: يا علي بيعت کن و الا تو را مي کشم. پس ابوالحسن- عليه السلام- جامه ي او را گرفت و آن را بلند کرد و بر گردن ابوبکر انداخت [10] .


فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- پشت سر اميرالمؤمنين- سلام اللَّه عليه- بيرون آمد و جمعي از زنان بني هاشم نيز با او بودند. آن حضرت- سلام اللَّه عليها- مي فرمود:

«به خدايي که محمد- صلّي اللَّه عليه و آله- را به حق به پيامبري برانگيخت، اگر از پسرعمويم دست برنداريد، مويم را پريشان مي کنم و پيراهن رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- را بر سرم مي اندازم و به سوي خدا فرياد مي کشم. پس پيامبر صالح گراميتر از پدرم و ناقه صالح گراميتر از من و فضيل، برتر از فرزندم در نزد خدا نيست».

سلمان فارسي مي گويد: من نزديک فاطمه- سلام اللَّه عليها- بودم، به خدا سوگند ديدم که پايه هاي ديوار مسجد رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- بنيانش کنده شد،حتي اگر مردي اراده مي کرد که از زير آن عبور کند، مي توانست عبور کند. من نزديک رفتم و گفتم: اي سيده ي من! براستي خداوند تبارک و تعالي پدرت را به رحمت برانگيخت پس شما سبب هلاکت امت نباشيد. صديقه زهرا- سلام اللَّه عليها- آرام شد و ديوارها به جاي خود برگشت و غباري از قعر آن برخاست [11] .


الوابثين لظم آل محمد

و محمد ملقي بلا تکفين




آنانکه هنوز پيامبر بدون کفن بر زمين مانده بود، براي ستم کردن به آل محمد هجوم آوردند.


والقائلين لفاطم آذيتنا

في طول نوح دائم و حنين


و آنان که به فاطمه گفتند با گريه و ناله هايت ما را آزار دادي.


والقاطعين اراکة کيلا تقيل

بظل اوزاق لها و غصون


همان کساني که درخت اراک را بريدند تا مبادا سايه بر حضرت افکند!.


و مجمعي حطب علي البيت الذي

لم يجتمع لولاه شمل الدين


و بر در خانه اي چوب جمع کردند که اگر آن خانه نبود، کار دين اسلام، استوار نمي گشت.


والداخلين علي البتولة بيتها

والمسقطين لها اعز جنين


همان مرداني که به خانه ي حضرت بتول وارد شدند و عزيزترين جنينهايش را ساقط کردند.


والقائدين امامهم بنجاده

والطهر تدعو خلفهم برنين


و امام خود را با حمايلش مي کشيدند و حضرت زهرا (س) در پس آنان با ناله فرياد مي زد:


خلوا ابن عمي اولا کشف في الدعا

رأسي واشکو للآله شجوني


پسرعمويم را رها کنيد و گرنه سر خود را برهنه کرده و نزد خداوندم از اندوه و محنتم شکايت مي کنم.


ما کان ناقه صالح و فضيلها

بالفضل عنداللَّه الادوني


و بدانيد که ناقه ي صالح و بچه اش نزد خداوند ارزششان کمتر از


من است.


ورنت الي القبر الشريف بمقلة

عبري و قلب مکمد محزون


آنگاه حضرت صدايش را بسوي قبر شريف پيامبر اکرم با چشمي گريان و قلبي سوزان و شکسته بلند کرد.


قالت و اظفار المصاب بقبلها

غوثاه قل علي العداه معيني


و در حالي که چنگالهاي مصيبت بر قلبش چنگ زده بود، گفت: اي ياري رس! يارانم کم شده اند و دشمنانم افزون گشته اند.


ابتاه هذا السامري و عجله

تبعا و مال الناس عن هارون [12] .


اي پدر! مي بيني که چگونه اين سامري با گوساله اش، مردم را فريفته ي خود کرده و آنان را از اطاعت هارون بازداشته است؟.

وقتي علي- عليه السلام- به منزل برگشتند، دوازده نفر همراه آن حضرت آمدند. خالد بن سعيد بن عاص، مقداد، ابي بن کعب، عمار بن ياسر، ابوذر، سلمان، عبداللَّه بن معسود، بريده الاسلمي، خزيمه بن ثابت، سهل بن حنيف، ابوايوب انصاري، ابوالهيثم بن تيهان.

به آن حضرت عرض کردند: ما اتفاق نظر داريم در اينکه بعد از مشورت با شما، نزد ابابکر رفته و او را از منبر به پايين آوريم زيرا که حق خلافت و ولايت از شماست و شما سزاوارتر به خلافت از او هستيد.

اميرالمؤمنين- عليه السلام- به اينها فرمودند: اگر چنين کاري


را انجام دهيد چاره اي جز جنگيدن با اينها را نداريد، و اين امت بر ابابکر اتفاق کردند؛ امتي که فرمايش پيامبرشان را واگذاشتند و به پروردگارشان دروغ بستند. و به تحقيق که من با اهل بيتم در اين امر مشورت کردم از همه چيز جز سکوت، امتناع ورزيدند زيرا از کينه اي که در دل اين گروه هست و نفرت و بغضي که به خداي عزوجل و اهل بيت پيامبرش دارند آگاه بودند اينها خونبهاي دوران جاهليت را از ما طلب مي کنند، به خدا سوگند اگر با اينها چنين کاري انجام دهيد، شمشيرهايشان را مي کشند و مهياي جنگ مي شوند آن چنانکه با من چنين کردند تا اين که بر من غالب گشتند و مرا از خانه بيرون کشيدند و به من گفتند: بيعت کن و الا تو را به قتل مي رسانيم. پس فرمايش و سفارش رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- را به ياد آوردم که فرمود: يا علي اين مردم به زودي عهد و پيمان با مرا نقض کنند و غير تو را آشکار کنند (و خليفه قرار دهند) و مرا در مورد تو معصيت و نافرماني کنند، پس بر تو باد به صبر تا اين که قضاي الهي فرود آيد. و اين فرمايش پروردگار من جل شأنه است. لکن نزد آن مرد برويد و او را از آنچه شنيده ايد (از محضر پيامبرتان) خبر دهيد تا اين که بزرگترين حجت عليه او و رساتر در عقوبت و سزاي اعمال او باشد، آن هنگام که پروردگارش را وارد شود (در حال ارتکاب گناه) و پيامبرش را معصيت نمايد و مخالفت امر او کند.

آن گروه که در محضر اميرالمؤمنين- عليه السلام- بودند، پس از شنيدن مطالب به مسجد آمدند. روز جمعه ابابکر بر روي منبر


بود که اينها نزديک منبر آمدند. پس هر يک از آن دوازده نفر با ابابکر تکلم کرد و او را آگاه ساخت از آنچه از رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- در سفارش راجع به علي و اهل بيت- عليهم السلام- شنيده بود، به اين که او بعد از پيامبر-صلّي اللَّه عليه و آله- خليفه بر امت است، حلال و حرام با وجود اينها پايه مي گيرد، شبهات و اوهام به وسيله اينها کنار گذاشته مي شود. و مردم را از چاه گمراهي نجات مي دهند و امر خلافت و ولايت بعد از آن حضرت- عليه السلام- به امام حسن و سپس امام حسين و پس از آن به ائمه از فرزندان حسين- عليه السلام- مي رسد.

وقتي که آنان پند زيادي به او دادند و خطاکاريش را به او فهماندند تا آنجا که «ذوالشهادتين» به او گفت: آيا نمي داني به اين که رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- يک شهادت مرا قبول فرمود و شاهد ديگري را با من طلب نکرد.

ابابکر گفت: بلي. پس خزيمه بيان داشت که: شهادت مي دهم به اين که رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- شنيدم که مي فرمود: اهل بيت من حق را از باطل تمييز مي دهند و اينها پيشوايان و رهبراني هستند که به اينها اقتدا مي شود.

ابابکر از منبر فرود آمد و سه روز از خانه اش بيرون نيامد. پس عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده بن جراح و گروهي از طايفه آنها که شمشيرهايشان را از غلاف کشيده بودند، به نزد ابابکر آمدند و او را به مسجد آوردند، او بر منبر بالا رفت. يکي از اطرافيان ابوبکر


گفت: اگر احدي از شما بازگردد و مانند آن روز تکلم کند، شمشيرهايمان را از او پر مي سازيم (کنايه از اين که بر او يورش برده و با شمشيرها قطعه قطعه اش مي کنيم) پس اصحاب اميرالمؤمنين- عليه السلام- (از ايجاد فتنه بين مسلمانان) ترسيدند و سکوت اختيار کردند [13] .

وقتي ابوسفيان به بيعت مردم با ابابکر آگاه شد بر در خانه اميرالمؤمنين- عليه السلام- درنگ کرد و اشعاري را در اين که امر خلافت از بني هاشم است و ابوالحسن- عليه السلام- سزاوار اين امر است، سرود [14] .


بني هاشم لا تطمعوا الناس فيکم

و لا سيما تيم بن مرة اوعدي


اي بني هاشم! مردم مخصوصاً تيم بن مره يا عدي را بر خود، جري نسازيد.


فما الامر الا فيکم واليکم

و ليس لها الا ابوحسن علي


بدانيد که تنها شما به خلافت سزاواريد و اين جامه تنها به تن حضرت علي- عليه السلام- برازنده است.


اباحسن فاشدد بها کف حازم

فانک بالامر الذي يرتجي ملي


اي اباالحسن! دامن همت به کمر زن و براي کاري که شايسته ي آن هستي بپا خيز.


واي امرء يرمي قصياً و رأيها

منيع الحمي والناس من غالب قصي [15] .




چه کسي را توان آن هست که «قصي» و رأي او را ناديده بگيرد و او را کم شمارد در صورتي که حريمش به دور از تعرض است و بيشتر مردم از او نشأت گرفته اند.

سپس به نزد عباس بن عبدالمطلب آمد و گفت: اي ابالفضل!

اين گروه، امر خلافت را از بني هاشم ربودند و آن را در بني تميم قرار دادند. و براستي که فردا اين درشت خوي سخت دل (عمر) از بني عدي در ميان ما حکومت خواهد کرد، پس با ما بپاخيز تا بر علي- عليه السلام- وارد شويم و او را در امر خلافت بيعت کنيم و تو عموي رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- هستي و من مردي معتبر در ميان قريشم، پس اگر در مقابل ما ايستادند، با اينها مبارزه و مقاتله خواهيم کرد. سپس دو نفري به محضر اميرالمؤمنين- عليه السلام- آمدند.

ابوسفيان گفت: اي اباالحسن! از امر خلافت غافل مشو، در چه زماني ما تابع قبيله پست «تيم» بوده ايم [16] . دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم.

پس به خدا سوگند! اگر تو بخواهي، گروهها و مرداني را بر عليه ابي فصيل، يعني ابابکر برمي انگيزم [17] .

اميرالمؤمنين- عليه السلام- او را سرزنش کرد و فرمود: «به خدا سوگند تو از اين کارت جز فتنه کردن، اراده اي نداري، و براي


اسلام شر مي طلبي و ما نيازي به نصيحت تو نداريم [18] ».

ابوسفيان فرياد کشيد: اي ال عبدمناف! براستي من دود و گرد و غباري را در خلافت ابابکر مي بينم که جز خون آن را فرونمي نشاند.

به ابوسفيان گفته شد: براستي ابابکر فرزند تو را ولايت (شام) داد گفت: با رحم خود صله کرده است و ساکت شد [19] .

و در روايت شريف رضي است که وقتي اميرالمؤمنين- عليه السلام- از موافقت با ابي سفيان در بيعت نمودن، امتناع نمود، فرمود:

اي مردم موجهاي فتنه ها را به کشتيهاي نجات و رستگاري، شکافته و از آنها عبور کنيد و از راه مخالفت منحرف گرديد قدم بيرون نهيد و تاجهاي مفاخرت و بزرگي را از سر به زمين گذاريد رستگار مي شود کسي که با پر و بال (يار و ياور) قيام کند. يا راحت و آسوده است آن که (چون يار و ياور ندارد) تسليم شده در گوشه اي منزوي گردد. اين مانند آب متعفن بدبويي است (که گوارا نيست) و لقمه اي که در گلوي خورنده آن گرفته مي شود. (و در اين موقع سزاوار آن است که در گلوي خورنده آن گرفته مي شود. (و در اين موقع سزاوار آن است که از حق خود چشم پوشيده صبر کنم، زيرا) آن که ميوه را در غير وقت رسيدن بچيند مانند کسي است که در زمين غير، زراعت کند (طلب امر خلافت در اين هنگام که تنها بوده مانند چيدن ميوه نارس و زراعت در زمين غير،


سودي ندارد بلکه زيان آور است) پس (چون تنها و بي ياور هستم) اگر سخن بگويم (و حق خود را بطلبم) مي گويند براي حرص به امارت و پادشاهي است (چنان که عمر مکرر اين سخن را گفت) و اگر خاموش نشسته سخني نگويم، مي گويند: از مرگ و کشته شدن مي ترسد. هيهات! بعد از اين همه پيشامدهاي سنگين و پي در پي، سزاوار نبود چنين گماني درباره ي من ببرده شود و حال آن که سوگند به خدا! انس پسر ابوطالب به مرگ بيشتر است از انس طفل به پستان مادرش (پس خاموشي من در امر خلافت نه از ترس کشته شدن است) بلکه سکوت من براي آن است که فرورفته ام در علمي که پنهان است و اگر ظاهر و هويدا نمايم آنچه را که مي دانم، هر آينه شما مضطرب و لرزان مي شويد مانند لرزيدن ريسمان در چاه ژرف. (پس صلاح آن است که رضا به قضا داده، شکيبايي ورزم) [20] .

آن حضرت- عليه السلام- در بعضي از اين روزها فرمودند:

«اي امتي که مکر و حيله کرديد پس فريب داديد و به فريب اين خيال باطل، آگاه بوديد و بر آنچه آگاه بوديد اصرار ورزيديد و در پي هواي آن خديعه و نيرنگ حرکت کرديد و در تاريکيهاي گمراهي و سرگرداني آن، حيران شديد و براي اين امت حق آشکار گرديد، پس از آن دوري گزيدند و از راه روشن پرهيز جستند.


آگاه باشيد! به خدايي که دانه را شکافت و انسان را آفريد، اگر بخواهيد علم را از معدنش نقل کنيد و اقتباس نماييد و آب را به گوارايي آن بياشاميد و خير را از موضعش بگيريد و به شاهراه حق سالک گرديد، راهها را به شما نشان مي دهم و نشانه ها را براي شما ظاهر مي کنم و اسلام را براي شما روشن مي گردانم، در آسايش خواهيد خورد (و زندگي را در ناز و نعمت خواهيد گذراند) و فقيري در ميان نخواهد بود و ستمي به مسلماني نخواهد رسيد، و پيماني نقض نخواهد گشت. ولکن شما راه تاريک و گمراهي را رفتيد. دنياي شما با تمام وسعتش بر شما تاريک و درهاي علم به روي شما مسدود گشت. از روي هوي و هوس سخن گفتيد و در دينتان اختلاف کرديد پس در دين خدا به غير علم فتوا داديد و (راههاي) فريب و گمراهي را پيروي کرديد. پس شما نيرنگ و حيله کرديد و پيشوايان راستين را ترک گفتيد، پس شما را واگذاردند پس صبح نموديد در حالي که به خواسته هاي دل، حکم کرديد.

هنگامي که مسأله اي پيش آمد از اهل ذکر سؤال کرديد، پس وقتي پاسخ آن را برايتان روشن ساختم، گفتيد: اين پاسخ مطابق با واقع است، پس چگونه (با اقرار بر دانش اهل ذکر) آنها را ترک نموديد و دست کشيديد و مخالفتشان کرديد به آهستگي از آنچه کم بود چيديد و آنچه کاشته بوديد، گرد آورديد. و ناگواري و ناپاکي آنچه را مرتکب شديد و به دست آورديد، يافتيد.

به خدايي که دانه را شکافت و انسان را آفريد، براستي


دانستيد که من مولا و راهبر شما هستم و آن کسي هستم که به او امر شده ايد. و به راستي من عالم در ميان شما هستم و کسي هستم که به عملش نجات پيدا مي کنيد و پيامبر شما- صلّي اللَّه عليه و آله- و آن کسي که پروردگار متعال شما اختيار فرمود و زبان روشني شما بود و عالم به آنچه شما را اصلاح مي کند بود، (به امر ولايت) سفارش کرد [21] .

براستي خداي متعال بندگانش را به (ولايت) من امتحان کرده و به دست من دشمنانش را به قتل رسانده و منکرينش را به شمشيرم محو و نابود ساخته و مرا پايگاه پر برکت براي مؤمنين و گودال مرگ عليه جبارين و ستمگران و شمشير، عليه گناهکاران قرار داد. و توانايي رسولش را به واسطه ي من تقويت و ياري کرد و مرا به نصرش گرامي داشت و به علمش شرافت بخشيد و به احکامش ياري فرمود، و به دستور و امرش اختصاص داد و به خلافت در ميان امت برگزيد. پس رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- در حالي که مهاجرين و انصار اطراف او حلقه زده بودند، فرمود: اي مردم! علي در نزد من به منزله ي هارون در نزد موسي- عليه السلام- است جز اين که بعد از من پيامبري نيست.

پس مؤمنين بيان رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- را که از


جانب خدا بود، فهميدند؛ زيرا مرا مي شناختند که برادر پدري و مادري آن حضرت- صلّي اللَّه عليه و آله- نبودم آن چنانکه هارون- عليه السلام- برادر نسبي موسي- عليه السلام- بود. و من پيامبر نيز نبودم چون نبوت پايان يافته بود. و لکن اين مطلبب از رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- به جهت خلافت و به جانشيني گرفتن من بود آن چنانکه موسي- عليه السلام- هارون را به جانشيني خويش برگزيد آن وقت که فرمود: در ميان قوم من جانشين من باش و راه مفسدين را متابعت مکن.و فرموده ي رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- در هنگامي که گروهي تکلم کردند و گفتند: ما دوستان رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- هستيم. پس رسول خدا براي آخرين حج (حجة الوداع) بيرون رفت و تا غدير خم پيش آمد، شبيه منبري براي حضرت آماده کردند بر بالاي آن رفت و بازوي مرا گرفت تا سفيدي زير بغل من ديده شد و در حالي که صدايش را بلند کرد و در آن محفل گوينده ي اين کلام بود:

«کسي که من مولا و سرپرست و رهبر او هستم پس علي مولاي اوست بار خدايا کسي که او را دوست بدارد، دوست بدار و کسي که او را دشمن بدارد، دشمن دار».

پس بر ولايت من بودن، بر ولايت خدا بودن است و دشمني من، دشمني با خداست. و خداوند در آن روز اين آيه را نازل فرمود:

«اَلْيَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَ اَتَممتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي و رضيتُ لَکُمْ الاسلام ديناً» [22] .


«امروز دين را براي شما کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براي شما پسنديدم».

پس ولايت من کمال دين و خشنودي پروردگار است. سپس خداي متعال آيه اي را درباره ي من و آنچه مرا به آن عزت داده بود و فضيلتي که از ناحيه ي رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- به من رسيده بود، نازل فرمود و آن آيه اين است:

«ثُمَّ رُدُّوا اِلَي اللَّه مَوْليهُمُ الْحَقِّ اَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ اَسْرَعُ الحاسِبينَ» [23] .

«سپس به سوي خدا که به حقيقت مولاي آنهاست بازگشت مي کنند. آگاه باشيد که حکم و حساب خلق با خداست و او از هر محاسبي زودتر به حساب خلق رسيدگي تواند کرد».

اين آيه راجع به فضائلي است که اگر آنها را بيان نمايم به سبب آن عظيم خواهد بود بالا رفتن (مقام من) و استماع آن به طول خواهد انجاميد. سپس احوال کسي که پيراهن خلافت را به غير حق بر تن کرده و حالات عصر جاهليت را که بر آن بودند و آنچه بزودي به جانب آن برمي گردند، متعرض شد و فرمود: براستي اولين شهادت دروغي که در اسلام واقع شد، شهادت اينها بود به اين که رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- درگذشت و جانشيني قرار نداد، پس رسول خدا که پاک و مبارک است اولين کسي بود که در اسلام بر او دروغ بستند. و کم بودند که نتيجه و پايان آنچه را انجام مي دادند، درک مي کنند و نه چندان دور، دنباله


روندگان، عاقبت آنچه اولي ها بنيان نهادند درک خواهند کرد و اگر چه در فرصتي وسيع و مداري پهناور و غروري مستدرج بودند، پس بتحقيق که خداي متعال به شداد بن عاد و ثمود بن عبود و بلعم بن باعور فرصت داد و نعمتهاي ظاهري و باطني را بر آنها کامل گردانيد و به اموال و عمرها همراهي و کمک کرد. و زمين برکاتش را حاضر ساخت براي اين که نعمتهاي خدا را به ياد آورند و به نکوهشهاي الهي آگاه گردند و به سوي او توبه برند و از استکبار بازداشته شوند.

پس وقتي که به پايان مدت و فرصت رسيدند و طلب اتمام رزق و بهره را کردند، خداوند عزوجل اينها را گرفت و درمانده و بيچاره کرده، ريشه کن نمود بعضي از اينها کساني هستند که با سنگ ريزه رمي شدند، و کساني ديگر که آنها را صيحه و فرياد گرفت برخي ديگر را ابر سوزاند. و گروهي را زلزله به هلاکت رساند. و قومي با فرورفتن در زمين نابود شدند. و خدا به اينها ستم روا نداشت و لکن خودشان بودند که ستم مي کردند.

آگاه باشيد! براي هر سرآمد عمري کتابي است، پس زماني که اجلش به پايان رسيد اگر براي تو کشف گردد از آنچه که ستمگران خواسته و اراده کرده اند و زيانکاران به سوي آن ميل نموده اند بايد به جانب خداي عزوجل پناه ببري از آنچه که اين ستمگران و زيانکاران بر آن مقيم هستند و به سوي آن بازگشت کننده اند.

اي مردم آگاه باشيد! براستي من در ميان شما مانند هارون


هستم که در ميان قومش بود و مانند باب «حطه» در بني اسرائيل و مانند کشتي نوح در ميان قوم نوح هستم. و براستي من خبر عظيم و صديق اکبرم و افراد کمي هستند که بزودي آگاه شوند به آنچه وعده داده شده اند. و اين خلافت جز قاشق پر غذا و آب مانده در شارب، و خواب سبک (چرت) نيست. سپس اينها ملازم ضرر و اذيت خواهند بود، در حالي که رسوا و بدنام و خوارند در دنيا و قيامت، به سوي شديدترين عذاب برگردانده مي شويد. و خدا به آنچه انجام مي دهيد غافل نيست [24] .

آگاه باشيد! به خدا سوگند! اگر به تعداد اصحاب طالوت و اهل بدر برايم اصحابي بودند با شما مي جنگيدم و با شمشير شما را مي زدم تا اين که به حق روي آوريد و به صدق و راستي بازگرديد که اين کار براي جبران کار بهتر و به مهرباني نزديکتر است. بار خدايا! بين ما به حق حکم کن و تو حاکمترين حاکمان هستي.

سپس حضرت از مسجد خارج شد به گله ي گوسفندي برخورد نمود که تعداد آنها سي عدد بود، فرمود: به خدا سوگند اگر مرداني


به تعداد اين گوسفندان بودند که براي خدا و رسول نصيحت مي کردند، هر آينه فرزند خورنده ي مگس را از سلطه اي که دارد کنار مي زدم.

چون شب فرارسيد سيصد نفر بر مرگ (در راه آرمانهاي او) بيعت کردند پس اميرالمؤمنين- عليه السلام- برايشان فرمود: بامداد فردا به نزد ما، در «أحجار الزيت» گرد [25] بياييد. و اميرالمؤمنين- عليه السلام- را در ميان بگيريد از آن گروه کسي جز ابوذر و مقداد و حذيفه بن يمان و عمار بن ياسر و سلمان که بعداً آمد، به عهدش وفا نکرد و در اطراف آن حضرت حلقه نزد. پس اميرالمؤمنين- سلام اللَّه عليه- دست (مبارک) را به سوي آسمان بلند کرده و عرض کردند: خدايا! براستي اين امت مرا ضعيف گرداندند آن چنان که بني اسرائيل هارن را به استضعاف کشاندند. بار خدايا! به حقيقت تو مي داني آنچه را که پنهان ساختيم و آنچه را آشکار کرديم و چيزي در زمين و آسمان بر تو مخفي نيست، مرا مسلمان بميران و مرا به صالحين و نيکوکاران ملحق کن. آگاه باشيد! به خانه و به کسي که با دستش خانه را مس کرد اگر نبود پيماني که پيامبر امي- صلّي اللَّه عليه و آله- آن را با من عهد فرمود، مخالفين را به نهر مرگ وارد مي کردم و بر آنان باران تند صاعقه هاي مرگ را مي فرستادم، و کم هستند که بزودي آگاه شوند [26] .



پاورقي

[1] در کتاب سليم بن قيس، ص 107 بيان شده که: عمر نصف اموال عمالش را به جهت خيانتي که کرده بودند به غرامت گرفت، جز از قنفذ که چيزي را از او بخسارت نگرفت در صورتي که او مانند بقيه ي عمال بود که بايد بيست هزار درهم غرامت مي پرداخت. اميرالمؤمنين- عليه السلام- در اين مورد مي فرمايند: اين تشکري بود از جانب عمر نسبت به قنفذ که زهرا- سلام اللَّه عليها- را با تازيانه زد تا بر اثر آن فوت کرد و در بازوي او مانند دُمَل وجود داشت.

[2] کسي که اطلاع بر جوامع حديث و سيره ها داشته باشد شک نخواهد کرد که عمر هيزم آورد تا خانه ي فاطمه را آتش بزند. و در اين مورد سعي کننده و يا تهديد کننده بود و در عقد الفريد، ج 2، ص 197، طبع سال 1321 هجري بيان شده که عمر قبسي به در خانه فاطمه آورد و در کتاب قاموس،قبس را به معني شعله آتشي برافروختن، معنا کرده است. و سيد مرتضي در شافي، ص 240 توقفي در اين مورد نکرده، و گفته است که: از غير شيعه، کسي که بر آن قوم اتهام وارد نمي کند، همين مطلب را روايت کرده است و شيخ طوسي در تلخيص الشافي ص 415 از علم الهدي تبعيت کرده است و سيد ابن طاووس در طرائف ص 64 آن را از گروهي روايت نموده است. و در احاديث الطرف تأليف ابن طاووس گذشت که پيامبر اکرم در وصيتش به علي- عليه السلام- جريان را به او خبر داد و امر به صبر نمود.

[3] بحار، ج 8، ص 231. به نقل از دلائل الامامة، ج 2.

[4] تلخيص الشافي، ص 415. بحار، ج 13، ص 205.

[5] کتاب سليم، ص 68. شرح النهج، ج 2، ص 5.

[6] بحار، ج 8، ص 232 به نقل از دلائل الامامة.

[7] مناقب/ ابن شهر آشوب، ج 1، ص 410. بصائر الدرجات/ صفار، ص 77.

[8] شرح نهج البلاغه/ ابن ابي الحديد، ج 2، ص 5.

[9] الاستيعاب، در شرح زندگاني علي- عليه السلام-.

[10] کتاب سليم، ص 200.

[11] احتجاج/ طبرسي، ص 56. و در روضة الکافي کليني، ملحق شده به تحف العقوب، ص 219. وارد شده است که: در حالي که پيراهن رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- را بر سرش نهاده بود، اراده داشت که موهايش را پريشان کند. (واضعة قميص رسول اللَّه علي رأسها تريد ان تنشر شعرها.

[12] از قصيده هاي شيخ صالح کواز حلي (رحمه اللَّه).

[13] خصال/ شيخ صدوق، ج 2، ص 67.

[14] متن عربي، ص 65.

[15] خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 67، شرح نهج البلاغه ي حديدي، ج 2، ص 7.

[16] شرح نهج البلاغه/ ابن ميثم، ص 104.

[17] تاريخ طبري، ج 3، ص 202 و شرح نهج البلاغه/ ابن ابي الحديد، ج 1، ص 72.

[18] کامل/ ابن اثير، ج 2، ص 124.

[19] تاريخ طبري، ج 3، ص 202.

[20] نهج البلاغه/ فيض الاسلام، ص 58.

[21] اين از خطبه هاي آن حضرت- عليه السلام- است که به خطبه «طالوتيه» معروف است به لحاظ لفظ طالوت که در آن ذکر شده است. شيخ کليني در روضه ي کافي ملحق به تحف العقول، ص 144 اين خطبه را ذکر کرده است و مجلسي در بحار، ج 8، ص 47 و فيض در وافي، ج 4، ص 10 آن را از کليني روايت کرده است.

[22] سوره ي مائده، آيه ي 3.

[23] سوره ي انعام، آيه ي 62.

[24] از خطبه طويلي که هفت روز بعد از رحلت پيامبر- صلّي اللَّه عليه و آله-ايراد فرموده است. نام خطبه «وسيله» است به جهت ذکر وسيله در آن و اين خطبه براي او و رسول خدا- صلّي اللَّه عليه و آله- منزلتي است و هيچ نبي مرسل و ملک مقرب به آن نمي رسد. در اين خطبه نصايح محمد و آداب (اخلاقي) جمع شده است، اگر امت بدان عمل کنند مسلط بر آسمان و زمين خواهند شد و پرنده در جو، آنها را اجابت خواهد کرد و ليکن امت امتناع کردند جز طغيان و کنار کشيدن خود از صحنه حق (روضه ي کافي، ملحق به تحف العقول، ص 139.

[25] محلي در داخل مدينه است.

[26] از خطبه طالوتيه، روضه ي کافي، ج 8، ص 32 و 33.